𝑷𝒂𝒓𝒕 "𝟑"

237 19 2
                                    

نیم ساعتی گذشت که متوجه شدم از غذا خوردن دست کشیدن برای همین بلند شدم رفتم پیششون
پرنسا: چیز دیگه ای میل ندارین؟
نامجون: نه ممنون دیگه واقعا داریم میترکیم خیلی خوشمزه بود
لبخندی بهشون زدم و به خدمتکار ها گفتم ظرفارو جمع کنن.
بعد از جمع شدن ظرف ها فهمیدم که خیلی خسته ان و من باید میرفتم تا اونا راحت باشن و بتونن
استراحت بکنن
پرنسا: به نظر خیلی خسته میاین ، من دیگه میرم تا شما راحت باشین
شوگا: ممنون
تعظیم کوتاهی کردم و بعد خداحافظی از اتاق خارج شدم و رفتم سمت دفتر مدیریت و بهشون اطلاع دادم که کارم تموم شده و در نهایت از هتل خارج شدم و سوار ماشینم شدم و نفس حبس شدم رو آزاد کردم
باورم نمیشه کسایی که آرزوی دیدنشون رو داشتم رو از نزدیک دیدم و قراره چهار ماه همراهیشون کنم و از همه مهمتر کسی که چندین ساله عاشقشم رو دیدم ، کسی که بدون هیچ دیدار رو در رویی عاشقش شدم ولی نمیتونم بهش اعتراف کنم.
آخه پسر به اون خوشگلی و معروفی میاد با یه دختر ایرانی قرار میزاره ، درسته خوشگلم ولی باز ملیت من ایرانیه و خب کلی دختر کره ای ناز دورش هست و من یقینا به چشمش نمیام.
بیخیال این حرفا شدم و سعی کردم این افکار رو دور بریزم ، ماشین رو روشن کردم و راه افتادم سمت خونه
بعد از بیست دقیقه رسیدم و رفتم داخل که متوجه شدم پدر و مادرم هنوز برنگشتن و حتما تا نصف شب سر کارن.
نفس عمیقی کشیدم و از پله ها بالا رفتم و به اتاقم پناه بردم ، کیفم رو داخل کمد آویزون کردم و یکی از لباس خواب های صورتیم رو انتخاب کردم و به سمت حموم اتاقم راه افتادم و لباسام رو در اوردم و داخل لباسشویی رختکن انداختم و وارد حموم شدم.
وان رو پر از آب کردم و کوکتل صورتی رنگی که طرح و رایحه گل رز داشت رو داخلش انداختم و مقداری نمک بدن که از قضا اونم صورتی پاستلی بود رو داخل آب ریختم و با چند برگ گل رز صورتی معطر کارم رو تموم کردم و ماسک کاسه ای که برای قبل از شست و شو بود رو به صورتم زدم و وارد وان شدم و سرم رو روی جایگاه مخصوص قرار دادم و ریلکس کردم و همزمان از آهنگ های جونگ کوک لذت می‌بردم.
بعد از چهل دقیقه ریلکسیشن از وان بیرون اومدم و مشغول حموم کردن شدم.
بالاخره بعد از اینکه روتین حموم هزار مرحله ایم رو تموم کردم اومدم بیرون و کمی روغن ارگان به موهای لَخت و طلایی رنگم که حالا تا زانوم رسیده بود زدمو سشوار کشیدم و خب چون موهام خیلی لَخت بود شونه ای که بعدش زدم تاثیری نداشت و به راحتی از لای موهام سُر شد.
بعد از اینکه کارم با موهام تموم شد حولم رو در اوردمو ماسک بیکینی و باسنم رو گذاشتم و بعد از بیست دقیقه برشون داشتم و لوسیون اسب تک شاخم که اونم رایحه گل رز داشت به تمام بدنم زدم که شاین خیلی قشنگ و صورتی به پوست مثل برفم داد. بعد از زدن لوسیون لباسم رو پوشیدم و موهام رو خیلی شل بافتم و با کش ساتن صورتیم بستمش و رفتم سراغ صورتم. هدبند پشمالوم رو زدم و با تونر توت فرنگی پوستم رو پاک کردم و پچ چشم و لبم رو رو صورتم قرار دادم و با گذاشتن یه ماسک ورقه ای صورتی روتینم رو به پایان رسوندم و خب فکر کنم کاملا متوجه شده باشین که من عاشق رنگ صورتی پاستلی و بوی توت فرنگی و گل رز ام.
بالاخره بعد از چهار ساعت همه کارام رو انجام دادم و از اونجا که گشنم نبود بیخیال شام شدم و قبل از اینکه چشم بندم رو بزنم به چشمم برق اتاقم رو با استفاده از کنترلش خاموش کردم و خیلی زود به عالم خواب رفتم.
صبح ساعت پنج و نیم با زنگ گوشیم از خواب دل کندم و رفتم صورتم رو شستمو بعد از عوض کردن لباس خوابم با یه تیشرت صورتی بلند و باز کردن بافت موهام رفتم طبقه پایین به سمت آشپزخونه تا صبحونه ام رو آماده کنم.
