- Part 8 -

819 131 39
                                    

همونطور که مینهو گفته بود ، بعد از تعطیل کردن رستوران به خونه پسر رفتن و هیونجین روهم فرستادن تا کیک بخره .

یکمی خونه اشون بهم ریخته بود ، اما جیسونگ همون صبح این بهمریختگی رو دیده بود پس اشکالی نداشت .

اول از همه مینهو شام آماده کرد و سعی کرد تا جایی که میتونه یه شام خوب و محشر تدارک ببینه .

دورهمی امشبشون جشن بود و باید شام خوبی میخوردن تا خاطره خوبی بسازه .

بالاخره بعد از شام خوردنشون نوبت به کیک و جشن رسید .

همونجوری که فلیکس گفته بود ، یه بار شمع رو برای فلیکس روشن کردن و یه بار هم جیسونگ .

پسرک به محض روشن شدن شمع ، با ذوق فوتش کرد و هر سه براش دست زدن .

+ آرزو کردی ؟
- آره
+ باشه ، پس حالا نوبت جیسونگه

وقتی شمع رو برای جیسونگ روشن کرد ، پسر با کمی شوک بهشون نگاه کرد و با دستپاچگی گفت

- باید اول آرزو کنم ؟

دوست نداشت ضایع بازی دربیاره تا همه بفهمن هیچوقت تولد نمیگرفته ، اما مینهو از قبل میدونست .

+ آره ، اول توی دلت یه آرزو کن ، بعد شمع رو فوت کن

وقتی پسر براش توضیح داد ، دستپاچگیش رو کنار گذاشت و با لبخند شمع رو فوت کرد .

بازم شروع کردن دست زدن و هردو پسر رو تشویق کردن . اما چیزی که فلیکس منتظرش بود تشویق و کیک نبود .

- باشه ، حالا کادو هامو بدین
+ کادو نداریم ، برو بخواب
- یا...اذیت نکن
+ یا ؟! کادو خبری نیست ، هروقت یاد گرفتی درست با بزرگترت حرف بزنی بیا
- باشه ، ببخشید ، لطفا بهم کادو بده
+ چه بچه پرویی هستی ، میگم کادو نداریم ، کادوت شام و کیکی بود که بهت دادم ، برو بخواب
- هیونگ ، اذیتم نکن

با شنیدن کلمه " هیونگ " بالاخره مهربون شد و با لبخند شیرینی گفت

+ باشه ، حالا چون بچه خوبی هستی یه چیزی برات خریدم
- چی خریدی ؟
+ کتونی هات داشت کهنه میشد ، برای همین یه جفت جدید برات خریدم

با لو دادن هدیه اش ، جعبه کفشی که پشت خودش قایم کرده بود رو به دست پسرک داد و فلیکس هم با ذوق بازش کرد .

- اوه...خیلی خوشگله
+ معلومه خوشگله ، چون من انتخاب کردم
- ممنون ، خیلی دوستش دارم

یه جورایی اولین بار بود پسر اینقدر صادقانه احساساتش رو نشون میداد ، برای همین مینهو کمی خجالت کشید .

+ بقیه هم که نمیدونستن تولدته ، فقط همین کادوت بود

همین که مینهو حرفش رو زد هیونجین با ذوق یه بسته هدیه شده به پسرک داد .

- من نمیدونستم تولدت کیه ، ولی چند هفته پیش یه هودی برات خریدم ، منتظر بودم ببینم کی تولدت میشه بهت بدم
- ‏ممنون ، خیلی مهربونی

اینجور که پیش رفت ، تنها کسی که برای فلیکس هدیه آماده نکرده بود ، جیسونگ بیچاره بود .

قبل از اینکه پسر معذب بشه ، مینهو با صدای بلندش شروع کرد به جو دادن .

