13

168 38 4
                                    

ایرین درحالی که به آرومی در رو هول داد تا باز بشه بینیشو چین داد : اوه خدای من چه بوی تعفنی اینجا میاد جان ...

جان درحالی که توی مبل یه نفره اش فرو رفته بود لبخند زد : شاید بوی دریاچه اس!

ایرین به سرعت دستمال ابریشمیش رو از کیفش بیرون کشید و اونو جلوی بینیش نگه داشت : بوی اون جنازه لعنتیه که روی مبل نشوندی !

ابروهای جان با تعجب بالا رفت و بعد سمت مرد مرده ایی چرخید که با فاصله کمی باهاش روی یه مبل تک نفره دیگه نشسته بود ، پوست مرد کاملا رنگ پریده و تاحدودی کبود شده بود ، خون روی صورت و قسمتی از گلوش خشک شده بود اما کاملا مرتب روی مبل نشسته بود و به یه نقطه خیره شده بود درحالی که پلکاش با استفاده از منگنه های کابینت باز نگه داشته شده بود ، جان با حالت دلخوری به ایرین که سعی داشت پنجره هارو باز کنه نگاه کرد: اینجوری راجبش حرف نزن ، ناراحتش میکنی !
ایرین چشم چرخوند : این یکی کیه ؟

جان بی حوصله و با لحن بیخیالی جواب داد : یکی از اونایی که اگه کارشو درست انجام داده بود الان هنوز زنده بود

ایرین به دیوار کنار پنجره تکیه داد : اونوقت کارش چی بود؟

جان از جاش بلند شد : ازبین بردن پرونده های قدیمی ، همونایی که نباید دست برادر شرلوک میوفتاد

ایرین نفس عمیقی کشید که باعث شد دوباره حالش از بوی اون جنازه به هم بخوره : پس مایکرافت راجبت میدونه ، چقدر میدونه ؟

جان کتش رو از روی دسته مبل برداشت : یه کوچولو

ایرین تکیه اش رو از دیوار گرفت : پس نمیدونه چرا رفتی سراغ برادرش ، چیزی از هدف و برنامه ات نمیدونه

جان جوابی نداد و ایرین موضوع رو عوض کرد: با این چیکار کنم ؟

جان به جنازه مرد خیره شد و بعد لبخند شیرینی به ایرین زد : دونفرو میفرستم اینجارو تمیز کنن

ایرین دیگه چیزی نپرسید و جانم دیگه چیزی نگفت ، شرلوک بهش پیام داده بود و بهش گفته بود دنبال یه پرونده رفته و ازش خواسته بود خودشو بهش برسونه
پس جانم همون کارو کرد ، وقتی به کارخونه متروکه رسید به نظر میومد ، اوضاع اونجا زیادی آرومه پس جان حواسش بود که از اسلحه اش غافل نشه
برش نداشت اما آماده بود تا ازش استفاده کنه
بعد از ورودش به ساختمون قدم برداشتن توی محوطه متروکه کارخونه کرد ، کسی اونجا نبود ، البته این طور به نظر میومد چون بلاخره صدای پایی باعث شد توجه جلب بشه
قدمی جلو گذاشت اما قبل از این که جلوتر بره یه نفر به بازوش چنگ زد و اونو پشت دیوار یکی از اتاقا کشید
جان رو به دیوار چسبوند و بعد دستشو روی دهن جان گذاشت تا مانع صحبت کردنش بشه جان به سرعت نگاهش به قیافه جدی شرلوک افتاد شرلوک تقریباً اخم کرده بود : داشتم ناامید میشدم

جان درجواب فقط ابروایی بالا انداخت چون دست شرلوک روی دهنش نمیزاشت چیزی بگه
شرلوک بلاخره دستشو عقب کشید :  یه قاتل سریالی ، چند روز بود دورادور مراقبش بودم ، امروز که قتل دیگه رو برنامه ریزی میکرد قبل از اقدام گیرش انداختم ولی از دستم فرار کرد و اومد اینجا !

جان تمام مدت داشت به چشمای شرلوک نگاه میکرد و همین شرلوک رو کمی معذب کرد : جان؟
جان لبخند زد: ببخشید دیر کردم

شرلوک نتونست چیزی بگی ، چون قبل از این که موفق بشه حرفی بزنه جان جاهاشونو عوض کرده بود ، شرلوک رو پشت خودش و به دیوار هول داده بود و بعد درحالی که خودش پشت بهش وایساده بود به مردی که یه ماسک صورتک خندان پوشیده بود و یه چاقوی بلند توی دستش بود شلیک کرد
انقدر سریع اتفاق افتاد که شرلوک حتی نتونست واکنشی نشون بده
جان بعد از اون شلیک سریع و ماهرانه سمت شرلوک چرخید : چرا همیشه همچین ماسکای مسخره ایی میزنن؟ اصلا ترسناک نیست ...

شرلوک با ناباوری به مردی که با فاصله ازشون روی زمین افتاده بود خیره شد و بعد به دست جان که اسلحه اش رو نگه داشته بود خیره شد ، طوری که اسلحه رو نگه داشته بود ، خونسردی و سرعت عملش و طوری که انقدر به شلیکش مطمعن بود که حتی سمت مرد نرفت تا مطمعن بشه مرده یا نه باعث شد شرلوک شوکه بشه
شرلوک حدس زده بود اون توی ارتش خدمت کرده اما همچین توانایی حتی برای
یه تکاور یا مامور ویژه ام کمی اغراق بود چه برسه به یه سرباز معمولی
جان که متوجه نگاه های شوکه شرلوک شده بود لبخند زد و اسلحه اش رو سرجاش پشت کمرش برگردوند : نگران نباش براش مجوز دارم ، به پلیس زنگ نمیزنی؟

شرلوک تکیه اش رو از دیوار بتنی پشت سرش گرفت : قبلاً بهشون زنگ زدم ....
برای ثانیه ایی سکوت کرد و بعد قدمی جلو گذاشت دستاش تقریباً دور کنر جان حلقه شد و بعد اسلحه رو از غلافش بیرون کشید و توی دستش نگه داشت : اینجا تنها بودم ...
جان لبخند زد حرکت شرلوک رو تکرار کرد و بعد اسلحه رو از بین انگشتای کشیده مرد قد بلند تر بیرون کشید : مسئولیت کاری که کردمو میپذرم !
با لحن بیخیال و تقریباً سرخوشی گفت و بعد هردو بی حرف منتظر موندن تا پلیسا برسن

roommateWhere stories live. Discover now