فردای اون شب جو سنگینی بین دوتا مثلا برادر به وجود اومده بود و این دور از چشم زوج پر سر و صدای خونه نبود.
کیونگسو زیرچشمی بکهیون رو زیر نظر گرفته بود، پسرک برخلاف همیشه به جای خوردن صبحانه، کتابا و جزوه هاشو توی کوله اش میذاشت.
چانیول هم به جای اینکه دنبال این باشه که برای بکهیون دوست دختر پیدا کنه یا به ظاهر پسرک که به نظرش اصلا مردونه نبود گیر بده، با صبحانه اش سرشو گرم کرده بود و ظاهرا شدیدا تو فکر بود.
-من رفتم!
با صدای بکهیون نظر هر سه نفرشون بهش جلب شد و تنها کسی که تو سکوت و با نگاهش بکهیون رو بدرقه کرد چانیول بود.
ذهن درگیرش اینبار بیشتر از قبل داشت بالا و پایین میپرید و این آزارش میداد.
تیپ بکهیون اصلا مثل خودش نبود؛ امروز این قضیه بیشتر براش بولد شده بود، نمیدونست به خاطر اتفاق دیشب بود یا واقعا تیئ بکهیون امروز بیش از حد تغییر کرده بود.
شلوار جین زاپ دار مشکی با کتونی های ال استار مشکی ساق دار...
نگاهشو بالاتر برد، پیراهن سفیدش که مثه همیشه چند تا از دکمه های یقه اشو باز گذاشته بود و گردن سفیدش...
با پیشروی کردن افکارش اخمی کرد و نگاهشو از پسری که به زور کیونگسو داشت نون تستش رو میخورد برداشت.
بکهیون تمام مدت متوجه نگاه خیره ی چانیول بود ولی دیگه نمیخواست خودشو درگیرش کنه؛ چانیول زمین تا آسمون باهاش فرق داشت و قطعا یه استریت بود که رگه هایی از هموفوب بودن توش نمایان بود.
ترجیح میداد دیگه رابطه ی دوستیشونو بیشتر از این مشمعز کننده نکنه.
-خب دیگه میتونی بری با نگاهت خوردیش.
صدای کیونگسو باعث شد نگاهشو از چانیول بگیره و از افکار در هم برهمش فاصله بگیره.
لبخند کمرنگی به زوج مقابلش زد.
-بهتره حالتو بد نکنی بک، من مطمئنم یکی بالاخره پیداش میشه که عاشقت بشه، اون موقع حتی فکرت پیش این کون گشاد هم نمیاد.
جونگین با شیطنت حرفشو زده بود ولی بکهیون اصلا تو شرایطی نبود که بخواد به شیطنت پسر مقابلش واکنش مناسبی نشون بده.
-بهتره برم، ممنون به خاطر این صبحونه ی مختصر.
گیونگسو سرشو تکون داد و با رفتن بکهیون نگاهشو رو چانیول کشوند.
-اتفاقی بینشون افتاده، بهت قول میدم.
جونگین ابرویی بالا انداخت و به دوست پسرش که قیافه ی کاراگاها رو به خودش گرفته بود نگاه کرد.
-چه اتفاقی؟
کیونگسو قبل از اینکه بتونه به جونگین جوابی بده چانیول از پشت میز غذاخوری بلند شد و بی توجه بهشون از خونه بیرون زد.
کیونگسو ابروهاشو بالا انداخت و زیر لب زمزمه کرد.
- باید به جولیا خبر بدیم.
____________________________________________________________________________________________________________
بکهیون خمیازه ای کشید و کش و قوسی به بدنش داد، استاد درس رو تموم کرده بود و حالا همه داشتن وسایلشون رو جمع میکردن تا برن.
مشخصا روز خسته کننده ای رو شروع کرده بود و این اصلا چیزی نبود که به مزاقش خوش بیاد اما همینکه چانیول دوروبرش نبود تا به تیپ و قیافه و پوست نرمش و مخصوصا به مردانگی ظاهرا نداشته اش گیر بده به اندازه ی کافی برا یه روز عادی و بدون دردسر خوب بود.
با صدای مخصوص برنامهی لاین،گوشیشو از کوله اش بیرون کشید و وارد اپ شد.
اوه سهون همون ارشدی که اولین روز ازش عکس گرفته بود بهش پیام داده بود؛ تا اون موقع حتی یه بارم پیامشو باز نکرده بود چون تمام حواسش پیش چانیول بود.
بیخیال روی صفحه ی چت زد و پیام رو باز کرد.
-"سلام، فکر کنم پیاممو سین نکنی ولی خواستم شانسمو امتحان کنم؛ میشه بیای حیاط پشتی؟کارت دارم"
بکهیون با تعجب ابرویی بالا انداخت و با کمی مکث درخواست ارشدش رو قبول کرد، به هر حال کار دیگه ای نداشت و کلاس اون روزش تموم شده بود.
به محض اینکه جواب سهون رو داد از روی صندلیش بلند شد و کوله اشو روی دوشش انداخت و با یه خسته نباشید به استادش که داشت وسالش رو جمع میکرد از کلاس خارج شد.
_____________________________________________________________________________________________________________
جولیا که تو فکر رفته بود همونطور بی حواس نوشیدنیش رو با نی میخورد و صداهای عجیب غریبی باهاش در میاورد.
کیونگسو هم متقابلا سرش با کیک شکلاتیی که سفارش داده بود گرم شده بود.
جونگین با تموم شدن شیکی که سفارش داده بود نگاهی به اون دو نفر که تو فکر بودن انداخت.
-باورم نمیشه چانیول تا این حد مغزش خره، همونطور که هنوز باورم نمیشه جونگین شیک توت فرنگی دوست داره.
با جمله ی آخرش جونگین اعتراض کرد و جولیا خندید.
-کجای شیک توت فرنگی تعجب داره؟؟
کیونگسو با لبای خط شده به دوست پسرش نگاه کرد.
-شیک توت فرنگی تعجب نداره، آلفایی که شیک توت فرنگی دوست داره تعجب داره.
جولیا ذوق زده تکیه اشو به صندلیش داد و سعی کرد ذهنشو به کمک زوج مورد علاقه ی روبه روش از شیپ شکست خورده ی موقتیش دور کنه.
-شاید شیک توت فرنگی دوست دارم چون رایحه ی امگامو میده؟
جولیا در حالی که با ذوق و چشمای گرد شده اش به حرف جونگین واکنش نشون میداد دستاشو برد بالا و برای تشویقش براش کف زد.
معرکه بود،
نگاهشو روی کیونگسو کشوند و حرفشو خطاب به پنگوئن دمغ شده ی روبه روش زد.
-و تو عاشق شکلاتی چون رایحه ی آلفات شکلاته.
کیونگسو چشماشو تو حدقه چرخوند و تکه ای از کیک مورد علاقش رو تو دهنش چپوند.
-من یه فکری برا اون دوتا کله خراب دارم.
جولیا رو به اون دو نفر زمزمه کرد و بعد از اینکه مطمئن شد نظرشونو جلب کرده، نیشخند شیطنت آمیزی زد و ادامه داد:
-بکهیون باید رل بزنه.
کیونگسو وجونگین با صدای بلند و متعجبی رو به دختر روبه روشون داد زدن:
-چی؟؟
_____________________________________________________________________________________________________________
بکهیون نیم نگاهی به ساعتش انداخت، هنوز ارشدش نیومده بود و گرمی هوا مثه همیشه براش طاقت فرسا شده بود.
-بک؟
با صدای ارشد اوه نگاهشو از زمین برداشت به مرد مقابلش داد؛ خوشتیپ و جذاب بود ولی چانیول نمیشد، هیچکس چانیول لعنتی نمیشد و نمیتونست بشه.
-میخواستم ازت بخوام امشب باهم بریم سر قرار.
