• قسمت ۵

133 28 3
                                    

دو سال در آن حرمسرا خدمت کردم و برایم هیچ رنجی بدتر از آن خدمت یکنواخت و ملال‌آور نبود. گاهی فکر می‌کردم که چرا از این کار خسته‌کننده جانم به لب نمی‌آید. قدم بلندتر شده بود و به همین سبب دوبار ناچار شدم که لباس‌های نو بپوشم؛ با این حال، رشد من به‌ کندی صورت می‌پذیرفت. در زادگاهم به من گفته بودند که با پدرم هم‌قد خواهم شد؛ اما محرومیت از مردانگی می‌بایست به من لطمه‌ای زده و در من تغییری بوجود آورده باشد.

من با یک بچه‌ی کوچک، تنها اندکی فرق داشتم و در سراسر زندگی خود شکل یک پسر تازه و نوجوان را داشته‌ام. با این همه، همیشه در بازار سخنانی در ستایش زیبایی خود می‌شنیدم. گاهی مردی می‌رسید و از من خوشش می‌آمد و می‌خواست به بهانه‌ای سر صحبت را باز کند؛ ولی من از او روی برمی‌گرداندم چون فکر می‌کردم اگر بداند که من یک برده هستم، از گفتگو با من خودداری خواهد کرد.

هنوز سادگی من تا این اندازه بود. فقط دلم خوش بود که از گوش دادن به وراجی زنان آسوده بودم. زندگی بازاریان را می‌دیدم و نفسی تازه می‌کردم.

دیری نگذشت که آقای من، یا صاحب من، نیز به من مأموریت‌هایی داد مانند عرضه‌ی جواهرات تازه‌ی وی به سایر گوهرفروشان، و خدمات دیگری از این قبیل. اما دلم نمی‌خواست که مرا به کارگاه‌های سلطنتی بفرستد و از انجام چنین مأموریت‌هایی نفرت داشتم. اگر چه صاحبم، داتیس، ظاهراً با این‌گونه دستورها می‌خواست منتی بر من بگذارد و فرصت تفریح به من بدهد.

کارگران کارگاه‌های پادشاهی همه بردگان یونانی بودند و در استادی شهرت داشتند. طبق معمول، بر چهره‌ی همه‌ی آنان داغ می‌زدند. با این حال، خواه برای تنبیه و خواه برای جلوگیری از فرارشان، مجازات هولناک دیگری هم درباره‌ی آنها معمول داشته بودند. در نتیجه‌ی چنین مجازاتی برخی از آنان از یک پا و برخی دیگر از هر دو پا محروم بودند. گروهی از آنها برای کار با چرخ‌تراش، به منظور تراشیدن و صیقلی کردن سنگ‌های گران‌بها، نیاز به هر دو دست و هر دو پای خود داشتند. برای جلوگیری از فرار این دسته بینی آن‌ها را بریده بودند.

من که تاب دیدن آن‌ها را نداشتم، به همه جا چشم می‌انداختم جز به سر و وضع آن بیچاره‌ها، تا وقتی که می‌دیدم جواهر فروشی مراقب من است و خیال می‌کند من دنبال چیزی برای دزدیدن می‌گردم.

در زادگاهم به من آموخته بودند که، پس از نامردی و دروغ‌گویی، بدترین عیب برای مرد، معامله و خرید و فروش است. فروش پیشه‌ای بود که نمی‌بایست فراگرفته شود. حتی اگر کسی شخصاً افدام به خرید چیزی می‌کرد، چنان در نظر مردم مقامش پایین می‌آمد و رسوا می‌شد که ناچار بود خانه و زمین خود را ترک کند و جای دیگری برود. حتی آینه‌ی مادرم که نقش پسر بالداری رویش کنده و آن را از ایونیه¹ آورده بودند، جزو جهیز وی محسوب می‌شد و شخصاً در خرید آن دست نداشت. روی این اصل، من بارها به حمل و نقل کالاهای بازرگانی می‌پرداختم؛ ولی همیشه از این کار احساس شرم می‌کردم. این راست است که می‌گویند مردم هنگاهی در می‌یابند که در رفاه و آسایش بوده‌اند که دیگر بسیار دیر شده است.
_____________________

۱. ایونیه(Ionia): کشوری قدیم در ساحل غربی آسیای صغیر، بر کرانه‌ی دریا. یونانیان مهاجر، ساکن این ناحیه بودند. (فرهنگ معین)

; من برای مدتی نبودم، از تک تک شماهایی که حمایت کردید و با کامنتاتون انرژی دادید تشکر می‌کنم و قرار بود اگر حمایت‌ها خوب باشه، ادامه‌ی کتاب رو آپلود کنم. پس سلااام من برگشتم 💗

 پس سلااام من برگشتم 💗

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.
The Persian BoyOnde histórias criam vida. Descubra agora