- Part 46 -

580 122 93
                                    

در آخر فلیکس موفق شد و چان به اجبار شب رو توی خونه مینهو گذروند . اونقدر از مینهو میترسید که از جیسونگ خواست پیشش بخوابه و چان هم همراه مینهو باشه تا راضیش کنه فلیکس رو کتک نزنه . 

به لطف فلیکس که معشوقه مینهو رو به اتاق خودش برده بود ، پسر مجبور بود امشب تختش رو با چان که خیلی هم از دستش عصبانی بود شریک بشه .

+ تو واقعا خجالت سرت نمیشه ؟ بعد از همه غلط هایی که کردی با پرویی توی تخت من میخوابی ؟

عصبانی بود و نمیتونست بدون تیکه انداختن سر دل چان بخوابه ، برای همین چانی که فقط با یه رکابی کنارش دراز کشیده بود رو کلافه کرد . 

- اگه روی بچه 18 ساله دست بلند نمیکردی و اینقدر براش ترسناک نبودی ، مجبور نمیشدی من رو امشب اینجا تحمل کنی 

میدونست اشتباه کرده ، اما یکم بی حیا بود و به راحتی روی تخت ، کنار مینهو لم داده بود و براش غر میزد .

- آخه برای چی باید یه بچه رو اینقدر کتک بزنی که اینجوری ازت وحشت کنه ؟ 

چان زیر لب غر زد و چرخید تا پشتش رو به مینهو بکنه ، درحالی که اصلا انتظار جواب دادن مینهو نداشت .

+ من هیچوقت کتکش نزدم مرتیکه 
- برای همین اینقدر ازت وحشت داره و قبل از هرکاری به کتک خوردنش از تو فکر میکنه ؟

انتظار داشت چان حرفش رو باور نکنه ، چون وقتی بحث کتک میشد فلیکس خیلی میترسید و مطمئن بود مینهو به بدترین شکل ممکن کتکش میزنه .

+ جدی گفتم ، من فقط گوشش رو میپیچونم و بهش پس گردنی میزنم ، حتی بهش یه سیلی هم نزدم که بخوای اینجوری باهام حرف بزنی 
- پس بخاطر یه پس گردنی ازت میترسه ؟

اینبار چان چرخید تا علاوه بر تیکه انداختن چهره کلافه اش روهم به پسر نشون بده ، چون مطمئن بود مینهو دروغ میگه .

+ بخاطر اینکه بابام کتکش میزد 
- چی ؟
+ من به عنوان اولین پسرش مدرسه رو ول کردم و خلافکار شدم ، برای همین میترسیده فلیکس هم به همین روز بیوفته . برای یک درصد اختلاف نمره هم کتکش میزده تا از ترس هم که شده بشینه درس بخونه و نمره های کاملی بگیره

سکوت چان نشون میداد تعجب کرده ، چون انتظار نداشت پدر پسر تا این حد عوضی بوده باشه که فقط بخاطر نمره پسرش رو کتک بزنه .

- از کجا فهمیدی ؟
+ توی مراسم عزای مامان و بابام فهمیدم برادر دارم ، برای همین بعد از تموم شدن مراسم بردمش خونه مامان و بابام و بهش گفتم وسایلش رو جمع کنه ، میخواستم ببرمش توی خونه ای که خودم توش زندگی میکردم تا بتونم اموال بابام رو بفروشم . وقتی وسیله هاش رو جمع میکرد فهمیدم یه مشکلی داره ، نمیتونست درست و حسابی خم بشه ، مدام بخاطر درد چشم هاش رو میبست و مشخص بود کمرش آسیب دیده . 

[ 𝐌𝐲𝐞𝐨𝐧𝐠𝐝𝐨𝐧𝐠 𝐒𝐭𝐫𝐞𝐞𝐭 𝐂𝐡𝐞𝐟 ]Where stories live. Discover now