8

167 39 14
                                    

جان تقریباً تلو تلو خورد ، اما لستراد شونه اش رو گرفت و اونو ثابت نگه داشت تا به در و دیوار نخوره
جان پلکاشو روی هم فشار داد : شرل؟ شرلی؟
لستراد از طوری که جان شرلوک رو صدا زد و اون لحن کشداری که خبر از مست بودنش میداد به خنده افتاد اما همین که اخم جدی بین ابروهای شرلوک رو دید لبخندش رو خورد
شرلوک همراه ویلچرش کمی جلو تر اومد : قرار بود یه ساعت پیش خونه باشین !
شرلوک طوری گفت که انگار اون تاخیر نگرانش کرده لستراد دوباره جان رو که سعی داشت هرجوری شده یه بلایی سر خودش بیاره محکم گرفت و با چنگ زدن به بازوش اونو سرجاش نگه داشت : جان اصرار کرد بیشتر بمونیم ...خب منم ...

شرلوک با عصبانیت حرف لستراد رو قطع کرد : توام انقدر نگهش داشتی تا به این روز بیوفته ....

لستراد اخم کرد و این بار دیگه سعی نکرد جان رو از زمین خوردن احتمالی نجات بده : هی! اگه خیلی نگرانشی میتونی خودت مراقبش باشی

لستراد با دلخوری گفت و بعد آروم جانو سمت ویلچر شرلوک هول داد و از اتاق بیرون رفت

شرلوک نگاهی به سرتاپای جان انداخت و کمی جلوتر رفت تا مراقب حرکتاش باشه اما جان از فرصت استفاده کرد و با برداشتن یه قدم کوتاه فاصله اشونو پر کرد ، روی پای شرلوک نشست و آرنجش رو روی قسمت کنترلر ویلچر گذاشت و بعد برگه های لاتاری رو توی دستش تکون داد : منو گرگ حسابی رو شانس بودیم

جان با حالت جستجوگرانه ایی نگاهشو توی اتاق چرخوند تا گرگ رو پیدا کنه و وقتی اونو توی اتاق ندید اخماش تو هم رفت : گرگ کجاس شرلی؟
شرلوک نفس عمیقی کشید : رفت..درضمن من شرلوکم...
جان بی اهمیت سرشو روی شونه شرلوک گذاشت و شرلوک تونست بوی تند الکل رو که با عطر همیشگی جان قاطی شده بود حس کنه جان به سرعت اعتراض کرد : من شرلی رو ترجیح میدم ...

شرلوک اخم کرد: شرلی یه اسم زنونه اس ...

جان بلاخره سرشو بلند کرد برای چند ثانیه به لب های شرلوک خیره شد و بعد انگشت اشاره اش رو محکم روی لبای شرلوک فشار داد : هیششش! چرا انقدر بلند حرف میزنی؟ ....

شرلوک نفس عمیقی کشید ، اما سعی نکرد دوباره چیزی بگه ، احمقانه بود که با جان اونم وقتی مسته سر درست یا غلط بودن اسمش بحث کنه ، مخصوصاً که جان مست ، یه آدم کاملا متفاوت بود و شخصیتی کاملا متفاوت از جان همیشگی داشت ، شرلوک متنفر بود که اینو اعتراف کنه اما اون  وقتی مست بود شبیه جیم میشد و این باعث میشد شرلوک احساس عجیبی به جان مست پیدا کنه
احساسی که حالا و وقتی جان روی پاهاش نشسته بود و سرشو روی شونه شرلوک گذاشته بود ، توی تمام تن شرلوک میلولید
جان دوباره پلکاشو محکم روی هم فشار داد و شرلوک دوباره اخم کرد نمیخواست جانو اینجوری ببینه : باید از گرگ دورت کنم ...دوست شدن با اون فکر بدی بود ، داری مثه یه طوطی لعنتی همه رفتاراشو تقلید میکنی ...

