وقتی از این زاویه بهش نگاه میکنم، احساس میکنم برگشتم به اولین باری که دیدمش؛
درست مثل طعمه یه حیوون وحشی، بدون تقلایی پشت گردنمو نشونش میدم ، اون با فرو کردن پنجه هاش توی گردنم و رها کردن نفسش روی شونم، حسیه که وحشتش بهم القا میکنه...
-جیمی؟ چرا رو زمین نشستی چیزی رو انداختی؟
با صدا شدم توسط لیندا دوباره رو زمین رو نگاهی میندازم
-اه..این فقط..
با دراز شدن دستم جلو صورتم دوباره سر رو بالا میگیرم
-بیا
برای لحظه ای بهش خیره میشه و بعد دستش رو میگیرم
-ممنون.
لیندا با تعجب بینمون میاد
-شما هم و میشناسید؟!
اول اون برمیگرده و به لیندا جواب میده
-امروز صبح همدیگه رو توی لابی هتل دیدیم.
با بالا بردن دستم سعی میکنم جلوش رو بگیرم تا بیشتر از این ماجرا رو توضیح نده اما خب زیاد موفق نیستم
-فقط!..
-جلوم دراومد و.. بهم گفت من تایپ ایده آلشم.
شوکه شده نگاش میکنم چطور میتونه اینا رو انقدر راحت بگه؟«این عوضیه مادر خراب!!»
اما بیشتر از این نمیتونم سرخ بشم و رنگ عوض کنم پس فقط با پوشوندن صورتم با دستم سعی میکنم به حال اول برگردم و اوضاع و درست کنم
-اوه جیمی من فک نمیکردم گی باشی
وقتی دستم رو روی صورتم کشیدم فهمیدم درسته عینک نیست..«درسته دیگه شبیه بچگیام نیستم...ولی اگر من و بشناسه چی؟»
-نه خانم واکر اینطور که فکر میکنید نیست..
اون مو زرد لعنتی که این بل بشو رو راه انداخته و تا الان کناری با صورت خنثاش ایستاده بود ، بازم نزدیک تر میاد پوزخندی میزنه و کاملا واکر رو نادیده میگیره
-جئون جی کی، اسممه
چشم هام رو ازش میدوزدم و فقط تاییدش میکنم
-آها پس که اینطور...
کاغذی رو از جیبش درمیاره جلو صورتش میگیره
-پس اسمت جیمیه...موندم این کجاش جی داره؟..دنی؟
-دنیل نیست احیانا؟
«اوه شت نوشته امروز صبح» مطمئنم رنگ از صورتم پریده
-اوه اونموقع استرس گرفته بودم برای همین دست خطم بد شد...
یکم خودم و جمع میکنم و دستم رو زیر چنم میگیرم
-ولی از اونجایی که از اداره امور عمومی اومدید ، از نژاد خاصی هستید؟ یا فقط کارمند اداره اید؟
واکر خنده ای میکنه و انگشت شصتش رو طرف جئون میگیره
-اون خوده شیطانه جیم!
عرقی که از کنار گوشم پایین رفت و کاملا حس کردم وضربانه قلبی که برنامه ای برای عادی شدن نداشت
-آ- آها.. که اینطور..
واکر نزدیک میاد و روی شونم میزنه
-گذشته از اینا باید توی کار جئون بهش کمک کنی.
-بله؟!!..
لیندا کمی خودش و جلو میکشه ، دستش رو طوری میگیره که انگار نمیخواد جز من کسی صداش رو بشنوه و با چاشنیه چشمکش ادامه میده
-فکر کردم کفتی تایپته گفتم جفت و جورتون کنم... موفقط باشی!
مطمئنم از شوکش لب هام تیک عصبی گرفته..
-بگذریم، بنظر میاد جئون دنبال کسی میگرده!
جئون سرش و پایین میگیره و شروع میکنه
-بیست سال پیش... این شخص منو غافلگیر کرد و فرار کرد!
سرش رو دوباره بالا میگیره و کاملا بهم زول میزنه
-خوب تونسته خودش رو قایم کنه.
بزاقم و قورت میدم و تنش بدم دوباره بالا گرفته الان کاملا محصوص میلرزم
-پس ماجرا .. اینه.
«آروم باش اون تو رو نمیشناسه!» نفسی میکشم و با این امید ادامه میدم
-خیلی دلم میخواد کمکت کنم،اما متاسفانه کلی کار رو سرم ریخته...در این صورت سختم میشه ، مگر اینکه کارمو بذارم کنار..
لیندا بین صحبتم میاد
-نمیتونی همین طوری بیخیال کارت بشی!.. آره درسته درمورد دنیل شنیدم، با اینکه جوونه اما فکر نمیکردم انقدر بی ملاحظه باشه..هومم بهتر نیست برش گردونم نیویورک!
دستام رو برای تاکید بیشتر بالا میگیرم
-اوه نه اون تقصیر من بود!
-هومم... اگر انقدر اصرار داری باشه.
