پارت شانزدهم

188 50 20
                                    

وانگجی وارد عمارت بزرگ شد و به طرف سالن نشیمن رفت. بعد از اینکه با ووشیان درمورد شرط عموش صحبت کرد تصمیم گرفت که این شرط رو بپذیره.
وارد سالن نشیمن شد و به مرد میانسال احترام گذاشت: "عمو جان... من برگشتم... من شرایطی که گفتید رو قبول میکنم..."
چیرن لبخندی زد و به برادرزاده ی عزیزش نگاه کرد. با لحن ملایمی گفت: "میدونستم که قبول میکنی... تو از بچگیت وقتی چیزی رو دوست داشتی به هر قیمتی باید به دست میاوردی... و حالا این امگای جوون رو دوست داری..." به مبل روبروش اشاره کرد تا وانگجی بشینه. بعد برگه هایی رو به دستش داد و گفت: "اینا تمام اطلاعات این خانواده و پسرشونه. حتی تمام کسانی که باهاشون در ارتباط هستن... شاید از این کار ناراحت شده باشی اما... بخاطر شرایط و موقعیت خاصِ خانوادگیمون باید این مراحل انجام بشه."
وانگجی نگاهی به برگه ها کرد و به آرومی به پشتی مبل تکیه داد. با لحن ملایم گفت: "کاملا متوجه منظورتون هستم عمو جان. من به عنوان کسی که قراره رئیس این خاندان بشه باید توی هر زمینه ای احتیاط کنم... خب پس همه چیز خوبه... هیچ مشکلی وجود نداره و میتونیم این ازدواج رو ترتیب بدیم..." نگاهش رو به عموش که با لبخند رضایت بهش خیره شده بود داد.
چیرن دستی به ریش باریکش کشید و گفت: "تا به حال خانواده این پسر رو ندیدی؟"
وانگجی جواب داد: "نه... هنوز ندیدم. اول اومدم تا با شما درموردش صحبت کنم بعد به دیدن اونها برم."
چیرن کمی مکث کرد و بعد گفت: "برای آخر این هفته بهتره باهاشون قرار بزاری... به دیدنشون برو اما با تشریفات مخصوص... باید از همین اول بدونن با چه خانواده ای دارن وصلت میکنن..."
وانگجی سرش رو به نشانه ی تایید تکون داد و از جاش بلند شد تا بره که چیرن دوباره صداش کرد: "وانگجی... همین فردا به همراه شیچن وسایلاتون رو جمع کنید و به اینجا بیاید... بیشتر از این نمیتونم تحمل کنم توی اون وضعیت باشید..."
وانگجی لبخند محوی زد و گفت: "بله عمو جان... همین کارو میکنیم... فقط باید درموردش با امگای کوچولوی شیچن حرف بزنیم..."
چیرن با تعجب ابرویی بالا داد و گفت: "امگای شیچن؟ منظورت چیه وانگجی...!"
وانگجی برگه هایی رو از بین بقیه بیرون کشید که روی اون عکس خانواده ی جیانگ بود. برگه هارو به عموش داد و گفت: "پسر کوچیک خانواده ی جیانگ امگاییه که با شیچن جور شده..." و کل اتفاقاتی که بین اون دو جوون افتاده بود رو برای عموش تعریف کرد.
چیرن سری تکون داد و گفت: "فعلا برای اون دوتا نمیشه کاری کرد... اما چون ما از خاندان سلطنتی هستیم توجه خیلیا به کارامون هست بنابراین باید ترتیب یه نامزدی رو براشون بدیم. در غیر این صورت ممکنه شایعه ی بدی برای شیچن سر زبونا بیفته مثل این که بگن دنبال گول زدن و سواستفاده از امگاهاس."
وانگجی تایید کرد و گفت: "به همین دلیل بعد از اون اتفاق ازش خواستم که به صورت علنی مالکیت خودشو نسبت به چنگ نشون بده خصوصا توی محیط دانشگاه."
چیرن از روی مبل بلند شد و به همراه وانگجی تا خروجی عمارت رفت. قرار بر این شد که آخر هفته وانگجی با تشریفات مخصوص خانواده ی سلطنتی و با اسکورت به دیدن خانواده ی ووشیان بره...

Hotel Suibian / هتل سوییبیان Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang