پارت چهل و دوم

79 20 1
                                    

املاک جین

تالار کپور طلایی...

بانو جین همراه خدمتکار مخصوصش توی تالار قدم میزد و به کار خدمتکارا نظارت میکرد. قراربود امشب خانواده وزیر دادگستری برای خواستگاری و مراسم نامزدی به اونجا بیان.

بانو جین رو به خدمتکارش گفت: "برو ببین آیو در چه حاله..."

خدمتکار اطاعت کرد و به اتاق پسر جوون رفت. در زد و بعد از اجازه ی شوان یو وارد اتاق شد: "ارباب جوان... حالتون بهتره؟"

شوان یو درحالی که به کمک خدمتکارش دونه دونه لباس هاش رو امتحان میکرد تا بهترینش رو برای شب بپوشه، با لحن آرومی جواب داد: "من خوبم... به مادرجان بگو نگران نباشه... من کاری که به نفع خانوادم باشه انجام میدم."

"آیو... داداش کوچولوی عزیزم..." یائو وارد اتاق شد و به طرف برادرش رفت. با اشاره دو خدمتکار رو بیرون فرستاد. برادرش رو جلوی آینه برد و لباس طلایی رنگی رو از روی تخت برداشت. جلوی بدن برادرش گرفت و آروم لبخند زد: "آیو... برادر عزیزم... اصلا نگران نباش. من درمورد قاضی شو تحقیق کردم و لان وانگجی هم کاملا تاییدش کرده. اون مرد قابل_"

شوان یو حرف برادرش رو قطع کرد. از توی آینه به چشمهای برادرش خیره شد و گفت: "برادر... من مشکلی با این ازدواج ندارم. هرچند که شنیدم اون مرد ترسناک و خشنیه اما... مطمئنا با همسرش اینطوری رفتار نمیکنه. من این ازدواج رو پذیرفتم چون به نفع خودم و خانوادمه. نگران نباش برادر... هرچی باشه منم یکی از فرزندان گوانگشانم و مثل تو و برادر بزرگمون یه استعدادایی دارم..."

یائو بوسه ای به گونه ی برادر کوچکش زد و گفت: "میدونم داداش کوچولو... من اصلا نگران نیستم فقط... میخواستم خودم بهت توی آماده شدن کمک کنم تا حس بهتری داشته باشی و بدونی که همیشه مواظبتم..." لبخندش ناگهان عوض شد و با نیشخند ترسناکی گفت: "اگه اون آلفا جرات کنه برادر کوچک و عزیز منو اذیت کنه یا اشکشو دربیاره... تمام خانوادشو از بین میبرم."

شوان یو لبخند ریزی زد و گفت: "ممنونم برادر..."

.......................

املاک وزیر دادگستری...

مرد جوون لباسش رو مرتب کرد و جلوی آینه ایستاد. نگاهی به سرتا پای خودش کرد تا مطمئن بشه همه چیز کامل و بی نقص باشه. از اتاق خارج شد و به عمارت اصلی رفت. همه تدارکات و هدایا توی سالن نشیمن چیده شده بود و بانو هان درحال بررسی تک تکشون برای بار هزارم بود.

با ورود شو پدر و مادرش به طرفش چرخیدن. بانو هان رو به پسرش کرد و گفت: "خب... همه چیز آمادس... بهتره زودتر حرکت کنیم..."

هدایا توسط خدمتکارها داخل ماشین گذاشته شد و کاروان خانواده داماد به طرف املاک جین حرکت کرد.

Hotel Suibian / هتل سوییبیان Where stories live. Discover now