+ خب ، جیسونگ هم خودشو واست هدیه آورده ، تشکر کن ، زودباش
- جیسونگ ممنون که اومدی تولدم

اصلا انتظار نداشت پسرک اینقدر سریع به شوخی مسخره داداشش گوش بده و حرفش رو عملی کنه ، با شوک خنده ای کرد و گفت

- نه...ببخشید ، من باید برات یه چیزی میخریدم
- ‏اشکالی نداره ، بخاطر هدیه نگفتم بیای تولدم ، همینکه اومدی برام کافیه

فلیکس با هدیه هاش خیلی خوشحال بود ، هم صاحب کتونی جدید و هم هودی جدید شده بود . حتی امسال یه مهمون جدید هم داشت .

جیسونگ هم با لبخند تماشاش میکرد تا اینکه مینهو غافلگیرش کرد .

+ این دوتا نمیدونستن تولدته ، ولی من برات یه هدیه آماده کردم
- رئیس ، نیاز نبود اینقدر خودت رو توی زحمت بندازی !

هنوز ندیده بود هدیه اش چیه ، فقط به محض شنیدن حرف مینهو خجالت کشید و شروع کرد به تعارف کردن .

مینهو هم بی اهمیت به تعارف های پسر خجالتی جعبه کوچیکی که به نظر میومد روان‌نویس داخلش باشه رو به پسر داد و به معرفی هدیه اش اضافه کرد .

+ میخواستم برات بخرم ، اما به خوبی مال خودم رو پیدا نکردم ، برای همین مال خودم رو بهت میدم

وقتی این رو شنید ، بیشتر درباره هدیه اش کنجکاو شد . در جعبه رو باز کرد و در کمال تعجب یه تیکه چوب داخلش دید .

چوب گرونی به نظر میومد ، جای ظریفی برای توی دست نگه داشتن داشت . آروم برداشتش که بعد از اتفاقی فشار دادن دکمه اش تیغه تیز و براقی از داخلش باز شد و بیرون زد .

تیغه تیز چاقو جوری شوکه اش کرد که با صدای بلند واکنش داد .

- اوه !!
+ من به چاقو جیبی خیلی علاقه دارم ، برای همین قبلا زیاد میخریدم ، این تقریبا نوئه ، خیلی هم تیزه ، مواظب باش خودت رو زخمی نکنی

حتی با نگاه به شکاف های روی تیغه اش میتونست ببینه چقدر خوب و تیزه . اما فقط تیغه اش نبود ، دسته چاقو هم به خوبی با طرح ظریف اژدها تزئین شده بود .

اولین بارش بود صاحب یه چاقوی جیبی میشد ، برای همین یکمی شوکه بود .

+ تو خیلی از مردم میترسی ، برای همین این رو بهت دادم تا کمکت کنه یکم شجاع باشی
- خیلی قشنگه ، واقعا عاشقش شدم

با ذوق حرفش رو زد و همراه با لبخند شیرینی به مینهو خیره شد .

اما فلیکس اجازه نداد این نگاه طولانی تر بشه و با حسادت گفت .

- منم چاقو میخوام
+ میدونستم لیاقت نداری ، هودی و کفش رو بزار برو اتاقت ، زودباش
- نه ، شوخی کردم ، نمیخوام
+ اونقدر احمق نیستم که به تو چاقو بدم ، به جای اینکه استفاده کنی ، طرف از جیبت درمیاره خودش استفاده میکنه

با این شوخی مینهو ، هر ۳ پسر ، از جمله خود فلیکس شروع کردن به خندیدن و مینهو با دیدن لبخند پسر ها لبخندی روی لبش نشوند .

+ پاشو برو چندتا آبجو از یخچال بیار ، بدون الکل نمیشه دورهمی گرفت

بدون هیچ مخالفتی ، پسر کوچیکتر از سر جاش بلند شد تا به آشپزخونه بره و نوشیدنی بیاره .

برای خودش یه قوطی نوشابه انتخاب کرده بود و برای بقیه هم طبق خواسته مینهو آبجو .

هنوز به سن قانونی نرسیده بود ، پس باید توی حسرت چشیدن الکل میموند .

تقریبا همه اشون مشغول نوشیدن شدن و جیسونگ هنوز هم محو تماشای چاقوش بود .

