𝑷𝒂𝒓𝒕 "𝟔" 🔞

354 18 11
                                    

《پرش زمانی به دوازده روز بعد》

(پرنسا)
امروز آخرین روز کنسرت بود و شب قرار بود دور هم جمع بشیم و مشروب بخوریم.
تو این مدت میا خیلی به پسرا نزدیک شده بود و یکسره پیششون بود. پسرا هم که انگار خیلی از میا خوششون اومده بود. اونا دیگه مثل روزای اول به من اهمیت نمیدادن و فقط در حد یه سلام و خداحافظ با هم مکالمه داشتیم.
کنسرت بعد از چند ساعت بالاخره تموم شد و قرار شد پسرا برن هتل و منو دیلیا هم بریم خونه تا آماده بشیم و بعد بریم پیششون.
من دیلیا رو دم خونشون پیاده کردم و راه افتادم سمت خونه خودم که بعد از بیست دقیقه رسیدم و سریع رفتم داخل. به محض ورودم رفتم سمت اتاقم و سریع وارد حموم شدم.
بعد از یه حموم حسابی با حوله تن پوشم وارد اتاق لباسم شدم و تصمیم گرفتم یه دامن کوتاه پرنسسی صورتی رنگ که پر از اکلیل بود رو با نیم تنه ستش بپوشم. بعد از انتخاب لباس وارد اتاقم شدم و موهامو خشک کردمو روغن مخصوصم رو زدم و بعد از کلی فکر به این نتیجه رسیدم که موهامو دورم بریزم.
بالاخره بعد از دو ساعت من لباسام رو پوشیدم و رفتم جلوی آینه تا خودمو بر انداز کنم و باید بگم با اون میکاپ دخترونه صورتی واقعا فوق العاده شده بودم ، لباسمم به خوبی اندام زیبام رو که با کلی زحمت و تلاش ساخته بودمو به نمایش میزاشت و لوسیون بدنم که یه شاین صورتی رنگ زیبا داشت پوست سفید رنگم رو بیشتر به چشم میاورد. بعد از اینکه ظاهرم چک کردم با یه اکلیل صورتی ترقوه های برجسته و خوش فرمم رو بیشتر به نمایش گذاشتم و بالاخره راه افتادم سمت هتل. امشب تصمیم گرفتم که با بنز سفید رنگم به اونجا برم.
بعد از چند دقیقه رانندگی بالاخره به هتل رسیدمو از ماشین پیاده شدم و به سمت اتاق پسرا رفتم که تو آسانسور با دیلیا رو به رو شدم. اون هم یه تیپ بنفش دخترونه زده بود
دیلیا: یاا دختر تو چقدر خوشگل شدی!
پرنسا: مرسی. توام خیلی قشنگ شدی
دیلیا چشمکی بهم زد که همون موقع در آسانسور باز شد و ما پیاده شدیم و رفتیم سمت اتاق و در زدیم. بعد از چند ثانیه جیهوپ در رو باز کرد و مارو به داخل دعوت کرد
جیهوپ: اوو دخترا مثل همیشه فوق العاده به نظر میاین
پرنسا: خیلی ممنون
دیلیا: مرسی
جیهوپ لبخندی زد و گفت که همراهش بریم. وقتی به سالن اصلی رسیدیم همه پسرا اونجا بودن و داشتن حرف میزدن و میخندیدن
دیلیا: هعی اونجارو
به جایی که دیلیا اشاره کرده بود نگاه کردم که میا رو دیدم. باورم نمیشد ، اون دقیقا مثل یه هرزه لباس پوشیده بود و آرایش غلیظی کرده بود. شلوارک تنگ و خیلی کوتاهش با یه نیم تنه قرمز کل سینه های درشت و باسن بزرگش رو به نمایش میزاشت. اون اندام تو پر و تحریک کننده ای داشت چیزی که هر مردی رو تحریک می‌کنه. سعی کردم خودم رو بیخیال نشون ولی اون هرزه کنار جونگ کوک نشسته بود و دستش رو روی رون های عضله ایش گذاشته بودو خیلی صمیمی و گرم با جونگ کوک رفتار می‌کرد. جونگ کوک هم با یه شلوار تنگ مشکی و یه پیرهن سفید رنگ که دو دکمه بالاییش رو باز گذاشته بود در جذاب ترین حالت ممکن به میا لبخند میزد. از عصبانیت دوست داشتم برم موهای مشکی میا رو بکشم و از همین پنجره بندازمش پایین ولی حیف که نمیشد.
بعد از کلی تلاش خودمو کمی آروم کردم و همراه با دیلیا به سمت پذیرایی رفتم و به پسرا سلام کردیم که اوناهم جواب مارو دادن و همگی مشغول حرف زدن شدیم.
بعد از صرف شام جیمین پیشنهاد داد که جرعت و حقیقت بازی کنیم و ما هم قبول کردیم.
همونطور که روی زمین به صورت دایره ای نشسته بودیم ، بطری خالی ای رو چرخوندن و همزمان مشغول خوردن مشروب شدن ، ولی من فقط یه پیک همراهیشون کردم چون باید اوضاع رو کنترل میکردم تا اتفاق ناگواری نیوفته.
نیم ساعتی گذشت و همگی کاملا مست شده بودن که سر بطری به من افتاد و از شانس قشنگم میا باید ازم سوال می‌پرسید
میا: جرعت یا حقیقت؟
پرنسا: حقیقت
میا لبخند مرموزی زد و بعد از مکث کوتاهی سؤالش رو پرسید
میا: کسی تو این جمع هست که عاشقش باشی؟
از این سؤالش تعجب کردم و استرس شدیدی گرفتم
میا: چیشد چرا جواب نمیدی؟! زود باش
پرنسا با خودش فکر کرد که الان همه مستن و فردا چیزی یادشون نیست پس تصمیم گرفت که حقیقت رو بگه
پرنسا: آره
میا تک خندی زد و با تمسخر به پرنسا نگاه کرد
میا: هه میدونستم
پرنسا از رفتار های میا عصبی شده بود و خودش رو خیلی کنترل می‌کرد که نزنه تو گوشش
تهیونگ: پرنسا بچرخون دیگه
پرنسا با حرف تهیونگ به خودش اومد و بطری رو چرخوند که سرش به جونگ کوک افتاد و جیمین باید از سوال میپرسید
جیمین: جرعت یا حقیقت؟
جونگ کوک: جرعت
جیمین: اوووو شجاع شدی
جونگ کوک: بودم
جیمین: خیلی خب پس با میا بوسه فرانسوی برو
جونگ کوک: باشه. اگر میا مشکلی نداره من انجامش میدم
با شنیدن این حرف شکه شدم و بغضی گلوم رو فشرد. میا هم به من نگاهی انداخت و بعد روبه جونگ کوک گفت
میا: من که هیچ مشکلی ندارم
جونگ کوک بعد از تایید میا بهش نزدیک شد و لبش رو گذاشت رو لبای میا و بوسه خیسی رو شروع کرد اونم درست جلوی چشم پرنسا.
پرنسا با چشمای اشکی به جونگ کوک که غرق بوسه بود خیره شد. هر ثانیه که میگذشت حال پرنسا بدتر میشد.
بعد از یک دقیقه اون دو از هم جدا شدن و جونگ کوک لبای خودش رو با زبون طر کرد
جیمین: خوبه. حالا بطری رو بچرخون ، این دیگه آخرین دوره
