لیام با حالتی تأکیدی و شمرده شمرده گفت : من برای رستگاری مردممون اینجام .زین با بی حوصلگی هوار کشید : این کلمه ی کوفتی رو رها کن برای چند لحظه .
تو نیومدی ، ولی ببین من برای مردممون اینجام .لیام با خستگی نفسش را بیرون داد : باید چیکار کنم تا راضی بشی و قبول کنی نیتم پاکه ؟
زین صدایش را پایین آورد و گفت : من نیاز به اثبات و باور ندارم .
فقط باید از خودت بگذری ، از غرورت بگذری تا بتونی یک منجی باشی .
اینجوری تو هیچی نیست .لحظه ای بعد زین رفت ...
اینبار نه خودش تعلل کرد و نه لیام مانع شد .
لیام در شوک حرف های زین بود .
و نمیدانست ... نمیدانست ... نمیدانست ....
در این مواقع نیاز به کمک معبود داشت .
نیاز به او داشت تا راهنمایی اش کند و بگوید چه کاری انجام بدهد ، ولی هیچ اثری از معبود نبود ...
انگار معبود همچنان مایل به برقراری ارتباط با او نبود ...____
نیمه شب بود که ناگهان حس کرد اگر امشب در معبدی نباشد از بی نفسی خفه می شود .
به مکانی مثل معبد نیاز داشت تا بتواند با معبود ارتباط برقرار کند .
با او سخن بگوید و از او درخواست کمک کند .قلبش ناآرام بود .
دوری از وطن و ماریان و غرور له شده اش ، در کنار دوری اش از خانه ی معبود دلیل این ناآرامی بود .باید ساعاتی را در خانه ی معبود سپری می کرد تا شاید آرامش قلبی اش را باز یابد .
بدون محافظانش مانند مسخ شده ای در تاریکی شب به دنبال معبد بود .
تمام کوچه و پس کوچه ها را گذراند ولی هیچ مکانی که شبیه به معبد باشد را نیافت .
تمام سازه ها بلااستثنا خانه بودند و همه شبیه بهم ...ناکام در پیدا کردن معبد با حالی زار به سمت اقامتگاه خودش راه افتاد .
اما چیزی توجه اش را به خود جلب کرد ...
چیزی که باعث میشد بر خلاف شأن و شوکتش برای اولین بار فال گوش بایستد .زین مالیک ، صاحب شرق ، فردی که ساعاتی از شبش را به بحث و مجادله با او گذرانده بود از خانهای معمولی خارج شد .
و در پی کودکی به کوچه دَوید .اما آن چیزی که توجه لیام را به خود جلب کرده بود ترس زین از دیده شدن کودک بود طوری که با نگاهی هراسان و پریشان به اطراف ، سریعا کودک را در آغوش گرفت و دوباره به داخل خانه برگشت .
برای آنکه در سرزمین بیگانه به او تهمت دزدی یا اعمالی که فقط از بنده های حقیر بر می آمد ، نزنند به قدم هایش سرعت بخشید تا به اتاق خودش برگردد .
ESTÁS LEYENDO
Hell's God
Fanficدر آخر لیام میدانست باید در رستاخیز به خالق جوابگو باشد اما تا آن روز میخواست در کنار زین به عنوان یک انسان زندگی کند ... Zayn top