- هیونگ ، فکر کنم جیسونگ خیلی کادوش رو دوست داره ، نگاهش رو از روش بر نمیداره

با اشاره هیونجین به این موضوع ، بالاخره جیسونگ سرش رو بلند کرد و با لبخندی خجالتی چاقو رو داخل جعبه اش گذاشت .

- آره ، خیلی خوشگله
+ درسته ، چاقوی قشنگیه ، امیدوارم به خوبی ازش مواظبت کنی
- حالا که چاقوت رو به من دادی خودت دیگه چاقو نداری ؟
+ چرا ، من چاقو جیبی زیاد دارم ، ولی خوشگلترینشو دادم به تو
- وای...خیلی ممنونم ، خیلی لطف کردی

مهمونیشون بیش از حد کسل کننده بود ، برای همین مثل شب گذشته ، مینهو با پیشنهاد یه بازی جو کسل کننده اشون رو شاد کرد .

+ میخواین " سامیوک گو " بازی کنیم ؟
- آره ، باحاله

همه به سرعت تایید کردن ، اما جیسونگ خبر نداشت چخبره .

- چی هست ؟
+ تاحالا بازی نکردی ؟
- نه
+ نوبتی چندتا عدد میشمریم ولی عدد هایی که ۳ و ۶ و ۹ دارن رو نباید بگی ، باید به جاش دست بزنی ، اگه اشتباه کنی باید یه شات بنوشی
- اهان ، متوجه شدم
+ بازی کنیم ؟

آماده بودن برای شروع که یه دفعه هیونجین گله کرد .

- یا یا یا ، فلیکس نمینوشه ، تنبیه فلیکس باید فرق داشته باشه
+ من به جاش مینوشم
- نه‌ هیونگ ، اینجوری کیف نمیده
+ پس اگه فلیکس باخت همه باید یه شات بنوشن ، خیلی بدش میاد آدم مست دورش باشه
- باشه این جالب تره

بالاخره برای شروع بازی جدی شدن و مینهو با شمردن شروع کرد .

+ یک ، دو .

قبل از سه توقف کرد و نگاهش رو به هیونجین داد تا بگه نوبت اونه ، پسر هم به سرعت بازی رو ادامه داد .

یه بار دست زد و به شمارش ادامه داد .

- چهار ، پنج .

بازم خودش دست زد و به شمارش ادامه داد .

- هفت .

نگاهش رو به جیسونگ داد و پسر هم با ذوق به شمردن هیونجین اضافه کرد .

- هشت ، نه .

اشتباهی برای عدد ده دست زد و همه باهم بهش خندیدن .

+ باختی ، بنوش

حتی خودش هم از باختش خنده اش گرفته بود . لبخندی روی لبش نشوند و کمی از آبجوش نوشید .

خودش هم میدونست توی الکل ظرفیت بالایی نداره ، برای همین سعی کرد توی بازی بهتر عمل کنه ، وگرنه امشب هم مست میکرد و آبروی خودش رو میبرد .

تقریبا کل شب رو با شوخی و خنده گذروندن تا اینکه کم کم همه اشون خسته شدن .

فلیکس سرش رو گذاشته بود روی پای هیونجین و خواب بود ، بقیه پسر هاهم همچنان با نوشیدن قصه تعریف میکردن .

+ یه شرکت کل رستوران رو رزرو کرده بود که بیان شام گروهی بخورن ، دقیقا همون شب هیونجین چس دستی کرد و نمک زیاد توی سوپ ریخت
- وای اون روز هیونگ خیلی دعوام کرد
+ بله ، با کلی بدبختی شوری سوپ رو گرفتم تا مشتری ها نفهمن
- اوایل که کارم رو پیش هیونگ شروع کرده بودم خیلی گند به بار میاوردم ، رسما هیونگ رو دق میدادم

هردوتاشون تعریف میکردن و جیسونگ هم با لذت گوش میداد .

هنوزم قصه داشتن ، اما با صدای فلیکس ساکت شدن .