درخواست صریح ارشد اوه باعث شد برای لحظه ای سکوت کنه، اولین باری بود که یه نفر اینطوری جلوش وایمیستاد و ازش میخواست باهم برن سرقرار، بقیه همیشه از مخ زدن شروع میکردن، براش خوراکی میخریدن از دور بهش لبخند میزدن تو فیسبوک براش کامنتای منظور دار میذاشتن، ولی هیچکس جلو نیومده بود.
-میدونم خیلی یهوییه درخواستم، ولی فکر کنم میتونیم باهم آشنا شیم نه؟
بکهیون کمی هول شده بود ولی جوابشو از قبل میدونست، اون فعلا تصمیم داشت تا مدت ها برای عشق یه طرفه اش به پسر جذاب همسایه اشون نسبت به مردای دیگه اعتصاب کنه.
-ممنونم به خاطر پیشنهادتون ارشد اوه، اما من فعلا نمیخوام با کسی وارد رابطه شم.
سهون که انتظار همچین جوابی رو داشت لبخند کمرنگی زد.
-میدونم، فقط یه امشب رو برای من نمیتونی هدیه کنی؟حداقل یه بار، شاید نظرت عوض شد هوم؟
بکهیون معذب پشت گردنش رو خاروند و مجبورا سرشو به معنی تایید تکون داد.
-باشه، لطفا برام ادرس و زمانش رو بفرستید.
سهون خنده ای کرد و موهای پسر رو بهم ریخت.
-حله ادرسو برات میفرسم.
بعد از گفتن حرفش از موهای بیچاره اش دست کشید و با قدمای بلندی از پسر دور شد.
یرین که پشت یکی از دیوارا وایستاده بود و یواشکی اونا رو نگاه میکرد با رفتن سهون پوزخندی به بکهیون زد، نقشه ای که کشیده بود مو لای درزش نمیرفت.
_____________________________________________________________________________________________________________
چانیول خسته کوله پشتیش رو روی صندلی انداخت و خودشو روی تخت پرت کرد، چشماشو بست و نفس حبس شده ی توی سینه اشو بیرون فرستاد.
امروز با بکهیون حرف نزده بود البته اگه صبح بخیری که دوتاشونم بدون نگاه کردن به چشمای هم گفته بودن رو حساب نمیکرد.
صبح که از خواب پاشده بود بیشتر به خاطر رفتار دیشبش با خودش درگیر بود؛ اینکه ازالکی دوتا بطری خالی رو بذاره اونجا و ادعای مستی کنه زیادی بود اما حتی خودشم دلیل قانع کننده ای برای اینکارش نداشت، شایدم داشت!
میخواست واکنش بکهیون رو ببینه، اگه هر پسر دیگه ای باهاش جوری که خودش با بکهیون رفتار کرده بود، رفتار میکرد، قطعا چندین دور کتکش میزد و از پشت بوم پرتش میکرد پایین.
اما بکهیون شوکه شده بود، معذب شده بود و به تته پته افتاده بود.
یه حدسایی میزد اما حتی نمیخواست بهشون به عنوان یه گزینه برای جواب سوالاش شانس بده.
با صدای باز و بسته شدن در چشماشو باز کرد و سرشو به سمت در اتاق برگردوند؛ با دیدن بکهیون افکارش بهم ریختن و حالا مثه چند لحظه پیش شکل و شمایل مشخصی نداشتن.
-سلام.
بکهیون گفت و نیم نگاهی بهش انداخت و کوله پشتیش رو متقابلا کنار کوله ی چانیول روی صندلی انداخت.
به تخت نگاه کرد، نمیتونست اونجا بخوابه، باید فاصله اشو از چانیول حفظ میکرد.
چانیول که متوجه نگاه بدون منظور بکهیون شده بود سریع از روی تخت بلند شد و با حالت دستپاچه ای گفت:
- من میرم یه دوش بگیرم.
بدون اینکه منتظر جوابی از سمت بکهیون باشه با قدمای بلندی خودشو به حموم رسوند و درو پشت سرش بست.