جان سرشو کمی روی شونه شرلوک  بالاتر کشید تا بتونه چشمای مرد رو ببینه : توام باید میومدی!
شرلوک از دیدن چشمای آبی ایی که حالا به سختی باز بودن عصبی تر شد ؛ جان داشت زیادی شبیه کسی میشد که شرلوک نمیخواست دوباره به یاد بیاره همین باعث شد عصبانیتش بیشتر بشه و خودشم نفهمید کی شروع به داد زدن سر جان کرد : باهات میومدم که شاهد دستمالی شدند باشم ؟ فکر کردی نمیدونم پاتوق گرگ کجاس؟

جان به سرعت دستاشو روی گوشاش گذاشت و سعی کرد از شرلوک فاصله بگیره ، اون از روی پای شرلوک بلند شد ، بی اختیار کمی عقب رفت و بعد تعادلش رو از دست داد و به آرومی روی زمین افتاد وقتی دیگه صدای داد شرلوک رو نشنید دستاشو از روی گوشاش برداشت و با اخم به شرلوک نگاه کرد: سرم داد نزن ، دیگه سرم داد نزن ..!
جان درحالی که سعی میکرد بلند شه نالید و بعد با گرفتن دستش به مبل شرلوک بلاخره تونست روی پاهاش وایسه ، شرلوک سعی کرد جلو بره تا دستشو بگیره اما جان عقب تر رفت و انگشتش رو تهدید وار سمت شرلوک تکون داد : من از صدای بلندت نمیترسم ...
جان دوباره عقب رفت و شرلوک متوجه شد اگه بزاره اون یه قدم دیگه عقب بره حتماً  تا افتادن توی آتیش شومینه پیش میره پس قبل از این که جان قدم جدیدی رو که داشت به عقب و سمت شومینه پشت سرش برمیداشت کامل کنه شرلوک با هر زحمتی بود دستاشو روی مبل خودش ستون کرد و از روی ویلچرش بلند شد ، یکی از دستاش به دسته مبل چنگ زد تا اونو روی پاهای لرزونش نگه داره و دست دیگه اش سمت جان دراز شد ، یقه پلیور کرمی رنگ جان رو گرفت و اونو سمت خودش کشید
این کارش باعث شد هردو تعادل کمی که داشتن رو از دست بدن ، شرلوک کف اتاق افتاد و جان درحالی که تقریباً توی آغوشش فرو رفته بود روی سینه شرلوک فرود اومد ، هردوشون برای چند دقیقه متوالی توی اون حالت موندن درحالی که سکوت اتاق رو پر کرده بود و فقط صدای حرکت عقربه دقیقه شمار ساعت دیواری بود که سکوت رو میشکست و پشت بندش صدای نفس های آروم جان که توی سینه شرلوک میکشید و باز دمش که از پیراهن سفید شرلوک عبور میکرد و به قفسه سینه اش برخورد میکرد

برای لحظه ایی همه چیز اطرافش از حرکت ایستاده بود
و شرلوک از حسی که برای بار دوم سراغش اومده بود متنفر بود
از این که امشب جان انقدر شبیه جیم شده بود متنفر بود اما همزمان ازش خوشش میومد
میدونست فردا صبح اون بازم به مرد آروم و متین همیشگی تبدیل میشه اما کم کم داشت حس میکرد تحمل کردن اون جان براش سخته
سر جان روی سینه شرلوک کمی کج شد و باعث شد اون متوجه بشه جان خوابیده
عالی شد !
حالا حتی نمیتونست از خانم هادسون بابت بردن جان به اتاق خواب خودش کمک بخواد چون واقعاً نمیخواست اون بیاد وضعیتی که توش بودن رو ببینه ، نه این که اون راجب گرایش شرلوک یا دوست پسر قبلیش چیزی ندونه اما جان فرق داشت
چیزی بین اونا نبود و شرلوک اصلا قصد نداشت باعث سوتفاهم بشه

roommateWhere stories live. Discover now