دفتر مدیریت بین نژادی

110 21 2
                                    

همیشه کافی های اول صبح بهم کمک میکنن آروم بشم وقتی میدونم چه روز شلوغی در پیشه و قطعا کافه نزدیک شرکت پاتوق خوبی برای شروعه
-امروز یه دابل شات خواسته بودی اره؟
+اره امروز یکی بیشتر میخوام
یه هفته ای میشه که میبینمش تازه استخدام شده و موهای طلایی فرش با لبخند گرم روی صورتش ترکیب فوق زیباییه.
کیف دوشیمو کمی بالا تر میکشم و عینکم و بالا تر میزنم تا بهتر صورتمو بپوشونه سرم رو توی کافه میچرخونم روزنامه روی کانتر نظرم رو جلب میکنه
"ایوا تایلر در بیمارستان کشته شد!
در 4 بعد از ظهر دیروز به زن رئیس جمهور توسط یک مهاجم ناشناس شلیک شد درحالی که..."
-اینم قهوه تون! شات اضافه تون به حساب اینجاست و...اینم شمارمه، لطفا بهم زنگ بزن
پوزخندی از سادگی دخترک میزنم و قهوم و برمیدارم
-اوه متاسفم ولی من گی ام.
از کافه که بیرون میرم بین جمعیت مردمی که با عجله به طرفی میرن گم میشم
«درواقع من تا حالا حتی یه رابطه رمانتیک هم نداشتم چه برسه به معشوقه...»
«احتمالا منو به عنوان کارمندی دیده که توی یه دفتر کار میکنه»
قدمامو روی سنگفرش پیاده رو دنبال میکنم
«به هرحال احتمالا برای همینه که شات اضافه رو به حساب اونجا زد»
می ایستم و به ساختمون بلند مقابلم نگاه میکنم
«دلایل زیادی هست که چرا نمیتونم با کسی قرار بذارم..»
از نگهبانی میگذرم و وارد ساختمون میشم کاملا مدرن ساخته شده مثل ساختمونای دیگه نیویورک به هرحال جایی برای شک و شبهه به جا نذاشتن
«به مدت 7 ساله اینجا کار میکنم و هنوز نمیدونم دقیقا کجاست»
وارد راه رو میشم و راهم و تا آخر سالن پیش میگیرم
"دفتر مدیریت بین نژادی شعبه نیویورک"
«دفتر مدیریت بین نژادی به خاطر اینکه وجود داشتن نژادهای متفاوت یک رازه، این تسهیلات که اونها رو کنترل میکنه هم مخفیه»
"دفتر حل اختلافات نژادی"
-جیمی! بیا اینجا!!
دنیل خیلی پر انرژی به نظر میاد معلومه خواب تازه ای برام دیده!
-بفرماید خانم واکر بهترین گزینه در خدمتتون
-خودم میدونم، تعریفشو قبلا شنیدم.
خانمی جوان اما با صورتی پخته سمتم میاد نیمی از موهاش سفید و نیمی دیگه مشکیه.
-من لیندا واکرهستم، جیمی پارکر درسته؟
-بله.
«اون رئیس دفتر مدیریت بین نژادیه»
-بیا بشینیم جیمی، تو برو برامون قهوه بیار دنیل.
مواردی از پرونده هایی که روشون کار کردم رو روی میزش میبینم
-مورد شماره ی DH1146 , DEO971و مورد DD43266 خیلی مورد های دیگه ، شنیدم که خوب مراقبشون بودی و تا الان خیلی خوب کارتو انجام دادی.
آیپدش که تا الان توی دستاش بود و چیز هایی رو بررسی میکرد روی پرونده های روی میز گذاشت
-شنیدم بهترین این رشته ای
-توی چه چیزی منظورتونه؟
-مدیریت اختلافات بین نژادی
کمی عرق کردم «حس بدی درموردش دارم»
خانم واکر پاهاشو رو هم میذاره و مستقیم بهم خیره میشه
-چیزی هست که از میخوام بهش رسیدگی کنی
-عذر میخوام ولی من هنوز کلی کار برای انجام دادن دارم ، کسی توی دفتر اصلی نیست برای اینکار؟
کمی خودش جلو میکشه و نزدیک تر میاد
-نه نداریم؛ اگر بتونی به واشنگتن بیای خیلی ازت ممنون میشم.
دست هام که روی زانوهامه کمی مشت میشه
-نه متشکرم
-هاه تو خیلی مصممی؛ یه لحظه میخوام سیگار بکشم
-اوکی
سیگار برگشو با فندکش آتیش میزنه و ازش کمی کام میگیره
-همونطور که میدونی همه چیز قرار نیست باب میل تو پیش بره.
-باید کسی لایق تر از من برای اینکار باشه.
بازم کام میگیره حالا که بیشتر بهش دقت میکنم همه لباساش ترکیبی از مشکی و سیاه هستن حتی دسبندهای روی دستش
-نه اینطور نیست، نمیتونم اینو به کسی که نمیخواد بسپرم...
اونقدر با دود سیگار احاطه شده که به خوبی نمیتونم حالت صورتش رو تشخیص بدم
-اما...هر چی بیشتر حرف میزنیم، بیشتر..
با خاموش شدن تمام چراغ ها؛ با درخشیدن جرقه هایی و کنار رفتن دود های سیگار گرگی به سیاهی شب با چشمانی که انگارتنها خون در آنها حل شده بود نمایان شد
-فکر میکنم تو آدم درستشی.
حالا عرق سردی روی کمر نشسته ولی صورتم هیچ چیزی رو بروز نمیده «میدونستم بزرگه ولی نه انقدر»
چراغ های دفتر دوباره روشن میشن و کسی که روبه رومه دوباره خانم واکره که با پوزخندی که میزنه ادامه میده
-آدم های زیادی نیستن طوری که تو معمولی جلوم ایستادی باشن، حتی منشیم که هر روز میبینمش بهم نیشخند میزنه...
مدارکی دیگه که روی میز هستن رو به سمتم هول میده
-به هرحال اینم از کارت؛ هر چیزی که نیاز داشته باشی رو بهت میدم میخوای دنیل رو با خودت ببری؟
به مدارک خیره میشم «چه کار خاصی میخوام انجام بدم؟ واقعا هیچ ایده ای ندارم»
-نمیدونم
کمی جدی تر میشه و اخم هاش روی صورتش کشیده میشه
-خبرهای امروز صبح رو خوندی؟
-درمورد ایوا تایلر؟
-اون خودشو با اهریمن ها درگیر کرد
-اهریمن بودن؟
-اره، سه تا از رنک بالاهاشون یه قرار داد سه گانه...
«چی چطور همچین چیزی میشه؟»
دنیل صحبت واکر رو با ورودش همراه با قهوه ها قطع میکنه«اون رئیسه شعبه نیویورک دفتر مدیریت بین نژاد هاست دنیل باروت»
-دنیل تو من و برای اینکار پیشنهاد دادی؟
دنیل با چهره ای دستپاچه به حرف میاد
-اوه ن..نه! ر-رئیس ازت کمک میخواد چون تو بهترین مایی فقط... اینم قهوه شما
بیشتر از این نمیتونم چهره آرومم رو نگه دارم عینکم رو درمیارم و دستی به صورتم میکشم تا کمی از تنش بدنم کم کنم«یه قرار داد سه جانبه با سه تا اهریمن رنک بالا اونم توسط زن رئیس جمهور ایوا تایلر؟» خیلی خوب وقته تلافیه با لبخندی که بیشتر پوزخنده سرم رو بالا میارم
-با دنیل ، تیم تشکیل میدم.
دنیل با صورت شوکه بهم خیره شده
-چی! جیمی!
خانم واکر فقط سری از رضایتش تکون میده و باقی قهوش رو میخوره اما دنیل به اعتراض ادامه میده
به صورتش که کم مونده اشکاش بریزه نگاهی گذرا میندازم دوباره با خانم واکر چشم تو چشم میشم
-دنیل از خرج کردن پولی که به زحمت دراورده روی چیز های گرون متنفره تو که بلیط گرون و هتل پنج ستاره نمیخوای نه دنیل؟
-اه چرا میخوای من و به خاک سیاه بنشونی