با افکاری که هر لحظه سعی داشتن دستشونو دور گردنش حلقه کنن و نفسشو ببرن، بعد دوش مختصری که گرفت لباساش رو همونجا پوشید و بیخیال خشک کردن موهاش از حموم بیرون رفت.
بکهیون روی تخت خوابیده بود و لباس چانیول توی بغلش بود و این برای چانیول عجیب بود.
با قدمای کوتاهی سمت تخت رفت به پسرک روی تخت زل زد؛ آروم زانوشو روی تخت گذاشت حین اینکه سعی میکرد سروصدایی درست نکنه کنارش روی تخت دراز کشید.
دستشو خم کرد و زیر سرش گذاشت و بی محابا اینبار بدون اینکه پسر مقابلش فرصتی برای فرار از نگاهش داشته باشه بهش خیره شد.
دستشو آروم و با مکث جلو برد و روی پوست نرم پسر غرق خواب مقابلش کشید؛ مثل پوست بچه ها نرم بود و سفید.
نگاهشو پایین تر برد و اینبار لباش بودن که خود نمایی میکردن، لبای صورتی و نازکش و انگار آفریده شده بودن که ...
با چشمای گرد شده سریع دستشو عقب کشید و با بهت دستشو روی صورتش کشید، از روی تخت بلند شد و قبل از اینکه از اتاق بیرون بزنه با صدای پیامک لاین گوشی بکهیون سرشو سمتش برگردوند که روی میز تحریر بود و صفحه اش روشن شده بود.
چانیول کسی نبود که تو گوشی بقیه سرک بکشه ولی اسم ارشد اوه اجازه نداد به قوانینش پایبند بمونه؛ کمی سرشو جلوتر برد و با دیدن آدرس یه بار که تا حالا اسمشو نشنیده بود ابروهامو تو هم کشید، اونا با هم قرار داشتن؟
عصبی چنگی به موهاش زد و با قدمای بلندی از اتاق بیرون رفت.
تصمیمش؟اون لحظه اصلا مهم نبود فکرش درگیر چه گوهیه فقط یه چیزو خوب میدونست، اون امشب به اون بار میرفت.
_____________________________________________________________________________________________________________
به در ورودی بار نیم نگاهی انداخت و بی توجه به دوتا مرد که داشتن همو میبوسیدن داخل رفت، برای یه قرار ساده ارشدش زیاده روی نکرده بود؟
لعنت اونا یه مشت آسیای رمانتیک بودن نه غربیای بکن درو؛ البته این کاملا فقط نظر بکهیون بود.
صدای اهنگ خیلی بلند بود و همه در حال خوش گذرونی بودن، یا با الکل یا با رقص یا با پارتنرشون!
با گرفته شدن دستش نگاهشو از جمعیت گرفت و ارشدش که پیداش کرده بود داد.
هر دوشون لبخندی زدن و سهون با اشاره ی سرش بهش فهموند دنبالش باید راه بیوفته.
اون بار با تموم چیزای خاصی که در موردش داشت نتونسته بود متعجبش کنه اما اینکه ارشد اوه یه اتاق وی ای پی برای نوشیدنشون رزرو کنه و از همه عجیب تر یرین هم اونجا باشه زیادی جالب نبود.
سهون لبخند معذبی زد و رو به بکهیون زمزمه کرد:
- متاسفم خودش اومد!
بکهیون سری تکون داد و به ناچار لبخندی زد.
با نشستن سهون، اونم با فاصله ی مناسبی ازش کنارشون نشست.
تموم مدت در حال نوشیدن و خندیدن وصحبت کردن بودن و چیزی که عجیب بود براش این بود که یرین به گوشت تلخی سابق نبود، اگه همیشه همینجوری رفتار میکرد و اگه هیچوقت رل چانیول نمیشد شاید میتونستن دوستای خوبی باشن.
با کلمه ی رل چانیول تو ذهنش اخمی کرد و بی حواس به خاطر الکلی که نوشیده بود زیر لب زمزمه کرد.
-رل سابق!
یرین ابرویی بالا انداخت و به نگاهشو بین دوتا پسر مست گردوند، حرکتای سهون برای دور کردن لباسش از تنش برای رهایی از گرما نشون میداد دیگه وقتشه که بره.
-خب دیگه بچه ها، من میرم، خوش بگذره.
با قدمای بلند و نیشخندی که روی لبش شکل گرفته بود اون دوتا رو تو اون اتاق تنها گذاشت.
سهون عصبی از اینکه نمیتونست دکمه هاشو باز کنه دو طرف پیراهنش رو گرفت و کشید و دکمه هاش به اطراف پخش شدن.
نگاهشو روی پسر کنارش کشوند،لبای صورتیش و اون پوست سفید گردنش زیادی وسوسه کننده بود.
سرشو کلافه به طرفین تکون داد و ناگهانی از جاش بلند شد، بد مست نبود ولی اینبار کاملا متوجه بود که با دفعه های قبل فرق میکنه، حس میکرد اگه یکم دیگه اونجا بمونه ممکنه کار اشتباهی ازش سر بزنه و سهون اصلا دوست نداشت شرمنده بشه.
از جاش بلند شد که مچ دستش توسط انگشتای ظریفی احاطه شدن.
-ن...نرو،چان...نرو!
با زمزمه ی پسر ابرویی بالا انداخت، حال نداشت به اینکه چان کدوم خریه فکر کنه، مشخصا حال خودش و مستی پسر روبه روش قرار بود کار دستش بده و هیچی بهتر از این نبود که اونجا رو ترک کنه، برا همین بلافاصله بعد از اینکه مچ دستشو ازاد کرد بکهیون رو توی اون اتاق تنها گذاشت.
_____________________________________________________________________________________________________________
چانیول با تعجب به پرچم رنگین کمونیه بالای بار خیره شده بود، چندین بار اسم اون خراب شده رو خونده بود ولی هر بار چیزی که نصیبش شده بود اسم همون بار بود که لوکیشنش به بکهیون فرستاده شده بود.
به ناچار وارد اونجا شد و سعی کرد به ادمای دورو برش توجه نکنه، چانیول دلش نمیخواست هیچی از این جامعه ی طرد شده بدونه، به نظرش اون ادما احمقایی بودن که با قبول یه سری چرت در مورد خودشون گند میزدن به همه چی و زندگی رو علاوه بر خودشون به اطرافیانشون هم سخت میکردن.
با رسیدن به پیشخوان بار ایستاد و به بارمن اشاره کرد که سمتش بیاد.
-بله اقا چطوری میتونم کمکتون کنم؟
چانیول نگاه ریزبینانه ای به پسر انداخت و سعی کردد به لباس اون پسر گه فقط یه جلیقه ی کوتاه بدن لختش رو پوشونده بود و به جای شلوار دامن خیلی کوتاه تری تنش بود توجه نکنه.
-دنبال یه نفرم، بیون بکهیون.
بارمن لبخند زدی و سرشو سمت گوش چانیول برد و زمزمه کرد:
-باید برید راهروی کنار پیشخوان، تو اتاق وی ای پیه.
چانیول که از نفسای پسر روی گوشش مور مورش شده بود با تموم شدن حرفش عقب کشید و با قدمای بلند از کناره ی پیشخوان وارد راهرو شد.
حین اینکه داشت به شدت گوشش رو میمالید سمت اتاق وی ای پی رفت و با عصبانیت درش رو باز کرد.
با دیدن بکهیون که به شدت مست کرده بود و همچنان میخواست بطری دیگه ای رو سر بکشه، درو پشت سرش بست و با قدمای بلندی خودشو به پسرک بی حواس رسوند.
بطری مشروب رو از دست بکهیون گرفت و گوشه ی پرتش کرد، حتی صدای شکستن اون بطری و پخش شدن ریز شیشه های شکسته اش روی زمین نتونست چانیول عصبانی رو به خودش بیاره.
-چانیول؟بالاخره اومدی؟
بکهیون با لحن کشداری که مست بودنش رو صد در صد تایید میکرد گفت.
چانیول سمتش خم شد و از دستش گرفت تا بلندش کنه.
-احمق، پاشو جمع کن خودتو بریم.
بکهیون عصبی عقب کشید و انگشت اشاره اش رو سمت پسر مقابلش گرفت.
-تو، توعه عوضی منو نمیخوای!
چانیول که هیچی از حرفای بکهیون نمیفهمید چنگی به موهاش زد.
-بسه دیگه نمیفهمم چی میگی پاشو از این خراب شده بریم، بعدا حساب اینجا اومدنت رو ازت میپرسم.
بکهیون دست چانیول رو که برای بلند کردنش جلو اومده بود رو کشید و پسر رو کنارش روی مبل راحتی پرت کرد.
بی توجه به چشمای گرد شده ی چانیول، با کمی زحمت خودشو تکون داد و کمی بعد روی پاهای پسر نشسته بود و دستاشو روی شونه هاش رها کرده بود.
-اما، اینجا جاییه که من بهش تعلق دارم چانیول! تو میتونی بری با اون دخترای احمق خوش بگذرونی اما من میام اینجا تا یکی به فاکم بده.
چانیول با حرف اخر بکهیون متعجب اخم کرد.
-خفه شو بکهیون، چی داری چرت میگی برا خودت؟ اون سهون حرومزاده آوردت اینجا نه؟ادمش میکنم، اونقدر میزنمش مثه سگ صدا بده.
بکهیون سرشو جلوتر برد و پیشونیش رو به پیشونی چانیول چسبوند.
-میدونی وقتی عصبی میشی خیلی جذاب میشی؟
دستشو بالا برد و بدون اینکه حالت قبلیشو عوض کنه قسمتی از صورت چانیول رو قاب گرفت.
-وقتی دوستم نداری، بالاخره یکی پیدا میشه که دوستم داشته باشه.
چانیول هووفی کشید و دستشو ناخوداگاه روی کمر پسرک مست روی پاش گذاشت تا یه وقت از پشت نیوفته.
-من اگه دوستت نداشتم اینجا بودم؟دنبالت میومدم بک؟
بکهیون با ارامش موهای چانیول رو تو دستاش گرفت و شروع کرد به بازی کردن باهاش.
-میشه، یه جور دیگه دوستم داشته باشی؟
چانیول که هیچی از حرفای پسر نمیفهمید فقط تصمیم گرفت همراهیش کنه، چون اون فقط مست بود.
-چجوری؟
بکهیون نگاهشو به چشمای منتظر چانیول کشوند و با کمی مکث زمزمه کرد:
-اینجوری.
فاصله ی باقی مونده بین صورتاشون رو پر کرد و لباشون رو بهم چسبوند، کمی مکث کرد و بعد با آرامش لب های بزرگ برادرش رو به بازی گرفت.
چانیول مبهوت سر جاش خشکش زده بود و لب هاش توسط لب های نازک و صورتی پسر روی پاش رسما با تموم قدرت داشت بلعیده میشد.
با شتاب بکهیون رو از خودش جدا کرد اما قبل از اینکه بتونه چیزی بگه حرف بکهیون باعث شد هر چیزی هم که میخواسته بگه فراموش کنه.
-نمیخوای برادرتو ببوسی پارک چانیول؟__________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________
Be strong enough to let go of whatever you want, and be patient enough to get what you deserve
آنقدر قوی باشید که هرچه می خواهید رها کنید، و آنقدر صبور باشید که به آنچه شایسته خود هستید برسید
YOU ARE READING
" I Am Not Your Brother " [Uncomplete]
Fanfiction•¬کاپل: Chanbaek | Kaisoo •¬ژانر: Romanc | Smut | Comedy •¬خلاصه: چی میشه اگه کراش بچگی بکهیون بعد سال ها بر گرده دوباره به همسایگیشون ؟ خب این شاید خوب باشه اما نه تا وقتی که کراشش خیلی مردونه و برادرانه بخواد براش دوست دختر پیدا کنه! ═ ∘♡༉∘ ═ #lim...