گرمای دست رو روی صورتم حس میکنم و کمی به خودم میپیچم
-عینکت؟
-شیشه اش شکسته.
-پس الان از لنز استفاده میکنی؟
با نوازش دوباره صورتم توسط دستاش گرمش سریع پسشون میزنم و عقب میرم
-نه، یکیشون همین نزدیکیا افتاد نمیتونم ببینم کجاست.
-چشمات حتما خیلی ضعیفه
-فقط کمی آستیگماته...با بالا گرفتم فریم و نگاه دقیقش ادامه میده
-فریم آسیب خاصی ندیده ... میخواید یه چیز دیگه رو هم امتحان کنید؟...حاشیه هاش حتما احساس زمختی بهتون میده.
اخرش هم باهمدیگه اومدیم... اون شیطون حروم زاده از ماشین پیادم کرد و مجبورم کرد باهاش بیام عینک فروشی!
-این فریم جدا زشت بنظر میرسه
«عینک رو از عمد برای پوشوندن صورتم میزدم نیازی به عوض کردنش نیست»
-فقط کاری کن شبیه فریم قبلی بشه!
-خب پس اگر سفارشی میخوای تا فردا ظهر آماده شدنش طول میکشه... نظرت چیه بریم سراغ لنز طبی؟
-پس بهم از همونا بدید... فردا برای گرفتن عینک میام.با گذاشتن لنز ها بالاخره احساس کردم به زندگی برگشتم!
برمیگردم و به جئون که با فروشنده همچنان صحبت میکنه نگاه میکنم اون واقعا شبیه انسانا هاست..
کنارشون میرم و کیف پولم رو بیرون میارم
-خب هزینش چقدر میشه؟
-اوه اون آقا که کنارتونه همین الانم هزینه رو پرداخت کرده.
متعجب به سمتش برمیگردم
-چی؟... آقای جئون آخه چرا؟...
-من بودم که پام رو روی لنزت گذاشتم
-عام خب فکر کردم متوجه نشدی... ولی فقط روی لنز پا گذاشتی عینک که نبود!
-مهم نیست فکر کن یه هدیه اس.
لبخند میزنه ، نزدیکم میاد و دوباره دستش رو نوازشوار روی گونم میذاره
-چیز خاصی نیست.ردش نکن.
پا پس زدن دستش و رو برگردوندن ازش ادامه میدم
-با قدر دانی میپذیرمش
-خوبه.
-جناب،اگر ممکنه شماره تماستون رو اینجا بنویسید.
لبخندی میزنم رد میکنم درست قضیه همیشس
-نیازی به اون نیست،خودم فردا سر ظهر برا تحویل گرفتنش میام.
-عام خب... اگر بتونید با من تماس بگیرید..
جئون جلو میاد و خودکار رو به دست میگیره
-من بجاش مینویسم...دستخط این آقا زیر افتاب بذاریش راه میره
«لعنت بهت!»
-بازم تشریف بیارید!با قفل شدن دستامون توی هم و کشیدنم دنبال خودش اعتراض میکنم
-عام...آقای جئون؟..من الان دیگه میتونم ببینم!نیازی نیست اسکورتم کنید!
-اره میدونم.
اما هنور به کشیدنم ادامه میده
-آقای جئون...ولم کن!!
با پرت شدنم تو ماشین و بستنش دیگه نمیتونم جلوی داد زدنم رو بگیرم
-هی!...معلوم هست چه غلطی میکنی؟!
حالا کنارم نشسته و دستش روی فرمون میذاره و طرفم میچرخه
-حس میکنم همش میخوای فرار کنی.
-چی؟
لبخندی میزنه و سرش رو کمی کج میکنه
-وقتی میبینم کسی داره فرار میکنه از سر عادت میخوام دنبالش کنم.
حالا کمی صدام رو پایین تر اورده بودم و بزاقم و با استرس پایین میدم
-چرا باید فرار کنم آخه؟
-واقعا..پس چرا حس میکنم میخوام تعقیبت کنم؟
—————————————————
اینم آغاز حضور جئون جی کی!!! 🫠🤌🏻
ایشون جی کی میماند تا وقتی که...
ممنون که حمایت میکنید و خوشحال میشم اگر دوسش دارید به دوستاتون هم معرفیش کنید و همین طور اون ستاره کوچولو رو هم لمس کنید تا بیشتر به من انرژی بدید✨
YOU ARE READING
𝑶𝒏𝒆 𝒔𝒕𝒆𝒑 𝒇𝒓𝒐𝒎 𝒉𝒆𝒍𝒍
FanfictionOne step from hell Couple:kookmin genre:romance/supernatural/smut خلاصه: «پسر بچه ای یتیم که از دست مدیر یتیم خونش فرار میکنه و به جنگل میره لحظه ای که از همه جا نامید شده و جز سیاهی چیزی نمیبینه شیطان ظاهر میشه و درقبال نجات جونش و دو خواسته دیگه ا...