جونگ کوک بطری رو چرخوند که سرش به دیلیا افتاد و بعد از انتخاب جرعت تهیونگ بهش گفت که باید با جیمین بخوابه و اونم خیلی راحت قبول کرد ، منم شکه داشتم نگاهش میکردم. درسته بایس دیلیا جیمینِ ولی این کار درست نیست. تا اومدم اعتراض کنم همگی از جاشون بلند شدن و جیمین از خدا خواسته دست دیلیا رو گرفت و سریع رفت سمت اتاقش و در رو بست از اونور یه سری از پسرا روی مبل ولو شدن و یه سری رفتن توی اتاقشون.
اون لحظه توی گیج ترین حالت ممکن بودم و نمیدونستم باید چیکار کنم. صمیمی ترین دوستم همین الان داشت دخترونگیش رو از دست می‌داد و من کاری از دستم بر نمیومد از اونور جونگ کوک و میا غیبشون زده بود.
عصبی و کلافه از رو زمین بلند شدم و رفتم سمت راهرویی که اتاقا قرار داشتن که صدای میا به گوشم رسید و از روی کنجکاوی در اتاق رو باز کردم که جونگ کوک رو درحال ضربه زدن به پوسی میا دیدم. با دیدن این صحنه اشکام جاری شد و عصبانیت و نفرت تمام وجودم رو فرا گرفت در حالی که اونا حتی متوجه حضور من نشده بودن و فقط از روی لذت ناله میکردن.
پرنسا دیگه نتونست اون فضا رو تحمل کنه و فورا از هتل خارج شد و پیاده به سمت مکان نامشخصی رفت. توی اون لحظه فقط دلش می‌خواست از آدم ها دور بشه و جای خلوتی برای خالی کردن خودش گیر بیاره.
همونطور  که اشک می‌ریخت دو ساعت به راه رفتن ادامه داد که یکدفعه متوجه شد دم خونه ی دختر خالش روناست ، کسی که از بچگی هر موقع بهم می‌ریخت آرومش می‌کرد.
پرنسا اول نگاهی به ساعت انداخت و بعد زنگ خونه رو فشرد که بعد از سی ثانیه صدای خواب آلود نارا تو گوشش پیچید
نارا: پرنسا! تو اینجا چیکار میکنی ساعت چهار صبح؟ زود باش بیا تو
نارا در رو زد و پرنسا رفت داخل و به سمت آپارتمان نارا حرکت کرد. بعد از رسیدن به طبقه مورد نظر از آسانسور رفت بیرون که با چهره نگران نارا مواجه شد.
نارا سریع رفت سمت پرنسا و اون رو آورد تو خونه و بغلش کرد
نارا: چیشده پرنسا؟ چرا انقدر رنگت پریده عزیزم؟
پرنسا تو بغل نارا که حکم خواهر بزرگ تر رو براش داشت شروع به گریه کرد و نارا هم سعی کرد آرومش کنه.
بعد از چند دقیقه که پرنسا کمی آروم شده بود نارا اون رو به سمت اتاق مهمان برد و روی تخت درازش کرد و بغلش نشستو شروع به نوازش موهاش کرد
نارا: سعی کن بخوابی قشنگم. فردا با هم کلی حرف داریم عزیز دلم
پرنسا آروم چشماش رو بست و به خواب عمیقی فرو رفت.
(دیلیا)
من و جیمین پنج روزی میشد که وارد رابطه شده بودیم ولی هیچکس جز پسرا از این موضوع خبر نداشت و من حتی به پرنسا هم نگفته بودم و شرط میبندم قراره جرم بده.
وقتی تو بازی تهیونگ گفت با جیمین باید بخوابی من از خدا خواسته قبول کردم و دوست داشتم هر چه زودتر اولین سکسم رو با عشقم تجربه کنم ، البته در کنار دوست داشتن از دردی که قرار بود بکشم میترسیدم.

••°°••°°••𝑺𝒕𝒂𝒓𝒕 𝒐𝒇 𝒔𝒎𝒖𝒕 𝒔𝒆𝒄𝒕𝒊𝒐𝒏 🔞••°°••°°••

وقتی وارد اتاق شدیم جیمین در رو قفل کرد و من رو چسبوند به دیوار و بوسه خشنی رو شروع کرد و میون بوسه پرسید
جیمین: اوممم.. مطمئنی میخوای انجامش بدیم؟
دیلیا: از هر وقت دیگه ای تو زندگیم مطمئن ترم
جیمین: عاشقتم
دیلیا لبخندی زد و جیمین بوسه رو از سر گرفتو کم کم لباسای دیلیارو از تنش خارج کرد و برد سمت تخت. دختر رو روی تخت دراز کرد و مشغول در آوردن لباساش شد و تنها با یه باکسر روی دختر خیمه زد و لبای دختر رو خیس بوسید.
بعد از چند دقیقه جیمین از لبای دختر دل کند و رفت سمت گردن و ترقوه های دختر و روشون کیس مارک های دردناکی گذاشت. جیمین همونطور که مشغول گذاشتن کیس مارک بود دستش رو به قفل سوتین دختر رسوند و اون رو از تنش خارج کردو به سمت سینه های تو پر دختر رفت و مشغول مکیدن نیپلش شد.
چند دقیقه ای گذشت که جیمین از سینه های دختر دست کشید و بوسه های خیسش رو به سمت شکم و کشاله ران دختر برد که صدای ناله های ضعیف دیلیا به گوشش رسید. کم کم به سمت عضو دختر رفت و لباس زیرش رو از پاش خارج کردو بوسه ای به پوسی صورتی رنگ دختر زد و شروع به مکیدن عضوش کرد که دیلیا ناله های آرومش به ناله های بلند تبدیل شد
دیلیا: اوممم.. آههه جیمین
جیمین بعد از پنج دقیقه از عضو دختر جدا شد و لباش رو به لبای دختر رسوند و همزمان یکی از انگشت هاش رو وارد دختر کرد که دیلیا از درد به بازوی جیمین چنگ زد. چند ثانیه ای گذشت که جیمین دوتا انگشت دیگه اش رو هم وارد دختر کرد و دیلیا اشک هاش جاری شد.
چند دقیقه ای گذشت که جیمین انگشتش رو از دیلیا بیرون آورد و بعد از در آوردن باکسرش رفت بین پاهای دختر نشست و سر عضوش رو به پوسی دختر مالید و در آخر روی عضو دختر تنظیم کرد
دیلیا: جیمین
جیمین نگاهش رو بالا آورد و به چشمای دختر مورد علاقش خیره شد
جیمین: جانم؟
دیلیا: من اولین بارمه{با خجالت}
با این حرف دیلیا جیمین خوشحال شد و بوسه ای به پیشونی دختر زد
جیمین: نترس عشقم ، فقط چند ثانیه باید دردش رو تحمل کنی
دیلیا سرش رو به معنی تفهیم تکون داد و جیمین آروم عضوش رو وارد دختر کرد که باعث شد دیلیا از درد جیغ بلندی بکشه و به شونه های پسر چنگ بزنه جوری که جیمین مطمئن بود فردا صبح با زخمای متعددی رو به رو میشه
دیلیا: جیمین درد دارم آخ.. لطفا در.. درش بیار آه
جیمین: فقط یکم دیگه تحمل کن عزیزم
دیلیا: آییی.. چطوری انق..انقدر بزرگه آخه
جیمین لبخندی به حرف عشقش زد و بوسه ای به جفت چشمای دیلیا که حالا پر اشک شده بود زد
جیمین: مثل اینکه دیک منو دست کم گرفتیا
چند دقیقه ای گذشت که جیمین از دیلیا بیرون کشید و بعد از پاک کردن خونِ روی عضواشون دوباره وارد دختر شد و شروع به زدن ضربه های آهسته ای کرد. بعد از چند دقیقه که لذت توی وجود هر دو تزریق شده بود جیمین ضرباتش رو تندتر کرد و صدای برخورد بدن هاشون به همراه ناله هایی از سر لذت کل فضای اتاق رو پر کرده بود.
جیمین آخرین ضربه رو زد و داخل دختر خالی شد و بوسه ارومی به لبای دیلیا زد
جیمین: مرسی عشقم. خیلی خوب بود
دیلیا بی حال لبخندی زد و تو آغوش جیمین خوابش برد.

••°°••°°••𝑬𝒏𝒅 𝒐𝒇 𝒔𝒎𝒖𝒕 𝒔𝒆𝒄𝒕𝒊𝒐𝒏 🔞••°°••°°••


هلوو گایز
بالاخره پارت ۶ رو آپ کردم🎉
نظرتون راجب این پارت چیه؟
ووت ، فالو و کامنت یادت نره کیوتی
🤍🩶🤍

𝑴𝒚 𝒑𝒓𝒊𝒏𝒄𝒆𝒔𝒔 👑Donde viven las historias. Descúbrelo ahora