دیدار دوباره

31 10 2
                                    

"دفتر حل اختلاف"
«یکم دیر رسیدم فک نمیکنم مشکلی باشه..»
-جیمی!!... چیشده؟دیر کردی توی این هفت سال سابقه نداشته دیر کنی!..تصادف کردی؟
-نه فقط دیر کردم!
دنیل کمی از تعجب بهم خیر میشه
-ها؟
-گفتم که فقط دیر کردم.
چهره نگرانش که لبخندی مصنوعی به خودش گرفته اصلا به نظر نمیاد قانع شده باشه
نگاهش به چمدون خاکستری رنگم که کنار پام جا خوش کرده میوفته
-چمدونت چی میگه اینجا؟ مگه نتونستی هتل پیدا کنی؟ ما که دیروز رسیدیم واشنگتن.
چهره بی تفاوتم و حفظ میکنم
-هوم...امروز صبح تسویه کردم با هتل.
به سمت میز کارم قدم برمیدارم تا الانشم خیلی برای شروع پرونده دیر شده
-اون بهترین هتل این نزدیکی نبود؟
-خب از هتله خوشم نیومد.
روی صندلیم جا میگیرم و شروع میکنم به بیرون اوردن مدارک مورد نیاز؛ دنیل بازم کم نمیاره ، روی میزنم تکیه میده و برندازم میکنه
-مشکلش چی بود؟
از کارم دست میکشم و به کامپیوتر خاموشم خیره میشم
-یه پرنده...
-پرنده؟
-یه پرنده اونجا بود
-یه پرنده دیگه؟
-آره تو لابی.
میتونستم حس کنم با صورت علامت سوالش بهم خیره شده و منتظر ادامه صحبت منه
-جیمی هنوز از دستم عصبانی ای؟
با چهره گل انداخته و چشمای نزدیک به اشکی شدن بهم زول میزنه
لحظه ای اینبار من بودم با علامت سوال بالا سرم بهش نگاه کردم تا اینکه متوجه شدم
-آره هنوز عصبانتیم رو خالی نکردم
- ها!؟ جیمی!
دوباره به فکر میرم«روبه روی کسی سبز شدم که نمیخوام هیچوقت دوباره ببینمش...شیطان توی لابی بود»
«با اینکه حالا تغییر کرده ولی هنوز چهره زیر شنلش و کلاغای دور برشو میتونم بیاد بیارم»
«جونگکوک بود»
دستام روی میز مشت میشه بدن دوباره منقبض میشه«گفتی وقتی میای سراغم که توی خوشحال ترین حالتم باشم...فکرشم نمیکردم اینطوری بهت برخورد کنم»
از بیاد اوردن اینکه حتی من و به یاد هم نمیاره بدم شل تر میشه نفسم رو بیرون میدم و موهام بهم میریزم
-جیمی؟
بیاد اوردن لحظه برخوردمون گونه هام رو سرخ میکنه
«ولی هنوزم ... طوری که از بالا بهم نگاه میکنه...»
-جیمی!!... خواهشم میکنم من و ببخش دفعه بعد برات هات چاکلت میگیرم!
«هاه...اون نوشیدنیه شیرین چندش»
-اوکیه، بیا برگردیم سر کارمون
دنیل با چهره ای که انگار خیالش راحت شده بالاخره رضایت میده تا این قاعله رو ختم کنه
جدی تر میشینم
-تایید شدن؟ سه تا اهریمن رنک بالایی که قرارداد بسته بودن؟
مدارک جدید رو به دستم میده و ادامه میده
-آره، دوتاشون امروز صبح به اتاق ایوا اومدن.
نگاهی به دو پرونده روبه روم میکنم خانمی با موهای نارنجی و پوستی روشن پروفایلش رو میخونم«میراندا ایبل...رئیس کازینو»
سراغ اهریمن بعدی میرم«فردریک کرامول...نماینده مجلسه» با موهای بلوند سفید پوست بودنش کامل نرمال به نظر میاد برای یه نماینده مردمی
«اما هیچکدومشون سهل انگار بنظر نمیاد»
-خب میتونی الان بهم بگی هردوشون الان کجان؟
-البته یه لحظه صبر کن.
دنیل سریع توی لب تاپش چیزی رو بالا پایین میکنه
