صبح با نور آفتاب که تو چشمش میزد و صدای در اتاق از خواب بیدار شد...لوهان به جای اینکه پشت بهش باشه به عادت همیشه اش تقریبا روی سهون دراز کشیده بود و منظم نفس میکشید...
اون و محکم تر به خودش فشار داد و آروم گفت
سهون:این کوچولو انگار آفریده شده که تو بغل من جا بشه...دقیقا سایز خودمه...گوله برفی بغلی...
موهای لوهان و نوازش کرد و پتو رو بالا کشید تا پاها و باسنش که به خاطر بالا رفتن تیشرت معلوم بود تو چشم نباشه...
سهون:آییشش اول صبحی...یااا اوما چیه خب اینقدر در میزنی بیا تو بگو...
مادرش یه بار دیگه به در کوبید:اگه چشمام قابلیت سانسور داشت که میومدم همونجا از گوشات میگرفتم آویزونت میکردم اوه سهون...لنگ ظهره تن لشت و تکون بده حداقل بیا صبحونه بخور...
سهون از تصورات مادرش خندید...
سهون:اومااا اونطوری هم که تو فکر میکنی نیستا...
و با نگاه به وضعیتشون تو ذهن خودش حرفش و تصحیح کرد:(دقیقا همونطوریه)
سونهی(مادر سهون):نمیخواد واسه من شرح حال بدی...اگه به فکر خودت نیستی به درک ولی اون بچه اگه دوش نگیره کل بدنش میبنده و راه رفتن براش عذاب میشه...حمام و وان و آماده کردم...تا ده دقیقه دیگه هم اون و میفرستی حمام هم خودت و سر میز صبحونه میبینم...وگرنه خودت میدونی چی میشه...
لوهان که از همون اولش با سرو صدا از خواب بیدار شده بود سرش و بالا آورد و به سهون نگاه کرد
لوهان:مامانت مشکلی با این موضوع نداره؟؟رسما شاهد رابطه دوتا پسر بوده...
سهون موهای لوهان و از روی پیشونیش کنار زد و روشون دست کشید
سهون:یه جوری میگی شاهد بوده انگار به صورت لایو از دوربین داشته میدیده...
لوهان ریز خندید:ولی فکر نکنم سرو صدامون کم از لنز دوربین داشته باشه...
سهون توی تخت نشست و با گرفتن دست لوهان وادارش کرد که بشینه....
نگاهی به سر تا پاش انداخت...موهای شلخته و فرفریش تو چشم هاش ریخته بود و یقه تیشرت از روی شونه راستش افتاده بود که مارک های قرمز رنگ رو ترقوه اش و به خوبی مشخص میکرد...
به خاطر سبک نشستنش که مثل بچه ها بود ران های نرم و سفیدش خودنمایی میکرد و عضوش زیر تیشرت اورسایز سهون پنهون شده بود...
تک تک این ویژگی های باعث میشد کیلو کیلو قند تو دل سهون آب کنن و دلش بخواد همینجا اینقدر پسر کوچولوش و ببوسه تا خسته بشه...
اما از دو چیز مطمعن بود...
بی جنبه بودن خودش و هورنی بودن لوهان...و چون اصلا نمیخواست کارشون این موقع صبح به جاهای باریک بکشه به بوسه ای کوتاه روی لب لوهان راضی شد...
YOU ARE READING
❈| Bodyguard |❈
Fanfictionسهون اگه میدونست با قدم گذاشتن داخل عمارت لو چه دغدغهای برای خودش جور میکنه و با لوهانی که 10 سال ازش کوچیکتره رو به رو میشه هیچوقت این ریسک و قبول نمیکرد که بادیگارد بشه... ➻Fanfic : Bodyguard ┃ ➻Couple : HunHan ┃ ➻Writer : BingoO ┃ ➻Genre : Fluf...