باهم سوار موتور شدن و اینبار سهون تاکید کرد که لوهان لوکیشن اینجارو حفظ کنه شاید یه روزی به دردش بخوره...لوهان تموم مسیر و در حالی که سعی در حفظ کردن خیابون ها داشت کلی شیطنت کرد و جیغ کشید و از سرمای هوا و گرمای بدن سهون لذت برد...
با رسیدن به ساختمون بزرگی که خونه های زیادی توش قرار داشت سهون موتور و توی پارکینگ پارک کرد و به لوهان اشاره کرد که پیاده بشه...
لوهان درحالیکه محو خاموش و روشنی اطرافش بود پیاده شد و با در آوردن کلاه اون و سمت سهون گرفت...
سهون بعد از قفل کردن موتور کلاه و از لوهان گرفت و با گرفتن دستش اون و دنبال خودش کشید...
لوهان:اینجا کجاست؟؟هتله؟
سهون خندید و لوهان و هدایت کرد تا جلوتر از خودش از پله ها بالا بره...
سهون:نه هتل نیست...کلی آدم تو تک تک این خونه ها زندگی میکنه...منم یکی از همونا...برو طبقه بالا...
لوهان یهویی همونجا تو پله ها ایستاد و به سمت عقب برگشت...
سهون که داشت بدون مکث پشت سر لوهان میومد با این حرکت به سمت عقب تلوتلو خورد...
لوهان سریع عکس العمل نشون داد و با دستش یقه پیرهن سهون و گرفت و اون و ثابت نگه داشت...
اما با اینکارش دوتا دکمه اول پیرهن سهون کنده شد و با صدای تق تق ریزی از پله ها پایین رفت...
سهون که تعادلش و به دست آورده بود دستی توی موهاش کشید و با دست دیگه اش کلاه سوییشرت لوهان و گرفت و پشت سر خودش کشید...
سهون:تو رو نمیشه مثل بچه آدم ول کرد...همیشه یه گندی واسه بالا آوردن داری...
جلوی در سفیدی ایستاد و همونطور که دستش و روی دهن لوهان گذاشته بود تا غرغر نکنه و اون از پشت به خودش چسبونده بود کنار گوشش زمزمه کرد
سهون: صدات در بیاد هر دومون و همین امشب میفرستن کلانتری...رمز در تاریخ تولد منه...
لوهان که توی اون پوزیشن کاملا متقارن با بدن سهون بهش چسبیده بود و برجستگی عضو سهون و با بوتش حس میکرد حالا با حس کردن نفس گرم سهون روی گردن و گوشش اونم توی اون هوای سرد از درون لرزید...
سعی کرد ذهنش و آروم کنه و با حساب سال تولد سهون اون و وارد کرد و در با صدای آرومی باز شد...
سهون با هدایت کردن لوهان داخل رفت و بعد از گذاشتن کلاهی که دستش بود روی زمین در و بسته و لوهان و به سمت خودش چرخوند..
سهون:بی صدا دنبالم میای تو اتاق و حرکتای اضافی هم انجام نمیدی...
لوهان آب دهنش و قورت داد و با بالا و پایین کردن تند تند سرش قبول کرد و پشت سر سهون راه افتاد...
YOU ARE READING
❈| Bodyguard |❈
Fanficسهون اگه میدونست با قدم گذاشتن داخل عمارت لو چه دغدغهای برای خودش جور میکنه و با لوهانی که 10 سال ازش کوچیکتره رو به رو میشه هیچوقت این ریسک و قبول نمیکرد که بادیگارد بشه... ➻Fanfic : Bodyguard ┃ ➻Couple : HunHan ┃ ➻Writer : BingoO ┃ ➻Genre : Fluf...