┫Chapter 4┣

448 175 59
                                    

سلام بچه ها جون:)
امیدوارم حالتون خوب باشه.
به خاطر تاخیر این مدت ببخشید، درسام زیاد شده بودن و دوره ی جمع بندی بود و الآنم هست فقط نخواستم بیشتر از این طولش بدم و به خاطر شما ها اپ کردم، دوسش داشته باشید و نظر یادتون نره باشه؟
راستی از قسمت بعدی انگار ماجراها تازه داره شروع میشه، کیونگسو به فکر نقشه ی «تور‌کردن چانیول برای بکهیونو» چانیول هم به فکر تور کردن دختر برای بکهیون«علامت خنده»
خلاصه که برید بخونید امیدوارم دوسش داشته باشید بوس به کله هاتون قشنگام:)✨

___________________________________________

آروم سمتش قدم برداشت و بالا سرش وایستا ، به چهره ی پسر زل زد که بکهیون با کمی مکث چشماش رو باز کرد و همین همزمان شد با خم شدم چانیول روش و جدا شدنش از زمین!

-یا چانیول، چانیول، بذارم زمین!

اما چانیول بی توجه به حرف پسر، روی تخت رهاش کرد که صدای ناله مانندی از بین لبای بکهیون در رفت.

قبل از اینکه بکهیون فرصت پیدا کنه تا از روی تخت بلند شه چانیول روش خیمه زد، دستاشو بالای سرش قفل کرد و خیره تو چشمای پسر لب زد:

-تو باید با من بخوابی!

صدای تپش های قلبش رو میتونست توی گوشش بشنوه!
چانیول حرفشو زده بودو حالا تو چشماش زل زده بود، بدون اینکه موقعیتش رو‌ عوض کنه!

با صدای تقه ی محکمی که به در خورد چانیول ابرویی بالا انداخت و از روش بلند شد و با قدمای بلندی سمت در رفت و بدون حرفی دستگیره رو پایین کشید و درو باز کرد، همین کافی بود تا جونگین و کیونگسو که گوشاشون رو به در کیپ کرده بودن تا از اتفاقات احتمالی شایدم در نظر اونا صد در صدی پیشنهاد «تو باید با من بخوابی» چانیول مطلع بشن، روی زمین پرت شدن!

چانیول با تعجب نگاهشو بین دوستاش چرخوند.

-داشتید چیکار میکردید؟!

کیونگسو لبخند احمقانه ای زد و از بازوی جونگین گرفت و هر دو از روی زمین بلند شدن!

نیم نگاهی به بکهیون که روی تخت نشسته بود و نگاهشون میکرد انداخت.

-خب...

جونگین لبشو تر کرد و زودتر از کیونگسو لب باز کرد.

-میخواستیم شب به خیر بگیم!

لبخند احمقانه ای زد، کیونگسو لبخند زورکیی از حماقت دوست پسرش زد و سرشو به حمایت ازش تکون داد.

-درسته به هر حال بکهیون تازه اومده و ما نخواستیم احساس غریبی کنه!

چانیول با شک سری تکون‌ داد و دستی به سرش کشید.

-خب حالا که شب به خیرتونو گفتید میتونید برید!

قبل از اینکه منتظر اعتراضی باشه دستشو پشت کمر دوستاش گذاشت و به زور از اتاق بیرونشون کرد و درو پشت سرش بست.

" I Am Not Your Brother " [Uncomplete]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon