part 4

218 51 22
                                    


جانگکوک

جیمین بنظر خیلی ناراحت میومد ، داشتم تو ذهنم دنبال جوابای مناسب میگشتم ، میخواستم بی‌پروا در اغوشش بگیرم

توی همین افکار بودم که صدای جین منو به خودم اورد :
از این اتفاق ها زیاد پیش میاد اگه خیلی بهش فکر کنی فقط باعث عذاب خودت میشی
همگی سری به نشونه تایید تکون دادیم
تهیونگ هم که سرش رو پایین گرفته بود گفت :
بیمار امروز من عجیب بود ، برای شروع با ادم خیلی عجیبی برخورد کرده بودم

یه جور خاص و عجیبی نگاهم میکرد بعد یه سوالای چرت و پرت ازم پرسید منم گفتم بره بیرون
بعدش هم اومدم بیرون که یه هوایی بخورم که ...
جین ادامه داد :
پس برای همین امروز داشتی تند تند میرفتی که یهو محکم خوردی به من 
پوزخندی زدم که یهویی و بی فکر گفتم : حتما مثل فیلمای عاشقانه هم چند دقیقه تو چشمای هم نگاه کردید ، بعد هم همدیگرو برای صرف ناهار دعوت کردید ، چه عاشقانه

حرفم کاملا بدون منظور و بی فکر از دهنم پرید که یهو نگاهمو به تهیونگ دادم که به شدت خجالت زده بنظر میرسید

جین هم همونطوری که داشت بهم چشم غره می رفت گفت : این شوخی هات واقعا جالب نیست ، دیگرانو خجالت زده میکنی
جانگکوک واقعا اون لحظه قصد زدن همچین حرفی رو نداشت و از طرفی از نظرش زیادی بزرگش کرده بودن
تهیونگ هم گفت :
به هر حال سریع غذامونو بخوریم تا وقت ناهار تموم نشده
سری تکون دادم و دوباره به جیمین چشم دوختم
تمام چیزایی که به جیمین مربوط میشد برای من دیوونه‌کننده بود از خنده هاش تا عصبانیت هاش
با تمام عشق خالصی که نسبت بهش داشتم
خودم رو لایقش نمی‌دیدم.....
تقریبا یک سال پیش بود که متوجه شدم جیمین با ادمای دیگه برای من متفاوته و دید متفاوتی نسبت بهش دارم . اوایل همش سعی میکردم اونو از قلبم بیرون کنم اما نمیتونستم
متوجه شدم ادما نمیتونن خودشونو وادار به دور از چیزی کنن که دوستش دارن
با تک سرفه ای به خودم اومدم و مشغول خوردن غذام شدم 

وقتی غذامون تموم شد  سکوت عجیبی توی جو برقرار شده بود
صدای من من کنان تهیونگ این سکوتو شکست که میگفت‌ :
- میدونستید وقتی کسی عاشق میشه وقتی به کسی که عاشقشه نگاه میکنه مدام پلک میزنه و مردمک چشمش گشاد میشه
اینکه انقدر یهویی این حرف رو بیان کرد برام عجیب بود ، اونم دقیقا الان ، بعد از اینکه من به کسی که دوستش داشتم زل زده بودم

هول زده جوابش رو دادم : اما .. اما فکر نمیکنم این در مورد همه صدق کنه
وضعیت عجیبی بود ، انگار داشتم چیزی رو توجیه میکردم ادامه دادم :  اخه توی مواقع ترس هم همچین حالتی وجود داره ، برای همین گفتم
جین که متوجه حالتم شده بود تک خنده کرد و گفت : باشه حالا نگفتیم تو عاشق شدی اروم باش 
حرفشو قطع کردم : خب وقت ناهارم تموم شد
پاشیم به کارامون برسیم
و از اتاق سریعا خارج شدم

doctor kim Where stories live. Discover now