🕷️part16

118 39 44
                                    


ماریان توجهی نکرد به لحن عاجزانه و خسته ی نوه اش و با همان لحن حماسی اش به ترور شخصیت پسرک ادامه داد : من فقط به وظیفه ام عمل می‌کنم .

مثل وقتی که تو به وظیفه ات عمل می کردی ... به همین زودی اینا یادت رفت ؟!

تمام این بندگان رو خودت به خدمت شیطان در آوردی .

سهم زیادی از رستگاری رو تو انجام دادی !

به چشم های سرخ پسرک خیره شد و با تاکید و تشدید گفت : تو مهم ترین پل فرستادن اون بچه ها به بهشت بودی !
هیچوقت سعی نکن خودتو از ما جدا بدونی ... بیشتر از ما نه ، ولی کمتر از ما در این رستگاری نقش نداشتی !

پدرت هم همین‌طور !

اگه اون تو رو شش سال از ما قایم نمی کرد ما هیچوقت یه بچه رو وسیله‌ ی این رستگاری ابدی قرار نمی‌دادیم !

تو بی شک بچه ای بودی که برای زندگی در بهشت برگزیده می شد ، ولی پدرت مانع این روند طبیعی شد !

بعد با انزجار به زین نگاه کرد : حالا هم که این مرد گولت زد !

تو تموم زندگیت بازی خوردی !
هیچوقت خودت برای زندگی خودت تصمیم نگرفتی !

ولی بدون عفریت اصلی این مَرده !

اون با برانگیخته کردن احساساتت تو رو از مسیر رستگاری خارج کرد .
ولی خدایان به پاس تموم زحماتت تو رو می‌بخشن .

توبه کن و با قربانی کردن شرق در پیشگاه شیطان بزرگ همه چیز و جبران کن!

هنوز دیر نشده ... برگرد و نذار اون کافر مانع رستگاریت بشه !

به پسرک آسیب دیده نزدیک شد و نگاه موثری به او انداخت ...
هنوز امید داشت به برگرداندنش : به حرف مادربزرگت گوش کن ، کی به جز من خوبی تو رو میخواد ؟

دستش را گرفت اما لیام با شدت دستش را پس زد : به من دست نزززن !
این دستا آلوده اس ! آلوده به خونه ! خون کلی بچه ی بی گناه !

ماریان به دستش که پس زده شد با لبخند نگاه کرد و با نیش گفت : دستای خودت چندان فرقی با دستای من ندارن عزیزم !

لیام با خشم تشر زد : به من نگو عزیزم !
من مثل تو نیستم !
تو منو قربانی شیطان کردی ... روحمو از بین بردی ... درست مثل اون بچه ها !

ماریان با خشونت صورت لیام را بین دستانش گرفت : اگه تلاشای ما برای رستگاری گناهه تو هم گناهکاری !
تو هم مثل ما مننفوری !

تو شریک جرم ما بودی !

فقط ما مثل تو احمق نبودیم !

تو از خود مایی ! حتی گناهکار تر از مایی ! چون با چشمای بسته هرکاری کردی تا شیطان رو خشنود کنی و حالا داری بهش توهین می کنی !

Hell's GodWhere stories live. Discover now