✌︎ 𝙴𝚙 (11) ✌︎

98 13 35
                                    

جین: یونگی آروم باش! جيمين قویه و از پسش....
یونگی: ساکت شو جین! با این حرفات نمیتونی آرومم کنی! تنها چیزی که آرومم میکنه حال خوبه جیمینه، میفهمی؟ من لعنتی دوستش دارم و انقدر احمق و نادونم که هنوز بهش این رو نگفتم و گذاشتم که امشب بهش بگم ولی فاک! اون شب کوفتی هرگز نیومد اما جیمینی من داره میره، میفهمی؟

هفت نفرشون با گیجی نگاهش میکردن جز هوسوک، اون اینو میدونست؛ ولی یونگی الان اعتراف کرده بود که جیمین رو دوست داره؟ پس هوسوک چی میشد؟

تهیونگ: پ-پس هوپی هیونگ چی؟
گیج پرسید که هوسوک با سر پایین جواب داد: تا حالا چیزی به اسم تریسام شنیدی؟ عشقی که بین سه نفر آدم شکل میگیره؟
تهیونگ: سه نفر؟ اوه!
دیگه حرفی نزد و ساکت شد.

اوضاع داغون بود، خیلی داغون! رادیو ون روشن بود و خبر فوری پخش شد که توش مرد خبرنگار، از پیدا کردن یه مخفیگاه تروریستی اونم دقیقا وسط منطقه آلفا خبر داد که منظورش کاملا با مخفیگاه وزیر لی و شکارچی ها بود!

لیلی: نامجون درسته که نمیتونیم بریم بیمارستان ولی میتونیم بریم داروخونه و حداقل زخمش رو ببندیم تا انقدر خون از دست نده.
دختر گفت که پسر پشت فرمون سر تکون داد و سمت داروخونه‌ای حرکت کرد....

پسر کوچیکتر درحالی که صلیبی که همیشه توی گردنش بود، توی دستای خونیش گرفته بود، دعا میکرد تا حال هیونگش خوب بشه.
جیمین هیونگش، پای تمام خرابکاری هاش وایمیساد و همیشه با مهربونی باهاش رفتار میکرد. دعا کردن در درگاه خدا و خواستن سلامتی اون پسر، تنها کاری بود که از دستش برمیومد.

جین: نمیتونیم کل راه رو با این ون بریم. خیلی شک برانگیزه!
هشدار داد که پسر راننده، کنار جاده ایستاد.
نامجون: کنارمون داروخونه است. من میرم وسایل مورد نظرش رو بخرم. جی‌هوپ تو هم برو دوتا از این ماشینای کنار خیابون رو برای چند ساعت قرض بگیر.
هوسوک: منظورت اینکه میخوای ماشین بدوزدیم؟
نامجون سری به معنی آره تکون داد و از ون پیاده شد.

بعد از کاری که نامجون بهش گفته بود، به ون برگشته بود که پشت بندش نامجون هم وارد ون شد.
یونگی: ممنون آر‌اِم! شما بهتره با ماشینی که سوک الان درش رو باز کرد برید و ما سه نفر هم میریم یه جایی که هم این ون رو گم گور کنیم و هم ....
جونگ‌کوک: ولی یونگی هیونگ اگه از جدا بشیم اشکالی نداره؟
هیون: راست میگه! جدا شدنمون به معنی اینکه بهشون اجازه دادیم تا بیان ما رو بگیرن.

در تایید حرف پسر گفت ولی یونگی مغرور تر و احمق تر از این حرفا بود که به همچین چیزایی فکر کنه. البته فقط الان به این قضیه فکر نمی‌کرد.....

--------------------------------

نامجون: چطوری بدون اینکه کسی متوجه بشه جای دورگه ها رو عوض کنیم؟
مرد لبخندی زد که انگار منتظر این سوال بود.

𝗟𝗼𝗼𝗸𝗶𝗻𝗴 𝗙𝗼𝗿 𝗙𝗿𝗲𝗲𝗱𝗼𝗺: ˢᵉᵛᵉⁿ𝗛Onde histórias criam vida. Descubra agora