✌︎ 𝙴𝚙 (2) ✌︎

279 27 62
                                    

When the lights fade out

وقتی که چراغ‌ها خاموش میشن

All the sinners crawl

گناهکاران بیرون میخزن

So, they dug your grave

بعد، گورت رو می‌کنن

-----------------------------

با حس دست یه نفر روی شونش، خشکش زد و لبخندش محو شد. نکنه حسش واقعی بود؟ نه! نباید حسش تبدیل به واقعیت میشد.
- آقا پسر؟!
صدای زمخت و کلفت مرد باعث میشد خون تو رگات منجمد بشه و رنگت بپره!

یونگی: ب-بله؟
سمت مردی که لباس نگهبان_پلیس_ پوشیده بود چرخید.
- گم شدید؟ یا والدینتون رو گم کردین؟
یونگی: هیچکدوم!
خیلی سریع جواب داد و بدون اینکه مرد متوجه بشه، به هیونگاش علامت داد آروم باشن.
- اوه! که اینطور پس به قدم زدنتون بپردازید البته زود برگردید خونه هاتون.
یونگی: بله!
مرد لبخند عجیبی زد و یونگی همراه با هوسوک از اونجا دور شدن ولی با نبود کوچیکترینشون یعنی جونگ‌کوک مواجه شدن.

تهیونگ: کوک کجاست؟
جیمین: نمیدونم مگه با تو نبود؟
با نگرانی پرسید که پسر سری به معنی نه تکون داد.
تهیونگ: با نامی هیونگ بو...
جین: جونگ‌کوک!
تقریبا داد زد و حرف پسر رو ناتموم گذاشت. توجه همه به اون بخش بازار جلب شده بود.
جونگ‌کوک: معذرت میخوام آقا! ببخشید!

درحالی که هی خم و راست میشد، با نگرانی و ترس تند‌تند تکرار میکرد.
- هی پسر آروم باش چیزی نشده! من حالم خوبه.
مرد با تعجب گفت.
- آقا، اتفاقی افتاده؟
دوباره همون نگهبان بود.

یونگی و بقیه برادر ها سمت جونگ‌کوک رفتن و حالش رو پرسیدن‌؛ ولی حرف نگهبان باعث شد برای چند لحظه همه چیز تو حالت خلسه وارد بشه.
- شما هفتا بازداشتید!
با اخم و عصبانیت غرید و سمتشون قدم برداشت.
- قربان واقعا نیاز نیست من حالم خوبه.
سعی کرد نگهبان رو از کارش پشیمون کنه ولی کار ساز نبود.

پسر، لعنتی فرستاد و بدون جلب توجه، پرتاب‌کننده سنگش رو از جیب شلوارش بیرون کشید و سنگی که همراهش بود رو به سمت مرد نگهبان که داشت با باتوم بهشون نزدیک میشد، پرتاب کرد و فریاد کشید: فرار کنید!

هر هفتاشون باهم دوییدن و بدون توجه به تنه هایی که آدما بهشون می‌زدند، سعی میکردن از مرد فاصله بگیرن اما این قبل از سوزش کتف چپ پسر و صدای بلند تفنگ بود.

روی زمین افتاد و پلکای لرزونش برای بسته شدن دعا میکردن ولی پسر نمی‌خواست چشماش رو ببنده. نمی‌خواست آخرین چیز هایی که قبل از مرگش میبینه، برخورد باتوم با سر و صورت و بدن برادراش توسط اون آدم کثیف و خرافاتی باشه. نمیخواست....

𝗟𝗼𝗼𝗸𝗶𝗻𝗴 𝗙𝗼𝗿 𝗙𝗿𝗲𝗲𝗱𝗼𝗺: ˢᵉᵛᵉⁿ𝗛Onde histórias criam vida. Descubra agora