𝑷𝒂𝒓𝒕 "𝟐"

246 20 3
                                    

《پرش زمانی به دو روز بعد》

(جونگ کوک)
بالاخره هواپیما حرکت کرد و ما راه افتادیم سمت ایران ، خیلی هیجان داشتم برای اینکه ایران و مردمش رو ببینم.
نامجون: خب دیگه بالاخره داریم میریم ایران
جیمین: خیلی هیجان زدم
جونگ کوک: هیونگ گفتی برامون مترجم گرفتن؟
نامجون: آره خیالت راحت باشه شنیدم بهترین مترجم زبان های خارجی رو برامون در نظر گرفتن
جونگ کوک: عالی شد پس
جیهوپ: خب پسرا یکم استراحت کنیم تا رسیدیم اونجا مثل مرده ها نباشیم
شوگا: کاملا موافقم
نامجون: اکی پس چراغارو میگم خاموش کنن
همگی موافقت کردیم و چند دقیقه بعد به خواب رفتیم
(پرنسا)
دیلیا: وووویییییییی خیلی هیجان زدمممممم
پرنسا: دیلیا سعی کن عادی رفتار کنی چون ما به عنوان مترجم قراره پیش پسرا باشیم نمیخوام فکر کنن مزاحمشونیم
دیلیا: اکی
پرنسا: خب دیگه من برم فرودگاه فعلا
دیلیا: به سلامت میبینمت
پرنسا: بای
رسیدم فرودگاه و بهم گفتن پسرا چند دقیقه دیگه میرسن.
ده دقیقه گذشت که یکی از استف های فرودگاه بهم اطلاع داد که پسرا دارن از گیت خارج میشن ، من سرمون رو برگردوندم و پسرارو دیدم که با لبخند دارن میان سمت من.
(جونگ کوک)
بالاخره رسیدیم از هواپیما خارج شدیم و بعد عبور از گیت بهمون گفتن که به سمت خانمی که پشتش به ما بود بریم تا همراهیمون کنه ، با اینکه هنور اون دختر رو ندیده بودم ولی من به شخصه عاشق موهای خیلی بلند و طلاییش شدم.
با پسرا راه افتادیم سمتش که یکدفعه برگشت سمتمون و ما با دیدن چهره زیباش یک لحظه سر جامون ایستادیم اون واقعا شبیه پرنسس ها بود.
با صدای نامجون هیونگ به خودمون اومدیم و بعد به راهمون ادامه دادیم و به نزدیکی اون دختر رسیدیم که اون با لبخند تعظیم کوتاهی کرد و شروع کرد به کره ای حرف زدن و اون به طور عجیبی لهجش عالی بود
پرنسا: سلام خوش اومدین به ایران
پسرا: ....
پرنسا: ببخشید اتفاقی افتاده؟!
نامجون: اوووو نه ببخشید شرمنده یکم ما هنگ کردیم آخه خیلی خوب کره ای حرف میزنین
پرنسا: خیلی ممنون خب من مترجم شما تو مدت زمان اقامت شما در ایران هستم و بهتون در امور مختلف کمک میکنم
نامجون: خوشبختیم از دیدنتون راستی شما خیلی زیبا هستین
پرنسا: نظر لطفتونه مچکرم ازتون{با لبخند}
نامجون: پسرا شما چرا هیچی نمیگین زشته
جونگ کوک: امم سلام من جئون جونگ کو..
پرنسا: ببخشید وسط حرفتون میپرم ولی نیازی به معرفی نیست من شما رو میشناسم
جونگ کوک: اوه یعنی آرمی هستی؟
پرنسا: بله
جیمین: اوووووو چه ارمیه خوشگلی
پرنسا لبخندی به حرف جیمین زد و تعظیم کوتاهی کرد
پرنسا: خب بفرمایین از این طرف بریم تا سوار ماشین مخصوص بشیم
همگی پشت سر اون دختر راه افتادیم و سوار ماشین شدیم ، اون دختر هم روی جلو ترین صندلی تنها نشست و سرش رو پایین گرفت معلوم بود که نمیخواد ما فکر کنیم اون مزاحم ماست.
جونگ کوک: ببخشید خانم
پرنسا سرش رو بالا گرفت و به چشمای کوک خیره شد
پرنسا: بفرمایین
جونگ کوک: چیزه اگر دوست داری اسمتو به ما بگو تا ما با اون صدات کنیم اگر هم نمیخوای که هیچ
پرنسا: نه ایرادی نداره اسم من پرنسا هستش
جیهوپ: چه اسم قشنگی معنیش چیه؟
پرنسا: خب من چون وقتی به دنیا اومدم همه گفتن که خیلی شبیه به پرنسس ها هستم مادرم این اسم رو برام انتخاب کرده چون یجورایی خیلی شبیه هم هستن این دوتا کلمه ، معنیش هم زیبا و لطیفه
جیمین: اوووو ایرانی ها چه اسمای قشنگی دارن
پرنسا: نمیشه گفت همشون قشنگن ولی خب اسمای خاص زیاد داریم
نامجون: راستی من خیلی درباره مکان های تاریخی ایران کنجکاوم
پرنسا: بله میدونم تو یکی از مصاحبه هاتون گفته بودین شاهنامه رو خوندین و دوست دارین برین تخت جمشید.
نامجون: آره من گفتم ولی تو چطور یادته؟! از چه سالی آرمی شدی تو؟
پرنسا: من از اولین ماه ۲۰۱۴ طرفدارتونم
تهیونگ: اوه یعنی ده ساله
پرنسا: بله
جونگ کوک: مگه تو چند سالته؟
پرنسا: ۲۲
جیمین: چهار سال از من کوچیک تری! اوووو پس میتونیم باهم دوست بشیم
جونگ کوک: یاااا سنش به من نزدیک تره پس با من دوست میشه
نامجون: پسرا الان وقت دعوا نیستا
جونگ کوک: ببخشید هیونگ
نامجون: من شنیدم تو بهترین مترجم حال حاضر هستی چطوری آخه با این سن کم؟!
پرنسا: خب مادر من خیلی رو یادگیری زبان خارجی تاکید داشت و من از دو سالگی زبان رو شروع کردمو الان به هشت زبان تسلط کامل دارم و از چهار سالگی درس خوندن رو شروع کردمو الان فوق تخصصم رو گرفتم
پسرا با دهن باز داشتن به اون دختر نگاه میکردن
نامجون: تو جزو نخبه های جهان حساب میشی دختر
پرنسا: نظر لطفتونه ولی اینطور نیست فقط من علاقه زیادی به یادگیری دارم همین
نامجون: حتما پدر و مادرت بهت افتخار میکنن
پرنسا: ممنونم
جیمین: خدایا یه دختر اینجوری نصیب همه ما بکن
جین یدونه زد پس کله جیمین
جیمین: یاااا هیونگ چرا میزنی؟
جین: تو اول برو دوست دختر پیدا کن بعد به فکر بچه باش بعدم کی گفته همه ما بچه میخوایم؟
نامجون: راست میگه من به شخصه از بچه دار شدن بیزارم
جیمین: خب بقیه که دوست دارن برای اونا دعا میکنم
شوگا: من دوست دارم پسر داشته باشم نه دختر.
جونگ کوک: از خداتم باشه هیونگ دختر دار بشی دختر به این خوبیه
شوگا: خب تو عاشق کشیدن ناز دخترایی ولی من حوصلشو ندارم پس بیخیال من شو
جونگ کوک: اکی
تهیونگ: فکر کنم فقط من از هر دوتاش میخوام
جیمین: آره داداش فقط خودتی و خودت منم که دختر دوست دارم
نامجون: خب پسرا بسته دیگه الان هیچکس جز جین ، شوگا و جیهوپ دوست دختر نداره پس این حرفارو بزارین برای وقتی که ازدواج کردین
جیمین: اکی
من تمام مدت به پرنسا خیره شده بودم که ساکت سرشو انداخته بود پایین و با انگشتاش بازی می‌کرد.
اون دختر واقعا عالیه نمیدونم چرا از وقتی دیدمش یه حس عجیبی بهش پیدا کردم.
نامجون: پرنسا شی شما تنهایی قراره مارو همراهی کنین؟
پرنسا: خب راستش دوست صمیمی من هم قراره به عنوان دستیارم همراهمون باشه
نامجون: اکی
چند دقیقه ای گذشت که بالاخره رسیدیم هتل. از ماشین پیاده شدیم و همراه پرنسا رفتیم داخلو اون کلید اتاقمون رو تحویل گرفت و بردمون به طبقه آخر که اتاق VIP در اونجا قرار گرفته بود.
در رو بار کرد و مارو به داخل راهنمایی کرد ، اتاقمون واقعا عالی بود.
پرنسا: خب اینجا ده اتاق داره که هفتاش اتاق شخصی با فول امکانات هست و سه اتاق بعدی به ترتیب باشگاه ، کتابخونه و سینما هست و از پله هایی که سمت چپ قرار گرفتن وقتی برین پایین به استخر و جکوزی میرسین ، آشپز خونه هم این سمت هستش و جدا از سرویس و حموم داخل اتاق ها در کنار پله های سمت چپ هم سرویس و حموم جدا قرار گرفته.
نامجون: خیلی ممنونم ازتون
پرنسا: خواهش میکنم فقط فکر میکنم که گشنه باشید درسته؟
جین: آره نه ناهار خوردیم نه شام
پرنسا: خب پس وقتی مستقر شدین با من تماس بگیرید تا بگم منو رو براتون بیارن
جیهوپ: حتما همین کار رو میکنیم فقط یه چیزی پرنسا شی
پرنسا: بفرمایین
جیهوپ: لطفا با ما راحت باش ما قراره چهار ماه رو کنار هم بگذرونیم
پرنسا: آخه..
جیمین: آخه نداره مارو به اسم صدا کن حالا میخوای تهش یه اوپا اضافه کن ماهم تورو به اسم صدا میکنیم اینجوری بهتره
پرنسا: بله چشم
جیمین: ای بابا میگم بهت راحت باش و غیر رسمی حرف بزن
