پارت سی و چهارم

140 41 4
                                    

وانگجی نگاهی به همسر و پسرش که غرق خواب بودن کرد. لبخندی زد و کنارشون نشست. آروم دستش رو جلو برد و موهای ووشیان رو نوازش کرد. یک هفته از اون حادثه گذشته بود و مرد مهاجم هنوز پیدا نشده بود.

محافظین تمام املاک خاندان لان رو تحت نظر داشتن و از همه ی خدمه بازجویی کرده بودن. حتی چنگ با اجازه ی شیچن برای شناسایی اون فرد با محافظا همکاری کرده بود اما هیچ اثری از اون آدم نبود.

وانگجی بوسه ای روی موهای ووشیان زد و آروم زمزمه کرد: "وی یینگ... عزیزم بلند شو بریم به اتاقمون تا استراحت کنی."

ووشیان چشمهاش رو آهسته باز کرد و به وانگجی نگاه کرد: "لان ژان... اومدی. میترسم تنهاش بذارم... اگه اتفاقی براش بیفته چی؟"

وانگجی لبخندی زد و گفت: "نگران نباش وی یینگ... توی تمام ساختمون محافظ هست و توی این اتاق دوربین مداربسته گذاشتیم. هیچ اتفاقی نمیفته عزیزم..."

ووشیان با نگرانی نگاهش رو به پسر کوچولوش که با آرامش روی تخت خوابیده بود دوخت: "خوش به حالش... ببین چجوری بدون هیچ استرسی خوابیده... کوچولوی خوشگل من..."

بلند شد و به همراه همسرش از اتاق خارج شد. بعد از رفتن اونها لین پین پرستار رو به اتاق نوزاد برد تا مواظبش باشه. با لحن جدی رو به پرستار گفت: "بهتره حواستو جمع کنی... کوچکترین بی دقتی که باعث بشه ارباب جوان آسیب ببینه نتیجش مرگ خودته..."

زن جوون سرش رو تکون داد و گفت: "مطمئن باشید نمیذارم اتفاقی براشون بیفته..."

ووشیان آروم در حمام رو باز کرد و وارد شد. وانگجی زیر دوش ایستاده بود و قطره های آب از روی موهاش به آرومی روی بدنش میلغزیدن. امگای جوون بی صدا لباس هاش رو درآورد و پاورچین پاورچین به شوهرش نزدیک شد. دستاش رو دراز کرد و دور کمرش حلقه کرد.

وانگجی که با این کار ووشیان غافلگیر شده بود از اعماق فکرش بیرون پرید. سرش رو چرخوند و از بالای شونه به ووشیان نگاه کرد: "وی یینگ... تو مگه خواب نبودی!"

ووشیان لبهاش رو آویزون کرد و با لحن ناراحتی گفت: "ولی من بازم میخوام انجامش بدیم... ازش سیر نشدم..." به چشمهای وانگجی خیره شد و ادامه داد: "باور کن راست میگم... هنوز دلم میخواد انجامش بدیم... ببین دیکم دوباره سفت شده و پشتمم داره نبض میزنه... لان ژان... لطفا..."

آلفای جوون به بدن همسرش چشم دوخت. دیکش دوباره سفت شده بود و مایعی از بین روناش پایین اومده بود. وانگجی نیشخندی زد و گفت: "انگار یکی با خودش ور رفته..."

ووشیان لبخند متعجبی زد و گفت: "لان ژان... این چه حرفیه؟!"

وانگجی فورا بازوش رو گرفت و با سینه به دیوار چسبوندش. خودش رو از پشت بهش فشار داد و آروم توی گوشش زمزمه کرد: "چطور جرات کردی بدون اجازه من به خودت دست بزنی!"

Hotel Suibian / هتل سوییبیان Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