لوهان صبح زودتر از سهون بیدار شد...وقتی تونست اطرافش و درک کنه به پوزیشنشون توجه کرد...
اگه یکم از پهنای بدن سهون فاکتور میگرفت تقریبا روی پسر بزرگتر خوابیده بود...
آروم پاهاش و کمرش و از بین دست وپای سهون بیرون کشید و با خودش فکر که سهون چطور تونسته تموم مدت وزن لوهان و روی خودش تحمل کنه...؟؟
باید یه فکری به حال به این عادت جدیدش میکرد...
باید برای مدرسه آماده میشد و سهون هم مجبور بود که همراهیش کنه...
اگه به لوهان بود عمرا اگه حاضر میشد از این چهره ی جذاب غرق خواب دست بکشه...
ولی نه دست اون بود نه سهون...
دسته ای موهای چتری ریخته شده تو پیشونی سهون و کنار زد و چندبار صداش کرد...
سهون با چشم های نیمه باز روی تخت نشست و غر زد:باورم نمیشه به همین زودی صبح شده...نمیشه نریم؟
لوهان به قیافه سهون خندید و با زدن ضربه ای آروم به پیشونی سهون به طرف سرویس بهداشتی اتاقش رفت...
سهون بعد از اینکه به خودش اومد دستی توی موهاش کشید و با حس اینکه واقعا به دوش گرفتن نیاز داره بدون در نظر گرفتن هیچی در حموم اتاق و باز کرد و با لوهان برهنه ای مواجه شد که در حال دوش گرفتن بود...
لوهان فورا جیغ بنفشی کشید و دستش و جلوی عضوش گرفت...
سهون با وجود اینکه محو بدن بی نقص لوهان کوچولوش بود سعی کرد عادی رفتار کنه...
پس پوزخندی زد و بدون توجه به لوهان وارد شد...
لباس هاش و توی رختکن انداخت و کنار لوهان زیر دوش ایستاد...
لوهان که دید سهون اصلا توجه ای به جیغ جیغ هاش نداره غر زد:میتونستی صبر کنی بعد از اینکه من تموم شدم میومدی...
سهون نگاهی گذرا به سر تا پای لوهان انداخت وصورتش و بهش نزدیک کرد:وقت نداریم زرنگ خان...همین الانشم دورت میشه...به هر حال که همه چیز و دیدم و چیزی برای پنهون کردن نیست...هرچیزی که تو داری و منم دارم...پس دوش بگیر زودتر بریم...
لوهان نگاه چپی به سهون انداخت و بهش پشت کرد...
وقتی مطمعن شد که از دید سهون پنهون شده دستش و از جلوی عضوش برداشت و نفس عمیق کشید...
سهون دقیقا وقتی سر رسیده بود که لوهان حس میکرد داره از گرمی آب و تصوراتش و یادآوریه حرف های سهون تحریک میشه...
این حرکتش اینقدر ضایع بود که سهون و مجبور کرد بدون در نظر گرفتن موقعیتش بلند قهقهه بزنه...
از پشت دستاش و دور لوهان حلقه کرد و بوسه ای به پشت گردنش زد...
سهون:واقعا فکر کردی اون ناحیه مهم ترین جای بدنته؟؟در حالی که الان اون اصلا مهم نیست و باسنت اینقدر گرد و سفیده که اگه اولین بار لعنتی نبود داشتم توش ضربه میزدم...
YOU ARE READING
❈| Bodyguard |❈
Fanfictionسهون اگه میدونست با قدم گذاشتن داخل عمارت لو چه دغدغهای برای خودش جور میکنه و با لوهانی که 10 سال ازش کوچیکتره رو به رو میشه هیچوقت این ریسک و قبول نمیکرد که بادیگارد بشه... ➻Fanfic : Bodyguard ┃ ➻Couple : HunHan ┃ ➻Writer : BingoO ┃ ➻Genre : Fluf...