با خواب‌آلودگی دست توی چشمش کشید و از خستگی ناله آرومی کرد .

کمی وول خورد تا دوباره بخوابه و هیونجین هم سریع انگشت اشاره اش رو جلوی دهنش گرفت تا به بقیه بگه ساکت باشن .

+ خوابه ؟
- آره
+ بزار ببرمش توی اتاقش

مینهو حرفش رو زد و سریع پسرک رو توی بغلش جا داد تا بلندش کنه . مستقیم بردش به اتاق خودش و بدون اینکه بیدارش کنه توی تخت خوابوندش .

وقتی برگشت نگاهی به هیونجین انداخت و گفت

+ اینجا میمونی ؟
- آره ، به فلیکس گفتم پیشش میمونم
+ باشه ، پس اتاق فلیکس بخواب
- باشه

پسر موافقت کرد و بلند شد تا ریخت و پاش های خونه رو جمع کنه .

+ نمیخواد جمع کنی ، من بعدا جمع میکنم
- اشکالی نداره ، من جمع میکنم

وقتی بحث سراغ موندن هیونجین و خوابیدن رفت ، جیسونگ موبایلش رو برداشت تا ساعتش رو چک کنه .

- آیگو ، دیروقته ، من هم باید برم
+ توهم بمون ، به هرحال که صبح باید برگردین سر کار
- نه ، دیشب هم خونه نرفتم ، باید برم

وقتی دید پسر قصد موندن نداره ، نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت .

ساعت به تازگی از دوازده رد کرده بود و جیسونگ از نگاه مینهو حسابی ترسو بود ، چطور میخواست این موقع شب توی کوچه های خلوت سئول قدم بزنه و بره خونه ؟

+ آژانس میگیری ؟
- نه ، پیاده میرم ، خونه ام خیلی دور نیست
+ راستش من هم خیلی نوشیدم ، میخوام برم یکم قدم بزنم ، شاید تا نصف راه باهات اومدم
- جدی ؟
+ آره ، هوای خنک کمک میکنه مستی از سرم بپره

بالاخره بعد از بهونه تراشی الکی ، فلیکس رو به هیونجین سپرد و سوشرت ساده طوسی رنگش رو به تن کرد تا دنبال جیسونگ بره .

همونطور که حدس میزد ، کوچه ها همه خلوت و ساکت بود .

- ماه خیلی خوشگله

نگاه جیسونگ به آسمون بود ، اما مینهو به جیسونگ خیره شد و با لبخند حرفش رو تایید کرد .

+ آره ، خیلی خوشگله

توی دلش به جیسونگ میخندید ، چون اصلا خبر نداشت چقدر به دل مینهو نشسته و ازش خوشش میاد .

+ خونه ات کجاست ؟
- دوتا خیابون پایین تره ، تو یه محله کوچیکه
+ هر روز پیاده میای سر کار ؟
- بعضی وقت های این یه خورده راه رو اتوبوس سوار میشم
+ آهان ، که اینطور
- تا کجا دنبالم میای ؟ فکر کنم خیلی دور شدیم
+ اشکالی نداره ، میخوام قدم بزنم

بازم جیسونگ بهش شک نکرد و با یه لبخند بانمک بهش نگاه کرد .

اصلا خبر نداشت از کی ، ولی هروقت مینهو این لبخند بانمک رو می دید دیونه وار قلبش به تپش میوفتاد .

+ بلدی از چاقویی که بهت دادم استفاده کنی ؟
- نه...راستش هیچوقت چاقو جیبی نداشتم

انتظار شنیدن این جواب رو داشت ، برای همین خنده ای کرد و دستش رو سمت پسر دراز کرد .

+ بده یادت بدم

جیسونگ با ذوق چاقو رو از جیبش درآورد و به مینهو داد . حتی شنیدن اینکه قراره کار با چاقو جیبی رو یاد بگیره خوشحالش کرده بود .

+ ببین منو ، وقتی خواستی به کسی حمله کنی ، اول این جا رو فشار میدی تا تیغه اش بیاد بیرون ، ولی کی ؟ وقتی که آماده بودی حمله کنی ، وقتی جلو جلو چاقوت رو نشون‌ بدی طرف میفهمه میخوای چیکار کنی و راحت حرکاتت رو حدس میزنه
- پس باید چیکار کنم ؟

باید انجام می داد تا جیسونگ به چشم خودش ببینه و یاد بگیره .

برای همین پشت سر جیسونگ ایستاد و با گرفت فک پسر سرش رو چرخوند و فرستاد عقب تا فضای بیشتری برای بریدن گردنش وجود داشته باشه .

چاقو رو بدون اینکه باز کنه زیر گردنش گرفت و گفت

+ درست وقتی آوردی اینجا ، بازش میکنی تا تیغه اش بیاد بیرون . اینجوری میتونی راحت شاهرگ رو ببری و کار طرف رو تموم کنی

جیسونگ حسابی حال کرده بود ، همین تکنینک ساده و کوچیک خوشحالش کرده بود و مینهو قصد داشت بازم براش توضیح بده که یه دفعه با صدای یه زن جفتشون شوکه شدن .

زن با دیدن مینهو و جیسونگ توی اون تاریکی و این حالت چاقو به دست ترسیده بود ، از ترس روی زمین افتاد و بلند جیغ کشید .

مینهو سریع دستش رو از دور گردن جیسونگ باز کرد و بلند گفت

+ نه ، اینجوری نیست

حتی میتونست ببینه زن موبایلش رو دست گرفته به پلیس زنگ بزنه .

+ واقعا اینجوری نیست ، نمیخواستم اذیتش کنم

قبل از اینکه مینهو بیشتر وقتش رو با توضیح دادن هدر بده ، جیسونگ دستش رو گرفت و شروع کرد دویدن .

+ یا ، چیکار میکنی ؟
- فقط بدو

جوری محکم دست مینهو رو گرفته بود که فکر میکرد با ول کردن دستش برای همیشه از دستش میده .

مینهو بدون هیچ حرفی دنبال پسر می دوید و کل مسیر رو دنبالش میرفت .

وقتی رسیدن به یه خونه کوچیک و قدیمی ، جیسونگ با عجله رمز رو رو زد و اول از همه مینهو رو فرستاد داخل .

سریع در رو پشت سر خودشون بست و بالاخره کمی نفس کشید .

+ زنیکه روانی این موقع شب تو کوچه و خیابون چیکار میکرد آخه ؟
- وای ، گفتم الانه که الکی الکی جفتمون رو بده دست پلیس
+ آه ، گلوم خشک شد دویدم
- نفسم دیگه درنمیاد

دیدن همدیگه توی این وضعیت براشون خنده دار بود ، اول از همه مینهو تک خنده ای کرد و وقتی خنده جیسونگ رو دید کلا شروع کرد به خندیدن .

+ نصف شبی سکته کردیم
- دقیقا ، زنه سکتمون داد
+ فکر کنم خیابون مکان مناسبی برای این چیز ها نیست
- آره ، باعث سوتفاهم میشه

یه نوشیدنی میخواست تا نفسش تازه بشه ، اما به جای انتخاب یه لیوان آب گفت .

+ سوجو نداری ؟ گلوم خشک شده
- سوجو دارم ولی نمیخوای بهت آب بدم ؟
+ نه ، الکل همیشه گزینه بهتریه

وقتی جیسونگ چراغ هارو روشن کرد بالاخره از جلوی در تکون خورد و جلوتر رفت . نگاهی به خونه انداخت و تازه متوجه شد پسر چه خونه ساده ای داره .

یه میز مطالعه کوتاه داشت که برای استفاده باید روی زمین مینشستی و کنارش هم به جای قفسه کتاب ، کتاب هایی بود که روی زمین کنار همدیگه چینده شده بودن .

بعد هم یه کمد لباس ساده و تشکش روی زمین . همین کل خونه اش رو تشکیل میداد با یه آشپزخونه مقابل ورودی که الان کنارش وایساده بود .

