جیمین با نگرانی به بیمار که داشت احیا میشد نگاه می کرد دستیار با صدایی که سرشار از نگرانی و استیصال بود گفت:-فشار خونش خیلی پایین اومده خونریزیش بند نمیاد
جیمین سعی کرد خونسردیشو حفظ کنه ...یه بار چشاشو باز و بسته کرد
در اینجور مواقع که مرگ و زندگی بیمار حین جراحی به مو بند بود یه چیزایی به سرعت از ذهنش عبور می کرد ...مثل اینکه بیمار چقدر دلشمیخواد زنده بمونه اصلا دلش میخواد برگرده؟ اگه برگرده کسی منتظرش هست؟ پشت در اتاق عمل چند نفر برای دیدن دوباره ی لبخندش لحظه شماری میکنن؟ یا اینکه اصلا ادم خوبی بوده زندگیش
چقدر می ارزه؟لحظه ی آخر یعنی همون لحظه ای که قراره با همه چی و همه کس خداحافظی کنی حتی دلت برای درخت خرمالو خونه ی همسایه هم تنگ می شه! یا حتی برای اون فروشنده ی بداخلاق فروشگاه.. ..دل تنگی عجیبه و تنها چیزی که باعث میشه بخوای برگردی
دستیار با صدایی خسته از پشت ماسک گفت:
-برگشت!
………
بعد از اینکه لباسشو تعویض کرد چند تقه به اتاق نامجون زد و وارد شد_دکتر کیم؟
نامجون با دیدن جیمین سرشو بلند کرد و گفت:
_اوه جیمین داری میری ؟
_اره امروز قراره هیون برگرده
_جدا؟ مگه قرار نبود یه هفته دیگه بمونه؟
_نه باید بره دانشگاه
_حتما برای دیدن هیون میایم خونتون
_اوه البته....میبینمت
جیمین سوار ماشینش شد و به سمت خونه حرکت کرد .....بعد از اینکه برای درمان به امریکا رفتن اتفاقات زیادی افتاد.....گرچه اولش همه چی
سخت و کسل کننده بود اما بلاخره تونستن شیرخشکی که مناسب بدن نارا باشه و نسبت بهش حساسیت نشون نده رو پیدا کنن و با
مراقبت های لازم سلامتیشو تضمین کنن ....بعد از یه ماه جیمین و خانوادش به کره برگشتن اما هیون حاضر نشد برگرده اون به همراه
پدربزرگش کانگ امریکا موند و حالا قرار بود بعد از شش ماه خوش گذرونی برگردهجیمین ماشین رو تو پارکینگ پارک کرد و پیاده شد با دیدن ماشین جانگوک متوجه شد که اون زودتر برگشته لبخند زد و به شوق دیدن
خانوده ی دوست داشتنیش وارد خونه شدمثل همیشه به محض باز کردن در صدای سر و صدا به گوش رسید
سوکی و کوک خونه رو گذاشته بودن رو سرشون
پسر کوچولوی قند عسلش که به تازگی وارد چهار سالگی شده بود با پدرش مشغول خوندن اهنگ بود
جیمین با خنده جلو رفت و گفت:چه خبره خونه رو گذاشتین رو سرتون؟
جانگوک دست از ظرف شستن کشید و گفت:

ESTÁS LEYENDO
CPR (فصل سوم پدر کوچک)
Fanfic_ددی قلب و مغز زن و شوهرن؟ -شاید! _اونا هم با هم دعوا میکنن؟ -اره ولی اگه دعواشون شه خیلی بد میشه _اون وقت ما میمیریم؟ -فکر میکنم! _اگه آدما بمیرن دیگه نمیتونن برگردن؟ -شاید برگردن! _تو تا حالا مرده هارو زنده کردی؟ -اره _چجوری؟ -بهش میگن CPR _یعنی...