"هتل واشنگتن"
منتظر دنیل موندن داره خستم میکنه ولی از طرفی بارونی که میزنه صدای دلنشینی برای آروم کردنم بهم هدیه میده«هیچوقت بارون تو ایالت واشنگتن بند نمیاد»
صدای قدم های کسی رو پشت سرم میشنوم با ایستادنش کنارم سرم رو به طرف برمیگردونم مردی با کت شلور سفید و پیرهن بنفش کمی بالا تر میرم گردن کشیده و لب های باریک چقدر آشنا با دیدن چشم های طلایی که انگار با عسل حل شده اند، ابرو و موهایی به همان رنگ با وجود شوک بزرگم صورتم را پایین میگیرم نفس هایم به شماره می افتند«باید در برم،الان!»
اما او با نگاهی بی تفاوت به من از کنارم میگذرد و سوار ماشینش میشه
«همینطوری داره میره؟»
با صدای کارکنان هتل از اعماق افکارم بیرون میام
-آقا...چتر نیاز ندارید؟
-خب بله الان یکی نیاز دارم.

............................
جیمی پارکر همون پارک جیمین خودمونه که به دلایلی که در آینده میفهمید تغییر کرده برای اینکه زیاد فازتون رو هم نپرونه خیلی تغییرش ندادم ولی خب نیاز بود😬
رامو برگشت با یه فیک دیگه البته فیک قبلی و کامل نکرد (واقعا پوزش میخوام وقتی تو مودش بودم ادامش میدم🥲)
خب یکم با فضای فیک آشنا شنید نه؟
راستی این فیک کامل نوشته شده و من یه روز درمیون یا هر روز براتون آپش میکنم و خوشحال میشم اون ستاره پایین و بزنید تا منم انرژی بگیرم و هر نظر و اعتقادی که دارید رو تو کامنتا برام بنویسید🫠...

𝑶𝒏𝒆 𝒔𝒕𝒆𝒑 𝒇𝒓𝒐𝒎 𝒉𝒆𝒍𝒍Where stories live. Discover now