✌︎ 𝙴𝚙 (9) ✌︎

112 18 34
                                    

مخفیگاه شکارچیان | منطقه آلفا
سال 2017-دسامبر

تهیونگ: محض رضای خدا کوکو! خودت گفتی به کسی که دوستش دارم اعتراف کنم. حالا چرا باهام حرف نمیزنی؟ من فقط حرف تو رو گوش دادم.
ملتمس و درحالی که داشت دنبال پسر توی راهروی خوابگاه بخش پسرونه راه میرفت، گفت که پسری که جلوتر بود، ایستاد و تهیونگم پشتش ایستاد.

- ته من بهت گفتم اگه بخاطره اون شب که مست بودیم و منو بوس کردی، این حرف رو میزنی کاملا حست اشتباه و زود گذره.
- اینطور نیست! من بخاطره اون شب لعنتی، عاشقت نشدم. این حس کوفتی که تو میگی زود گذره، از وقتی که باهات دوست شدم، درون من به وجود اومد و این حس دوست داشتن از یه شب نیست؛ بلکه این حس برای چند ساله!

جدی بود ولی مردمک چشماش میلرزید و نگران بود که دوباره پسرش قبول نکنه؛ ولی اون نمیدونست که پسر هم یه همچین حسی رو بهش داره و فقط نمیتونه با خودش رو راست باشه و این حس رو قبول کنه.

نفس عمیقی کشید و دهن باز کرد که چیزی بگه؛ ولی با کشیده شدنش توسط تهیونگ و قرار گرفتن پشت دیوار چشماش گرد شد و با اخم به پسر نگاه کرد که انگشت اشاره پسر روی لباش قرار گرفت.

- هیش! گوش کن.
با حرف پسر، گوش های تیزش رو به کار گرفت و زمزمه هایی که شامل مکالمه یه نفر بود، شنید.

- آره! الان بهترین زمانه چون؛ الان آخره سال و همه توی مخفیگاه جمع شدن تا جشن بگیرن، پس میتونید حمله‌تون رو انجام بدین.

با شنیدن حرف اون صدا، هر دو اخم کردن و بهم خیره شدن. چه اتفاقی داشت میوفتاد؟ حمله؟ اونم به مخفیگاه؟ اصلا اون کی بود که داشت همچین حرفایی میزد؟

- لعنت بهت! ده سال پیش اون چهار نفر رو نکشتم که الان بهم بگی که باید برم دوباره اون شکارچی های احمق رو بکشم. من فقط میخوام اون مین یونگی عوضیِ مغرور رو بکشم، بقیش با خودت.
و مکالمه قطع شد و دیگه صدایی نیومد؛ ولی صبر کن!

اون صدای دیوید جونز بود؟ اون ده سال پیش چهار نفر از دورگه ها رو کشته بود و به برادرش گفته بود قاتل؟ چه اتفاقی داشت میوفتاد؟

با شنیدن صدای قدم هایی که بهشون نزدیک میشدن، تهیونگ که باهاش کمتر از چند سانتیمتر فاصله داشت رو سمت خودش کشید و لباش رو روی لبای خطی و نرم پسر گذاشت و بوسیدش.

پسر بزرگتر که گیج بود و نمیدونست چیکار کنه، فقط بوسه رو ادامه داد تا اینکه مطمئن شد که اون دیوید عوضی از اونجا رفته.
تهیونگ: این یعنی عشق من رو نسبت به خودت قبول میکنی؟

جونگ‌کوک: باشه ولی فعلا باید به بقیه خبر بدیم که قراره جنگ بشه!
گفت و سمت اتاق برادر بزرگترش دویید.
- جنگ؟!
متعجب گفت و دنبال پسر دویید....

----------------------------------

فلورین | منطقه ششم
سال 2022-اکتبر

𝗟𝗼𝗼𝗸𝗶𝗻𝗴 𝗙𝗼𝗿 𝗙𝗿𝗲𝗲𝗱𝗼𝗺: ˢᵉᵛᵉⁿ𝗛Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang