𝑷𝒂𝒓𝒕 "𝟖"

245 16 17
                                    

دیلیا: خب ماجرا بر میگرده به شیش روز پیش. همونطور که میدونی من بایسم جیمین بود و خب خیلی دوستش داشتم ، بخاطر همین بیشتر از بقیه بهش نزدیک میشدم و باهاش حرف میزدم. چند روز پیش که از کنسرت برگشتیم تو بخاطر سر دردت زودتر رفتی خونه و منم برای ادامه کارا موندم پیش پسرا و درمورد یه سری مسائل کاری با هم صحبت کردیم که بالاخره کارمون تموم شد و پسرا کم کم رفتن داخل اتاقشون تا استراحت کنن ، منم وسایلمو برداشتم تا زودتر برگردم خونه که جیمین صدام کرد و گفت که باهام کار داره ، بخاطر همین همراهش به سمت بالکن رفتم که اون شروع به زدن حرف هاش کرد و بهم اعتراف کرد که دوستم داره و خب منم از وقتی که رو در رو دیده بودمش حس هایی بهش پیدا کرده بودم ، بخاطر همین قبول کردم که باهم قرار بزاریم و خب.. راستش تو این چند روز رابطه خیلی خوبی با هم داشتیم و منم فهمیدم که واقعا عاشقش شدم.

《فلش بک به شیش روز پیش , شب》

(جیمین)
تو این چند هفته متوجه شدم که به دیلیا حس هایی دارم ، ولی خب به روم نیاوردم تا اینکه بالاخره از حسم مطمئن شدم و فهمیدم که من دیوانه وار عاشقش شدم.
نصفه های شب بود و پسرا بعد از جلسه ی کاری رفتن به اتاقشون که من تصمیم گرفتم به دیلیا اعتراف کنم و از کلنجار رفتن با خودم دست بکشم.
قبل از اینکه دیلیا به سمت در بره صداش کردم و گفتم که همراهم بیاد
جیمین: دیلیا اگر میشه یه چند لحظه با من بیا باهات ‌کار دارم
دیلیا: باشه
به سمت بالکن رفتم و اونم پشت سرم راه افتاد.
وقتی به بالکن رسیدیم به سمتش چرخیدم و تو چشماش خیره شدم که اونم بهم نگاه کرد
دیلیا: اتفاقی افتاده جیمین شی؟!
جیمین: خب راستش میخواستم درباره موضوع مهمی که چندین روزه درگیرشم باهات صحبت کنم
دیلیا لبخندی زد و به جیمین نزدیک تر شد
دیلیا: بفرمایین
جیمین نفس عمیقی کشید و سعی کرد افکار منفی رو از خودش دور کنه
جیمین: نمیدونم چطور بهت بگم ، ولی من از وقتی که دیدمت حس های عجیبی بهم دست داد و خب من فکر میکردم بخاطر رفتارات این حس در من بوجود اومده ولی اینطور نبود. در واقع حسی که من نسبت به تو پیدا کردم....
جیمین دستای دیلیارو آروم گرفت و بهش نزدیک تر شد
جیمین: عشقه
دیلیا شکه شده بود و از خوشحالی بغض کرده بود.
جیمین بوسه ای به دست های دیلیا زد و دوباره به چشماش خیره شد
جیمین: با من قرار میزاری؟
جیمین که قیافه بغض آلود دیلیا دلش رو به لرزه دراورده بود ، با نگرانی شروع به صحبت کرد
جیمین: قول میدم بهت ثابت کنم که عاشقتم. قول میدم دیلیا ، قول میدم خوشبختت فقط.. فقط لطفا جواب رد بهم نده من طاقت دوری از تورو ندارم. میدونم شاید حسی بهم نداشته باشی ولی من تمام تلاشم رو میکنم تا عاشقم بشی و..
دیلیا: لازم نیست
جیمین با چهره متعجب به دیلیا خیره شد
جیمین: چی؟!
دیلیا: منم عاشقتم پارک جیمین نیازی نیست تلاش کنی
جیمین با خوشحالی دیلیارو بغل کرد و اشک شوق ریخت
جیمین: ممنونم ازت. عاشقتم زندگیم
دیلیا هم دستش رو دور جیمین حلقه کرد و سرش رو تو شونه جیمین فرو برد.
چند دقیقه ای گذشت که از هم جدا شدن و جیمین با تردید به لبای دیلیا خیره شد
جیمین: اجازه هست؟
دیلیا که متوجه منظور جیمین شده بود با لبخند دستش رو دور گردن جیمین قرار داد
دیلیا: فکر نمی‌کنم دیگه نیازی به اجازه باشه
جیمین برقی توی چشماش به وجود اومد و کم کم به دیلیا نزدیک شد و لباش رو روی لبای سرخ دختر گذاشتو شروع به مکیدن کرد. لبای دختر مزه آب‌نبات میداد و از هر چیز دیگه برای جیمین خوشمزه تر بود.
کم کم بوسشون شدت گرفت که دیلیا نفس کم آورد و آروم به بازوی جیمین ضربه زد. جیمین از دیلیا جدا شد و صورتش رو نگران نوازش کرد
جیمین: واقعا معذرت میخوام. لبات انقدر خوشمزه و لذت بخشه که دوست ندارم ازش جدا شم
دیلیا دوباره جیمین رو بغل کرد و سرش رو روی سینه تخت معشوقش قرار داد
دیلیا: نیازی به معذرت خواهی نیست منم ازش لذت بردم. فقط یکم باید رو نفس گیریم کار کنم
جیمین خنده کوتاهی کرد و دیلیارو محکم تر به خودش فشرد.
اون شب برای اون دو نفر بهترین و رمانتیک ترین شب عمرشون بود و هر دو تا صبح کنار هم از خودشون تعریف میکردن تا بیشتر با هم آشنا بشن.

𝑴𝒚 𝒑𝒓𝒊𝒏𝒄𝒆𝒔𝒔 👑Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum