در تاریکی به جسم روی تخت خیره شده بود؛ تنشی که از چهره پسر روی تخت بود کاملا برایش واضح بود، بنظر پسر درگیر کابوسی بود.
دست کشید تا شاید اخم های پسر را باز کند اما با رو برگرداندن او ناکام ماند؛ پس راهش را به بیرون کشید و با بستن آرام در دمی گرفت.
-چرا اینجایی؟
با صدای قاطع پشت سرش از شوک به جلو قدمی برداشت که به در برخورد کرد، با دستی که سرش را گرفته بود برگشت
-ترسیدم قربان
-دارم ازت میپرسم چرا اینجایی؟
بعد از جمع و جور کردن خودش با چشمانی که گود افتادگی همیشه را داشت به لرد چشم دوخت
-از اونجایی که دیروز توی این اتاق بودید فکر میکردم لرد جی کی ممکنه اینجا باشه.
با روبدشانبری که به تن داشت دستی در موهایش کشید و به سمت کاناپه های جلوی تلویزیون رفت.جامی را اماده کرد و لیموناد را درونش ریخت
«لرد امروز کمی عجیب شده..بنظر مودش خوبه..»
جام را به طرفش گرفت و سوالی که ذهنش را درگیر کرده بود پرسید
-لرد جی کی خوابیدید؟
با تکون سر جئون که نشونه مثبت بودن جواب بود سواله دیگری پرسید
-چقدر؟
-هوممم... حدودا سه ساعت.
با تعجب به مرد روی کاناپه خیره شد «لرد سه ساعت تمام خوابیده؟»
-آخرین بار کی بود خوابیده بودم؟
و منتظر به خدمتکارش خیره شد
-فکر کنم چهار ماه پیش توی شیکاگو.
اما همان را هم تنها یک ساعت خوابیده بود و باقی ساعت را روی تخت فقط استراحت کرده بود پس باز هم نسبت به سه ساعت امروز چیزی نبود.
-ولی چطور سه ساعت خواب بودید؟...اتفاق خوبی افتاده؟
کمی از لیمونادش مزه کرده و جوابی کوتاه داد
-شایدبا اینکه خیلی آرام به نظر میرسید ، او از بدوتولد پادشاه قلمرو شیاطین بود اما بیست سال پیش اسم حقیقی اش را به دختری باخت و حس کرد معیوب شده ، پس از آن نونزده سال به ستمگری پرداخت ؛ وقتی پادشاه اسمش را از دست داد قتل عام های خونینی در قلمرو شیاطین اتفاق می افتاد و باعث شد اهریمن های رو زمین خودشان را پنهان کنند اما ناگهان تصمیم گرفت به زمین برگرده و پیمانکار گمشده رو پیدا کنه و خودش قرار داد را تمام کند اما حداقل این چیزی بود که فکر میکرد.
-جستوجو چطور پیش میره
از افکارش که گذشته را یاداور بودند بیرون امد تا اماده ی گزارش شود
-از اونجایی که کمبود اطلاعات داریم چیز زیادی پیدا نشده اما شما فردی به اسم 'پائول گرین' رو میشناسید؟
-همون مردی که جی آرزو کرد ازش نجاتش بدم؟...البته جی که اسم واقعیش نیست ولی...خب اون مرد چی؟
با کمی اخم که برای جدیت کارش بود ادامه داد
-درواقع...توی پرونده بازجویی درمورد مرگش اسم دختره نیست، کاملا مطمئنم که اون آخرین شاهد بوده؛ من با بازجوی اون اتفاقا صحبت کردم ولی اون الان فراموش گرفته
با نفسی عمیق که از کلافگیش بود گزارشش را به پایان رساند
-فکر نمیکنم با روش همیشگی بتونیم به آسونی سرنخی پیدا کنیم و چیزی که میخوام بگم اینکه..
با خورد جرعه ای دیگه از لیموناد و کنار گذاشتنش سرش را بالا گرفت
-میخوای من با اون پیری قرار داد ببندم؟ مثل اینکه اجدادت بهت نگفتن من همین الانش بستم.
-اوه... عذر میخوام
و با تعظیمی جام را از لرد گرفت
-نه..خودمم یادم رفته بود میرم ببینمش.
-بله همه چیز رو اماده میکنم.
به سمت کمد لباس ها رفت و منتظر ماند تا خدمتکار لباس های انتخابی را تنش کند
با تن کردن پیرهن به تن اربابش سوال دیگری که به ذهنش امد را پرسید
-راستی اون آقای توی اتاق کیه؟
-کس خاصی نیست فقط چون کیوته اوردمش، حتی جرعت کرد دروغ بگه که من تایپ ایده الشم
با بستن دکمه های بعدی سوالاتش را ادامه داد
-باهاش خوابیدید؟
-قصدشو داشتم، ولی گفت یه جورایی آسون پا نمیده.
سرش رو کمی پایین گرفت و لیسی به لب هاش از تفکراتش زد
-هرچند قیافش اینو نمیگه، عجیبه.
-بله لرد لازمه بیدارش کنم؟
-نکن
-چشم
ایستاد و با چشمان طلاییش به سمت اتاق خوابی که پسر در آن خوابیده بود چشم چرخواند
-قربان چیزی فراموش کردید؟
-نه، دیگه دارم میرمتمام صورتش از عرق خیس شده بود و در تاریکی بی نهایت تنها میدویید کم کم فضا روشن تر شد و بنظر می آمد در جنگلی تاریک گم شده است با گیر کردن کنده درختی به زمین پرتاب شد و نفس بریده فقط تقلا میکرد تا دوباره بلند شود و فرار کن اما از چه کسی؟
-وایسا ببینم.. الان کی داشت دنبالم میکرد؟
همان طور که سعی در آرام کردن نفس هایش داشت ،دستانی روی شانه هایش که راهشان را به گردنش کشیدند حس کرد لحظه ای بعد در حال بوسیدن کسی بود که حتی در تاریکی فرو رفته بود اما حس بوسیدنش واقعی به نظر میرسید
لحظه ای بعد دست ها از کمرش پایین میرفتند انگار دیگر جامه ای نبود تا جلوی لمس پوستش توسط دست های متجاوز را بگیرد
هنوز به دنبال نشانه ای از فرد بود صورتش از هیجان سرخ بود بدنش مدام منقبض میش
«کی..»
حال موهای طلایی را میدید اما زبانی که مشتاقانه در دهانش گشت زنی میکرد اجازه دید دوباره را نمیداد
«دنیل؟..»
و لحظه با فهمیدنش به شدت عقب کشید و در آغوش قوی بود که با لبخندی ملایم به او خیره شده بود
-جئون!!
با صدای بلند زنگ ساعت از خواب پرید
——————————————————
عکس خدمتکار لرد جئون و بالا گذاشتم🫴🏻
لذت ببرید و اینکه یادتون نره کامنت بذارید و به دوستاتون معرفی کنید و همین طور اون ستاره کوچولو رو هم لمس کنید🩵
YOU ARE READING
𝑶𝒏𝒆 𝒔𝒕𝒆𝒑 𝒇𝒓𝒐𝒎 𝒉𝒆𝒍𝒍
FanfictionOne step from hell Couple:kookmin genre:romance/supernatural/smut خلاصه: «پسر بچه ای یتیم که از دست مدیر یتیم خونش فرار میکنه و به جنگل میره لحظه ای که از همه جا نامید شده و جز سیاهی چیزی نمیبینه شیطان ظاهر میشه و درقبال نجات جونش و دو خواسته دیگه ا...