PART_12

204 39 22
                                    

سلام...
به به...به به...
ببینین کی اینجاست...
چویونگ نامردتون اومده...
امتحانای دانشگام بالاخره تموم شده و منم بالاخره یکم وقت گیر آوردم...
معذرت میخوام که دیر کردم و اینکه فاز نویسندگیم خاموش شده،حتی یادم نمیاد میخواستم چی بنویسم برای همین مجبور شدم از اول بخونم تا بتونم فک کنم که ادامشو چی بنویسم😭
شرمنده بابت اینهمه تاخیرم و اینکه بالاخره برگششتمممممممم...
هیپ هیپ هوراااا ، هیپ هیپ هوراااا😂

بعد از رفتن تمین،یونگی سرشو آروم به پشتی مبل تکیه داد و چشماشو بست.صدای جونگکوک رو شنید که حالشو میپرسید: _حالت خوبه یونگی؟!
لباشو رو هم فشار داد و بعد از کشیدن یه نفس عمیق جواب داد:
+ببخشید که تورو هم درگیر این ماجرا کردم.
بعد از گفتن این جمله مجال حرف زدن به کوک نداد و سریع از جاش بلند شد و به سمت آشپزخونه به راه افتاد.
+چیزی هست که بخوای بخوری؟!
یونگی پرسید و جونگکوک همونطور که به رفتن یونگی نگاه میکرد آروم جواب داد:
_فقط یه لیوان آب.
یونگی که حالا داخل آشپزخونه بود و صدای کوکی رو نشنیده بود دوباره پرسید:
+چی گفتی؟!
جونگکوک بلند تر تکرار کرد:
_فقط یه لیوان آب.
خیلی نگذشته بود که یونگی با یه لیوان آب از آشپزخونه بیرون اومد ولی چند دقیقه هم نگذشته بود که لیوان از دستش لیزخورد و صدای خورد شدنش توی خونه پخش شد.جونگکوک شوکه سریع به سمت یونگی دوید و بی اختیار داد زد:
_تکون نخور
و آروم تر ادامه داد:
_آسیب میبینی...
یونگی باشه ای گفت و به قطعات شکسته شده لیوان خیره شد.کوک دوباره تکرار کرد:
_تکون نخور الان جمعشون میکنم.
خم شد تا با دست برشون داره ولی با اخطار یونگی متوقف شد و طبق حرف یونگی به آشپزخونه رفت تا جارو رو بیاره.همونطور که یونگی گفته بود جارو زیر کابینت بود پس خم شد و دستشو به سمت اون دراز کرد،هرچند قبلش سوزشی توی دستش احساس کرد،هرچند اهمیتی نداد و با برداشتن جارو بدون نگاه کردن به دستش یونگی رو اولویت قرار داد.پیش یونگی برگشت و خورده شیشه های لیوان رو جارو کرد و بالاخره تونست نفس راحتی بکشه.
جارو رو به سمتی پرت کرد و زمزمه کرد:
_تموم شد.
بلافاصله بعد از گفتن حرفش صدای یونگی روشنید:
+دستت چیشده؟!
متعجب رو به یونگی پرسید:
_دستم؟!
یاد سوزش دستش موقع برداشتن جارو افتاد و بالاخره به دستش نگاه کرد،عجیب بود که اون فقط یه سوزش کوچیک حس کرده بود و حالا دستش پر خون بود.
خواست چیزی بگه که مچ دستش توی دست یونگی حبس شد:
+بذار ببینم.
یونگی قدمی جلوتر اومد ولی به خاطر بی دقتیش اینباره پاش به چیزی گیر کرد و به جلو افتاد هرچند همزمان با جیغی که کشید بی اراده دستشو به یقه جونگکوک گرفت و هردو با هم به زمین خوردن.
یونگی اخمی از روی کمردرد به خاطر زمین خوردنش با کمر کرد و همونطورکه سرشو به سمت دست خونی جونگکوک روی شونه‌ش میچرخوند،بی حواس با یه دستش یقه پاره شده ی جونگکوکو محکم گرفته بود و دست دیگشو روی سینه کوک گذاشت تا کمی اونو از خودش دور کنه و بتونه نفس بکشه.
بالاخره جونگکوک سکوت رو شکست و زمزمه کرد:
_نمیخوای ولم کنی؟!
یونگی به سرشو دوباره به سمت کوک چرخوند و بعد از چندبار پلک زدن پرسید:
+ها؟!
جی کی نفس عمیقی کشید و اینبار گفت:
_چرا اینقد به خودت آسیب میز...
×ازش دور شو حرومزادههههههه
جونگکوک شوکه خواست سرشو بالا بیاره تا ببینه چی شده اما قبل اینکه چیزی بگه با خوردن چیزی توی سرش بیهوش شد.







نفس عمیییییییققق ،مرسی از کسایی که منتظرم موندن:)

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jun 27, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

«WHITE»Where stories live. Discover now