این پسر واقعا حقوق شرکتش رو ول کرده بود تا توی رستوران مینهو کار کنه ؟ وقتی اینقدر تنهاست و به پول نیاز داره ؟

- ببخشید ، مجبورت کردم کل راه تا اینجارو بیای
+ اشکالی نداره ، یکم استراحت میکنم و بعد میرم

همین رو گفت و با یه لبخند دروغی که به روی پسر نمیاورد چه زندگی ساده ای داره جلو رفت تا روی زمین بشینه .

- ببخشید خونه ام کثیفه ، صبح وقت نکردم تشکم رو جمع کنم
+ اشکالی نداره ، خونه ماهم همیشه کثیفه

سوجویی که مینهو خواسته بود رو با دوتا لیوان داخل سینی گذاشت و براش آورد .

رو به روی مینهو نشست و با خنده گفت

- فکر کردم اومدی قدم بزنی مستی از سرت بپره ، ولی دوباره الکل مینوشی
+ زندگی من کلا توی الکل نوشیدن خلاصه میشه
- الان یعنی داریم دور دوم رو انجام میدیم ؟
+ چی ؟!
- وقتی با همکارهام میرفتم دورهمی ، یه دور توی‌ رستوران الکل مینوشیدن ، یه دورهم توی یه رستوران دیگه ، یا مثلا میرفتن کاروئکه و اونجا دوباره مینوشیدن
+ توهم میرفتی ؟
- نه ، من هیچوقت دوست نداشتم باهاشون برم ، فقط وقت هایی که مجبورم میکردن میرفتم و خیلی زود هم فرار میکردم ، فرداش که میومدن سرکار تعریف میکردن و من هم میشنیدم که چیکار کردن
+ چرا باهاشون نمیرفتی ؟ توی دورهمی های ما که شرکت کردی
- شرکت با رستوران فرق داره ، من اونجا هیچ دوستی نداشتم و همیشه بقیه باعث میشدن استرس بگیرم ، ولی توی رستوران اینجوری نیستم ، حالم خوبه و همه باهام خوب رفتار میکنن

شنیدن این حرف ها باعث شد حس بهتری داشته باشه ، برای همین لبخندی زد و حرف پسر رو تایید کرد .

+ درسته ، دور دوممونه ، بنوش

بازم مثل دیشب توی رستوران ، بطری سوجو رو برداشت و موادبانه برای مینهو سوجو‌ ریخت ، پسر هم با یه لبخند ساده تماشاش کرد و بطری رو برداشت .

وقتی جیسونگ هم یه شات نوشید ، دوباره خودش لیوانش رو پر کرد و گفت

+ خیلی اذیت نیستی مدام مجبورت میکنم بنوشی ؟ من ظرفیتم بالاست ولی تو...
- اشکالی نداره ، امشب سعی کردم مراعات کنم ولی الان دوباره دوست دارم باهات بنوشم ، فوقش اگه مست کنم همینجا خوابم میبره
+ باشه ، پس اشکالی نداره اگه لیوانت رو پر کنم ، آره ؟

همین رو گفت و بطری رو برداشت تا لیوان جیسونگ رو پر کنه .

اینکارش باعث شد جیسونگ حسابی خجالتی بشی ، هیچوقت کسی رو نداشت که بخواد براش سوجو توی لیوانش بریزه و الان مینهو براش انجام داد .

- نه ، اشکال نداره ، ممنونم
+ اشکالی نداره اگه چندتا سوال ازت بپرسم ؟ فقط میخوام بیشتر باهات آشنا بشم
- میشه اگه دوست نداشتم جواب ندم ؟
+ آره ، راحت باش
- باشه ، پس‌ بپرس 

[ 𝐌𝐲𝐞𝐨𝐧𝐠𝐝𝐨𝐧𝐠 𝐒𝐭𝐫𝐞𝐞𝐭 𝐂𝐡𝐞𝐟 ]Where stories live. Discover now