پرنسا: باشه
جیمین: افرین حالا شد
پرنسا: پس من برم اینم شماره من هستش لطفا تو گوشی هاتون سیوش کنید تا هر مشکلی داشتین بهم بگید
نامجون: مرسی
نامجون برگه رو از پرنسا گرفت و بعد از اون پرنسا از اتاق خارج شد و پسرا مشغول چیندن وسایلشون تو اتاق شدن و بعد از چهل دقیقه همگی طبقه پایین تو پذیرایی جمع شدن و نامجون با پرنسا تماس گرفت تا غذا سفارش بدن.
پرنسا به همراه گارسون ها وارد اتاق شدن و شروع کرد به توضیح دادن
پرنسا: خب اول از همه دوست دارین چه نوع غذایی بخورین؟ ایرانی ، کره ای یا ایتالیایی
جین: منکه ایرانی میخوام بخورم
همه پسرا بعد از جین گفتن که اونا هم غذای ایرانی رو ترجیح میدن و بعد از اون پرنسا در مورد مخلفات غذا ها گفت و پسرا همگی سوپ رشته ، قرمه سبزی و چند پیش غذا و دسر سفارش دادن.
پرنسا: خب تا یک ربع دیگه غذاتون رو میارن
شوگا: اکی
پسرا با همدیگه شروع به حرف زدن کردن و پرنسا ساکت یه گوشه ایستاده و بخاطر زیاد سرپا موندن اونم با کفش پاشنه بلند پا درد شدیدی گرفته بود ولی سعی می‌کرد به روی خودش نیاره تا کسی متوجه نشه ولی جونگ کوک که تمام مدت حواسش به اون بود متوجه شده بود که داره اذیت میشه
جونگ کوک: پرنسا شی بیاین اینجا بشینید خسته شدین
پرنسا: خیلی ممنون ولی من راحتم
جونگ کوک: آخه چجوری با اون کفشا راحتی؟!
پرنسا: آخه من اجازه ندارم ، من فقط یه کارمندم
جیمین: یاااا من که گفتم با هم دوستیم پس انقدر بهونه نیار بیا بشین کسی بهت گیر داد من جوابشو میدم.
پرنسا با تردید سمت مبل ها رفت و گوشه اش نشست
جیمین: خب حالا شد
پسرا دوباره مشغول حرف زدن شدن که در زده شد و رئیس شرکت همراه با گارسون ها وارد شد که پرنسا سریع بلند شد و با فاصله ایستاد
رئیس به زبان انگلیسی سلام کرد به پسرا و سمت پرنسا رفت
رئیس: خانم لیام فکر میکنم قبلا قوانین رو بهتون گفته بودم{اروم}
پرنسا: معذرت میخوام
رئیس: دیگه تکرار نشه فهمیدی؟
جونگ کوک که متوجه شد رئیس پرنسا داره توبیخش میکنه شروع کرد به انگلیسی حرف زدن باهاش
جونگ کوک: ببخشید جناب لطفا کاری با پرنسا نداشته باشید ما ازش خواستیم با ما راحت باشه
جیمین: بله باهاش کاری نداشته باشین ما قراره چهار ماه رو باهم باشیم و خب اینجوری هم ما و هم اون راحت تر ارتباط برقرار میکنیم.
رئیس: اوو بله پس من تنهاتون میزارم ، من معذرت میخوام خانم لیام
پرنسا: خواهش میکنم
رئیس از اتاق خارج شد و من نگاه متشکرم رو به جونگ کوک و جیمین دادم و لبخند ملیحی زدن.
پرنسا: ممنونم
جیمین: قابلی نداشت حالا بشین کنارمون و توضیح بده چجوری اینارو باید خورد آخه ما برنج رو اینجوری نمیپذیم
پرنسا کنار جونگ کوک نشست و ازش اجازه گرفت تا با ظرف غذای اون به بقیه توضیح بده.
قاشق و چنگال برداشت و شروع به توضیح دادن کرد
پرنسا: خب یقینا طرز گرفتن قاشق و چنگال رو همگی بلدین پس میرم سراغ اصل مطلب ، اول از هم شما باید خورشت رو به مقدار مشخصی روی برنجتون بریزین ، این مقدار نه باید کم باشه و نه زیاد ببینین چقدر میریزم
(پرنسا)
همگی با دقت داشتن به دست من نگاه میکردن و من برای لحظه ای خندم گرفت ولی جلوی خودمو گرفتن ، خب بیچاره ها حق داشتن تا حالا ایران نیومدن
بعد از اینکه توضیحاتم تموم شد از کنارشون بلند شدم و رفتم سمت دیگه ای از اتاق نشستم تا راحت غذاشون رو بخورن.


خب اینم از پارت دوم "پرنسس من 👑"
تا الان چه طور بوده داستان؟
تازه هنوز اولش قراره کلییییی اتفاق هیجان انگیز بیوفته که ممکنه دختر داستانمون رو با چالش هایی رو به رو کنه
🩷

𝑴𝒚 𝒑𝒓𝒊𝒏𝒄𝒆𝒔𝒔 👑Место, где живут истории. Откройте их для себя