-هر دوشون توی بیمارستانن
از جام بلند میشم و تمام پرونده هارو دوباره توی کیف دوشیم میذارم
-خوبه.بهشون بگو همونجا نگهشون دارن.
-الان میخوای بری اونجا؟
از برداشتن همه چیز که مطمئن شدم به طرفش برمیگردونم
-ماشین رو بیار دم در
و سریع پشت سر میذارمش و به طرف خروجی میرم که لحظه آخر میشنوم
-منم باهات میام!
به لابی ساختمون که میرسم هنوز کمی وقت تا اومدن دنیل هست پس پرونده میراندا رو دوباره بیرون میارم
برگه ها رو که ورق میزنم درمورد گذشته اش هم نوشته«توی یه صومعه بوده ولی 7 سال پیش یهویی وارد یه کازینو میشه...چقدر غیر عادی..»
بوی سیگار فضای دورم رو میگیره «کی داره توی لابی سیگار میکشه!»
با دنبال کردن دودها به چشم های عسلی برمیخورم که مرموزانه بهم خیره شدن«چرا این مرد روبه روی ورودی دفتره؟»
لعنت بهش حس میکنم قلبم میخواد از سینم بزنه بیرون!
-چرا؟...چرا اینطوری نگام میکنی؟
به خودم میام
-ببخشید؟ اوه نه...
حس میکنم روی پیشونیم نم نشسته با محکم گرفتن پرونده سعی میکنم خودم رو آروم نشون بدم که باعث میشه کمی مچاله بشه
مرد بلوند پوزخندی میزنه
-طوری نگام میکردی انگار میشناسی منو
-فکر میکنم قبلا توی لابی هتل دیدمت
«یالا دیگه دنیل چرا انقدر طولش میدی آخه!»
-آره قبلا هم همینطوری نگام کرده بودی.
-خب قبلش توی رستوران هتل دیده بودمتون
-جدا؟...اما من دیروز بیرون نرفتم
کم کم داره لرزش بدنم شروع میشه و کار دیگه ای جز سفت به پرونده چسبیدن و صورتم توش فرو کردن ندارم«احمق!چرا اونو پروندم همچین بهونه ها خیلی مسخرس»
صورتم داره میمک آرومشو از دست میده و حالا تنش رو میشه از صورتم خوند
-عجیبه..ولی حس میکنم قبلا هم جای دیگه ای دیدمت.
«دستم رو شد؟»
-اه.هاها!...ببخشید اگر معذبت کردم
«این عذابه محضه...»
-فقط اینکه بخوام روراست باشم تو تایپ ایده آل منی احتمالا زیاد بهت خیره شدم نمیخواستم باعث دلخورید بشم..
کاملا صورتم به سرخی میزنه و با اینکه چشمام زمین رو نشونه گرفته ولی میتونم اون نگاه از بالا به پایینشو غروری که اونقدر بی تفاوتش کرده رو کامل حس کنم
-راستش فکر نمیکردم گی باشی...هاها دارم چی میگم مایه خجالته.. بیا درموردش دیگه حرف نزنیم
«فکر کنم کاری کردم که دیگه از دستش خلاص بشم»
«به طور عجیبی از وقتی شروع به چرت و پرت گفتن کردم ساکت بود و هیچی نمیگه حتی صورتش هم..» با خنده بلنده مرد رو به روم و صحبت بعدش کاملا خشک میشم
-خیلی خوب. پس شمارت رو بهم بده...
زبونش رو که توی لپش فرو کرده و اون چشمایی که کاملا بدنم رو نشونه گرفته و داره میخوره کل هیکلم رو به لرزه میندازه...
..................................
خب اینم پارت جدید قول داده بودم هر روز آپش کنم و ورود جونگکوک رو تبریک میگم هاها🤝😔 راستی خواستم بگم که بهونه جیمین درمورد پرنده توی لابی الکی نبود البته که دلیل اصلیش نبود ولی خب جیمین به پرنده ها فوبیا داره توی پارتای آینده خودتون خواهید دانست چرا هاهاها...

𝑶𝒏𝒆 𝒔𝒕𝒆𝒑 𝒇𝒓𝒐𝒎 𝒉𝒆𝒍𝒍Donde viven las historias. Descúbrelo ahora