وارد آشپز خونه شدم و اول از همه یه لیوان آب ولرم خوردم و رفتم سراغ درست کردن صبحونه که متوجه شدم مادرم داره وارد آشپزخونه میشه
م.پ: صبح بخیر عزیزم
پرنسا: صبح بخیر. تو چرا بیدار شدی؟!
م.پ: حالم زیاد خوب نبود نتونستم بخوابم اومدم آب بخورم بلکه یکم بهتر بشم
پرنسا: خب برای چی انقدر حالت بد میشه؟ پریشبم حالت بد شده بود!
م.پ: نگران نباش هم آزمایش دادم هم رفتم پیش دکتر
پرنسا: خب دکتر چی گفت؟
م.پ: الان حال ندارم پرنسا شب اومدی میگم بهت
پرنسا: باشه
پرنسا مشغول چیدن وسایل روی میز شد تا شروع به خوردن بکنه و مادرش هم بعد از خوردن آب از آشپزخونه خارج شد.
همه ی کارام رو کردم و بعد از یه دوش کوتاه و میکاپ لایت ، دخترونه و لیموییم رنگم لباسم که یه پیرهن لیمویی با شلوار لی بود رو پوشیدم و موهای بلندم رو طبق عادتم باز گذاشتم و راه افتادم سمت هتل. بعد از بیست دقیقه رسیدم و وارد آسانسور شدم و طبقه مورد نظرم رو زدم ، ساعت هشت صبح بود و خب کم کم پسرا باید به سمت محل برگزاری کنسرت راه می افتادن.
بعد از اینکه از آسانسور پیاده شدم به سمت اتاقشون رفتم و در زدم ولی هیچکس در رو باز نکرد و معلوم بود هنوز خوابن ، نگاهی به ساعت انداختم و بعد دوباره در زدم که بالاخره یه نفر در رو باز کرد ، سرم رو بلند کردم تا سلام کنم که با قیافه پف کرده و موهای بهم ریخته جونگ کوک رو به رو شدم و لبخندی از شدت کیوت بودنش زدم
پرنسا: سلام. صبح بخیر
جونگ کوک که هنوز گیج خواب بود لبخندی زد و سرش رو تکون داد ، منِ لعنتیم که ضربان قلبم رفته بود روی هزار و دوست داشتم بپرم بغلش و از آغوش گرمش لذت ببرم و خیلی راحت بگم دوستش دارم ولی نمیشه. نفس عمیقی کشیدم وارد اتاق شدم و اون در رو بست و پشت سر من اومد داخل ، همه چیز خوب بود تا وقتی که من برگشتم سمتش و متوجه شدم بالا تنش برهنه است. چشمام از تعجب گرد شده بود ، با خجالت سریع بهش پشت کردم
پرنسا: بخدا هیچی ندیدم. معذرت میخوام
جونگ کوک از کیوتی بیش از حد دختر خندش گرفته بود
جونگ کوک: حالا چرا انقدر هول کردی چیزی نشده که آروم باش الان میرم لباس میپوشم
پرنسا: اگر میشه بقیه رو هم بیدار کنید
جونگ کوک: اکی
جونگ کوک رفت طبقه بالا و پرنسا نفسشو داد بیرون
پرنسا: اوفف عجب هیکلی داشت ، از نزدیک اِیت پک هاش قشنگ تو چشم بود اوف عضلات بازو و سینش..{خیلی اروم جوری که فقط خودش بشنوه}
یه لحظه پرنسا به خودش اومد و فهمید که درباره چی داره حرف میزنه
پرنسا: دختره ی احمق چی میگی تو اوفففف چقدر گرمه{خیلی اروم جوری که فقط خودش بشنوه}
پرنسا از خجالت لپاش گل انداخته بود که همون موقع بقیه پسرا اومدن پایین.
برگشتم سمتشون و بهشون تعظیم کوتاهی کردم
پرنسا: سلام. صبحتون بخیر
جیمین: سلام صبح توام بخیر. چطوری؟
پرنسا: خوبم ممنون
همه ی پسرا داشتن با من احوالپرسی می کردن که همون موقع جیمین بهم نزدیک شد و من با تعجب داشتم نگاش میکردم
پرنسا: چیزی شده؟!
جیمین: چرا گونه هات قرمزه؟
پرنسا: خب چیزه امم.. گرممه ، آره گرممه خیلی گرممه
همه ی پسرا داشتن منو با تعجب نگاه میکردن که کوک به حرف اومد
جونگ کوک: هوا که خوبه. تازه کولرم روشنه
جیمین: اوهوم راست میگه. مطمئنی خوبی؟
پرنسا: من خوبم گفتم که یکم گرممه همین
جیمین کمی رفت عقب ولی نگاهش رو از گونه های سرخم برنداشت
جونگ کوک: هی نکنه بخاطر اتفاق چند دقیقه پیش هنوز خجالت میکشی؟!
پرنسا سرش رو کمی پایین انداخت
جونگ کوک: پس بخاطر همونه. گفتم که مهم نیست ، من دیگه چیزی برای پنهان کردن ندارم همه دیدنش
جیمین: مگه صبح چیشده؟
جونگ کوک: هیچی بابا بالاتنه ام برهنه بود رفتم در رو برای پرنسا باز کردم
واقعا از این همه ریلکس بودن جونگ کوک نسبت به این موضوع تعجب کردم. یجوری در موردش حرف می‌زد انگار عادیه براش البته به قول خودش همه بالا تنش رو دیدن ولی خب باز من خجالت میکشم و این دست خودم نیست واقعا.
جیمین: اها خب پس اینکه مسئله مهمی نیست جونگ کوک کلا تو خونه لخت میگرده شانس اوردی شلوارک پاش بوده ، تازه بالاتنه اش رو که همه دیدن اصل اون پایینه
جونگ کوک: هیونگگ!!
پرنسا چشماش اندازه کاسه شد و گونه هاش رنگ بیشتری گرفت و سرش رو انداخت پایین
نامجون: یاااا پسرا اذیتش نکنین زشته. من معذرت میخوام پرنسا شی
پرنسا به نشونه احترام کمی خم شد و تصمیم گرفت زودتر اون فضارو ترک کنه
پرنسا: با اجازه تون من برم پایین صبحونتون رو هماهنگ کنم
این رو گفت و سریع از اتاق خارج شد و نفس عمیقی کشید و به در تکیه داد
پرنسا: چقدر منحرفن هوفففف
پرنسا سعی در آروم کردن خودش داشت که دیلیا از راه رسید
دیلیا: سلام. چطوری؟
پرنسا تکیشو از در گرفت و به دیلیا نزدیک شد
پرنسا: سلام. خوبم تو چطوری؟
دیلیا: من که دارم از استرس میمیرم
پرنسا: نترس عادی میشه برات
دیلیا: وووییی تو از نزدیک دیدیشون. بگو ببینم چجورین؟
پرنسا: خیلی خوش اخلاق و مهربونن و زود باهات صمیمی میشن. نترس کنارشون احساس راحتی میکنی
دیلیا: خب پس خوبه. راستی ظاهرشون چی؟ از نزدیک چطورن؟
پرنسا اومد جوابش رو بده که دوباره یاد جونگ کوک افتاد ولی سعی کرد خودشو جمع و جور کنه و انقدر منحرف نشه
پرنسا: از نزدیک خیلی خوشتیپ تر و خوشگل ترن
دیلیا: اوو.. میخوام زودتر ببینمشون
پرنسا: اکی بزار اول برم هماهنگ کنم صبحونه رو بعد با هم بریم تو
دیلیا: اکی
پرنسا و دیلیا هردو با هم رفتن طبقه پایین تا صبحانه رو سفارش بدن.
(جونگ کوک)
بعد از اینکه پرنسا با کلی خجالت سریع از اتاق بیرون رفت همه ی پسرا خندشون گرفت
جیمین: وای خدا اون بیش از حد کیوته
نامجون: پسرا خجالت بکشین بیچاره آب شد از خجالت
جین: الان با خودش میگه این پسرا چقدر منحرفن
تهیونگ: خب مگه نیستیم؟
جین: هستیم ولی پیش شما سه تا مکنه ما منحرف حساب نمیشیم
جیهوپ: اینو راست میگه خدایی
شوگا: دیگه اذیتش نکنین شاید خوشش نیاد
جیمین: فکر نکنم از اون آدمای بی جنبه باشه. فقط یکم خجالتیه اونم ما حلش میکنیم
جونگ ‌کوک: به نظر منم دختر خیلی خوبیه. تو نگاه اول میشه اینو متوجه شد
تهیونگ: اوووو کوکی ما عاشق شده
جونگ کوک: نه بابا عشق چیه فقط چیزه.. امم خب خوشم اومده دیگه ، خیلی بامزه است تازه خوشگلم هست
پسرا که دیدن کوک هول کرده شروع به خندیدن کردن
جیمین: قشنگ از قیافت معلومه جونگ کوک شی
جیمین همونطور که می‌خندید با بقیه پسرا به سمت میز ناهارخوری رفت.
جونگ کوک: نمیدونم اسم این حس چیه ولی هر چی که هست خیلی دوستش دارم{خیلی اروم جوری که فقط خودش بشنوه}
جونگ کوک بعد از کمی فکر کردن به حس های تازه ای که با دیدن پرنسا بهش دست داده بود به بقیه پسرا پیوست.


اینم از پارت جدید✨️
به نظرتون کی زودتر به عشقش اعتراف میکنه؟
منظر پارت بعد باشین🩷
ووت یادتون نره نفسا🩶

𝑴𝒚 𝒑𝒓𝒊𝒏𝒄𝒆𝒔𝒔 👑Donde viven las historias. Descúbrelo ahora