p1.hyun come back

7.5K 581 147
                                    


جیمین با نگرانی به بیمار که داشت احیا میشد نگاه می کرد دستیار با صدایی که سرشار از نگرانی و استیصال بود گفت:

-فشار خونش خیلی پایین اومده خونریزیش بند نمیاد

جیمین سعی کرد خونسردیشو حفظ کنه ...یه بار چشاشو باز و بسته کرد

در اینجور مواقع که مرگ و زندگی بیمار حین جراحی به مو بند بود یه چیزایی به سرعت از ذهنش عبور می کرد ...مثل اینکه بیمار چقدر دلشمیخواد زنده بمونه اصلا دلش میخواد برگرده؟ اگه برگرده کسی منتظرش هست؟ پشت در اتاق عمل چند نفر برای دیدن دوباره ی لبخندش لحظه شماری میکنن؟ یا اینکه اصلا ادم خوبی بوده زندگیش
چقدر می ارزه؟

لحظه ی آخر یعنی همون لحظه ای که قراره با همه چی و همه کس خداحافظی کنی حتی دلت برای درخت خرمالو خونه ی همسایه هم تنگ می شه! یا حتی برای اون فروشنده ی بداخلاق فروشگاه.. ..دل تنگی عجیبه و تنها چیزی که باعث میشه بخوای برگردی

دستیار با صدایی خسته از پشت ماسک گفت:

-برگشت!
………
بعد از اینکه لباسشو تعویض کرد چند تقه به اتاق نامجون زد و وارد شد

_دکتر کیم؟

نامجون با دیدن جیمین سرشو بلند کرد و گفت:

_اوه جیمین داری میری ؟

_اره امروز قراره هیون برگرده

_جدا؟ مگه قرار نبود یه هفته دیگه بمونه؟

_نه باید بره دانشگاه

_حتما برای دیدن هیون میایم خونتون

_اوه البته....میبینمت

جیمین سوار ماشینش شد و به سمت خونه حرکت کرد .....بعد از اینکه برای درمان به امریکا رفتن اتفاقات زیادی افتاد.....گرچه اولش همه چی
سخت و کسل کننده بود اما بلاخره تونستن شیرخشکی که مناسب بدن نارا باشه و نسبت بهش حساسیت نشون نده رو پیدا کنن و با
مراقبت های لازم سلامتیشو تضمین کنن ....بعد از یه ماه جیمین و خانوادش به کره  برگشتن اما هیون حاضر نشد برگرده اون به همراه
پدربزرگش کانگ امریکا موند و حالا قرار بود بعد از شش ماه خوش گذرونی برگرده

جیمین ماشین رو تو پارکینگ پارک کرد و پیاده شد با دیدن ماشین جانگوک متوجه شد که اون زودتر برگشته لبخند زد و به شوق دیدن
خانوده ی دوست داشتنیش وارد خونه شد

مثل همیشه به محض باز کردن در صدای سر و صدا به گوش رسید

سوکی و کوک خونه رو گذاشته بودن رو سرشون
پسر کوچولوی قند عسلش که به تازگی وارد چهار سالگی شده بود با پدرش مشغول خوندن اهنگ بود
جیمین با خنده جلو رفت و گفت:

چه خبره خونه رو گذاشتین رو سرتون؟

جانگوک دست از ظرف شستن کشید و گفت:

CPR (فصل سوم پدر کوچک)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora