part 3

255 54 23
                                    

با صدای بلند الارم بلند شدم 
سریع دوش کوتاهی گرفتم و لباسامو پوشیدم
با عجله از پله ها پایین رفتم
- اوه تهیونگ صبحت بخی...
بدون اینکه اجازه صحبت به آقای یانگ برم بت خوشحالی گفتم
- سلام آقای یانگ صبحتون بخیر امیدوارم روز خوبی داشته باشید خدانگهدار

- صبر کن پسرم تو هنوز صبحونت رو نخوردی
- نه ممنون آقای یانگ تو راه یک چیزی میخورم من باید برم خدانگهدار
اقای یانگ لبخندی زد و تهیونگ متوجه اون نشد

با عجله یه تاکسی گرفتم  
ادرس بیمارستان رو به راننده دادم ، می‌دونستم اگه سوار مترو میشدم حالم بد میشد از طرفی با تاکسی سریع تر می‌رسیدم . دم عمیقی از هوا گرفتم به مسیر رو به روم خیره شدم
زودتر از چیزی که فکر میکردم رسیدیم
برای اولین روز کاریم خیلی هیجان زده بودم   

جانگکوک : هی بچه ها شنیدید قراره یک دستیار جدید امروز شروع به کار کنه؟ شنیدم میگن اوتیسم داره ، فکر میکنم قراره خیلی چیز جذاب و باحالی باشه
جیمین : اره شنیدم . خوبه قراره یه فرد جدید بیاد تو جمعمون
جانگکوک : میدونی بخش جالب‌ترش کجاست ؟
میگن توی یکی از بهترین دانشگاه های سئول درس خونده و تاپ ترین و بهترین نمره هارو هم می‌گرفته 
جین تو نظری نداری؟
جین : هنوز که ندیدمش و درضمن شما هم چیزایی که دارید میگید مطمئن نیستید . بزارید بیاد بعد نظر میدم
همون لحظه بود که صدای در زدن رو شنیدند
جانگکوک : فک کنم خودشه
تهیونگ با صورتی از خنده وارد اتاق شد

تهیونگ : سلام من کیم تهیونگ هستم ۲۵سالمه و دستیار جدیدم از آشناییتون خوشبختم

اون لحظه انقدر از رفتار و اعتماد بنفس تهیونگ تعجب کردن که تا چند لحظه با دهنی باز بهش خیره موندن
جانگکوک خنده ای کرد و اولین نفر جواب داد : عجب ادم پرانرژی ای هستی! ازت خوشم اومد بچه باحالی هستی منم جئون جانگکوکم
جیمین : سلام تهیونگ من جیمینم خیلی خوشحالم به جمعمون اضافه شدی
جین : سلام منم سوکجین هستم و از آشناییتون بسیار خوشبختم
تهیونگ:خیلی ممنونم منم از آشنایی با شما خیلی خوشبختم
صدای در زدن اومد یکی پشت در بود
جونگکوک:استاد اومد
نامجون :‌ سلام بچه ها صبحتون بخیر
تهیونگ و جیمین و جونگکوک و جین تعظیم کردند
- صبح شما هم بخیر استاد
نامجون : خب آقای کیم پس دستیار جدیدم شمایید ؟درسته ؟ از آشناییتون خوشبختم
استادی که حالا متوجه شدم اسمش نامجونه  دستشو جلو آورد تا بامن دست بده ولی من نمیتونستم لمسش کنم پس فقط یک نوک انگشت هاش دست زدم و سریع دستمو کشیدم
نامجون لبخندی زد
+فقط امیدوارم ناامیدم نکنی
- تمام سعیمو میکنم
بعد از چند لحظه رو به هممون گفت :
- خیلی خب امروز هرچهارتاتون تو بخش اورژانس کار میکنید موفق باشید من دیگه باید برم به کارهام برسم
و استاد در رو بست و رفت
جونگکوک : اوف بازم بخش اورژانس همیشه خدا حرفش همینه!
جین : جونگکوک به جای غر زدن بیا بریم کارمون رو انجام بدیم
جونگکوک حق به جانب به جین زل زد :
-واقعا خیلی کسل کنندست ! اصلا بیماری با مشکل حاد اونجا نیست. همه عادین!
جیمین هم که انگار کلافه شده بود غرید:
دیگه غرغر کردن بسه بیا بریم عجله کن

doctor kim Where stories live. Discover now