فلش بکآن آتشی که برای سوزاندن تن نحیف کودک گندمگون برپا شده بود حالا تبدیل شده بود به ابزاری برای سلاخی خودش .
انتخاب شدن پسر رئیس قبیله برای این کار بزرگترین اشتباه بود .
اشتباهی که تاوانش سر خم کردن در برابر همان کودک بود ...
پایان فلش بک*
_
مثل همیشه لیام فقط در جریان کلیت دستوری که صادر کرد ، بود و طرح ریزی جزئیات آن با ماریان بود .
به دلایلی که احتمالا مهم هم نبود آریسته ، مرد مورد اعتماد و جان فدای ماریان ، رهبریِ کاروان را به عهده داشت .
او وظیفه داشت در وهله اول با شخص اول شرق مذاکره کند و در صورت سر باز زدن او باز هم به مردم شرق فرصت دهد تا به آیین غرب روی بیاورند .
و اگر در این راه هم به درب بسته خوردند ، بروند به سراغ روشی که مردان غرب کاملا به آن مسلط بودند ...
مطیع و بنده کردن با کشت و کشتار ...
کاروان منتخب ، گرد معبد جمع شده بودند تا توسط لیام مشایعت شوند .
لیام دو دستش را پشت سر برد و سینه اش را داد جلو ...
و با صدایی رسا ، خطاب به افرادش گفت : زنان و فرزندان شما نزد ما امانت هستن ...
با خیال آسوده سفر کنین و فراموش نکنین این سفر و حتی شاید این جنگ ، برای آیندگان هست ... پس شجاعانه تلاش کنین .آریسته رو به خدایش تعظیم کرد و از او با تمنا خواست : لطفاً لحظه ای دست از دعا برای بندگان حقیر خود بر ندارین ، برای پیروزی به دعاهای شما نیاز داریم .
لیام : دعای من همواره پشت و پناه شماست .
هئیت اعزامی بعد از زانو زدن در برابر خدا و وداع با خانواده ها ، راهی سفری شدند که راجب به آن هیچ چیزی نمیدانستند .
لیام مجبور بود روزها در معبد بماند و خودش را با دعا و نیایش مشغول کند .
او از معبود تقاضای کمک می کرد ولی نه برای حفظ جان کاروانش ، بلکه برای قدرتمند تر شدن خودش ...
به بندگانش اعلام کرده بود که تا وقتی هئیت اعزامی از سفر برگردند هیچ پیشکشی به معبد فرستاده نشود و ورود و خروج ها نیاز به اجازه و برنامه ریزی قبلی نداشته باشد .
میخواست در این زمان معبد صرفا مکانی باشد برای نیایش زنان و قوت قلبی برای تحملِ دوریِ مردانشان ...
__
با پا نهادن بر خاک شرق ، سینهی ستبرش را جلو داد و آمادهی تاختن به سمت شخصی بود که تمام آن سرزمین تحت کنترل او بود .
کسی که آریسته میدانست قرار است به زودی بنده ی خدای غرب شود .
سم اسب مشکی رنگش روی زمین کوبیده می شد و هر لحظه به آبادی و آبادانی و زندگی نزدیک و نزدیک تر می شد .
YOU ARE READING
Hell's God
Fanfictionدر آخر لیام میدانست باید در رستاخیز به خالق جوابگو باشد اما تا آن روز میخواست در کنار زین به عنوان یک انسان زندگی کند ... Zayn top