3

198 46 11
                                    

روز بعد شرلوک به نظر کمی بی قرار میومد ، هرچند خودش اصرار داشت که این طور نیست اما خانم هادسون میتونست بفهمه که منتظره
اون به شدت منتظر همخونه جدیدش بود ، خودشم نمیدونست چرا اما بعد از شیش ماه بلاخره تونسته بود با یه نفر هم صحبت بشه و حالا حس میکرد دوباره دلش میخواد اونو ببینه
بیقراری شرلوک تا عصر ادامه داشت درست تا وقتی که جان بلاخره برگشت و با کمک دونفر  از دوستاش که به نظر میومد همکارش بودن وسایلش رو به آپارتمان کوچیک خیابون بیکر منتقل کرد ، تقریباً شب از نیمه گذشته بود که جان تونست به طور کامل توی اتاقش مستقر بشه
و بعد برگشت پایین پیش همخونه اش که حالا منتظرش بود شرلوک با دیدن جان سرتکون داد : کارات تموم شدن ؟
جان لبخند زد : آره ..بلاخره تموم شد ، به خاطر سر و صدا معذرت میخوام ، دوستام یه خورده ور حرفن ..
شرلوک چیزی نگفت و فقط مشغول گشتن بین پاکت نامه های روی پاش شد که باعث شدن توجه جان بهشون جلب بشه : اینا چیه؟
شرلوک بدون این که نگاهشو از پاکت ها بگیره جواب داد : نامه ! دراصل اینا از طرف کسایی فرستاده شدن که امیدوارن من بتونم مشکلشون رو حل کنم ..

جان حالا کنجکاو ترم شده بود اون لبه عسلی کوچیک کنار ویلچر شرلوک نشست و به نامه ها خیره شد : میشه منم ببینم ؟

شرلوک نامه هارو سمتش گرفت : البته ! راستش من داشتم سعی میکردم بینشون انتخاب کنم ...چه طوره تو انجامش بدی !

جان واقعاً از این پیشنهاد خوشحال شد و بعد با شوق غیر قابل وصفی مشغول گشتن بین نامه ها شد : این چه طوره؟ پشت نامه نوشته : آقای هلمز عزیز ..اسم من کاترین پارکره ...

شرلوک حرف جان رو قطع کرد : سادس ، با شوهرش مشکل داره میخواد ببینه خیانت کرده یا نه ، از اینجور پرونده ها متنفرم ..فک کرده من مشاوره خانواده ام ؟

جان سرشو کمی کج کرد که باعث شد بخشی از موهای مرتب و طلایی رنگش روی پیشونیش پخش بشه : از کجا میدونی؟ تو که هنوز نخوندیش..

شرلوک دستاشو توی هم قفل کرد : پاکت ارزون قیمت کاهی ، که داد میزنه صاحبش برای خریدنش وقت صرف نکرده یعنی اصلا براش مهم نبوده ..
جان بین حرفش پرید : خب شاید پول نداشته !

شرلوک لبخند زد : نه جان ، به رد جوهری که باهاش روی نامه یادداشت نوشته نگاه کن ، این جوهر مال یه خودکار گرون قیمته ، پخش جوهر روی کاغذ کاملا کم و در حدیه که جذب کاغذ نشه ، خب حالا کدوم آدم بی پولی روی پاکت بی ارزش نامه اش با یه خودکار گرون قیمت یاداداشت مینویسه ، به علاوه ، اون زن توی یادداشتش از فامیلی شوهرش استفاده میکنه ، فقط زنی که به شوهرش علاقه زیادی داره و میترسه اونو از دست بده پس ناخداگاه خودشو مدام با فامیلی اون صدا میزنه
درحالی که یادش بوده توی قسمت اسم و آدرس فرستنده روی پاکت فامیلی خودش رو بنویسه !

جان با تعجب پاکت رو چرخوند و بعد متعجب ترم شد : واو ...

شرلوک از دیدن واکنش جان احساس غرور کرد و همین باعث شد ادامه بده : گوشه های پاکت کاملا مچاله شده ، پس فرستنده زیاد مطمعن نبوده که باید اینو برام بفرسته یا نه ، و باورم کن جان من تاحالا صدتا از این نامه ها دریافت کردم بدون شک راجب شوهرشه !

جان پاکت رو باز کرد و بعد از خوندن چند سطر از نامه اونو کنار گذاشت و دوباره به شرلوک نگاه کرد درحالی که چشمای آبیش داشت احساس عجیبی به شرلوک میداد : تو ...خدای تو نابغه ایی!!!!

شرلوک ابروایی بالا انداخت : نه ..من فقط دقیق تر از بقیه نگاه میکنم !

جان از جاش بلند شد و درحالی وارد آشپزخونه شد تا غذایی که خانم هادسون چند ساعت پیش آورده بود رو گرم کنه بلند تر گفت : تو نابغه ایی و من نمیزارم هیچکس خلاف اینو بگه !

شرلوک لبخند زد درحالی که حالا به جان خیره شده بود که داشت شام رو گرم میکرد
و بعد ویولنش رو برداشت و درحالی که اجازه میداد جان میز شام رو بچینه یه ملودی غمگین فضای اتاق رو پر کرد ، جان لبخند زد و بعد درحالی که مقابل شرلوک نشسته بود کاملا بهش گوش میداد طوری که انگار داشته یه اجرای ارزشمند رو میشنید
بعد از اون کنسرت چند دقیقه ایی
اونا شامشون رو توی سکوت خوردن و بعد جان شرلوک رو مجبور کرد بازم نامه های بیشتری رو تحلیل کنه
اونا تا انتهای شب به کارشون ادامه دادن تا زمانی که جان روی مبل سه نفره و چرمی چسبیده به دیوار خوابش برد درحالی که هنوز چندتا پاکت نامه رو محکم توی دستش نگه داشته بود
شرلوک لبخندی زد و بعد ویلچرش رو سمت  اتاق خودش هدایت کرد
پتو و بالشت خودش رو برداشت و از اتاق بیرون اومد اونو روی جان انداخت و بالشت رو زیر سرش گذاشت و بعد نامه هارو از بین انگشتاش بیرون کشید
میخواست اونارو روی میز بذاره اما نامه ایی با یه پاکت قهوه ایی توجهش رو جلب کرد
اون پاکت رو جدا کرد و برای این که  نور لامپ جان رو اذیت نکنه به اتاقش رفت تا نامه رو بخونه

roommateWhere stories live. Discover now