"قسمت دوم: خودخواهی؟ شاید هم عشق؟"
چیزی تا شروع مسابقه نمونده بود و کریستوفر جلوی سه شاگردش ایستاده بود و باهاشون صحبت میکرد. صدای خندههاش وقتی با صدای خندههای مینهو قاطی میشد قلب سونگمین رو میفشرد. میدونست که مینهو از علاقهی کریستوفر خبر نداره اما خودش که میدونست این مرد تا چه اندازه این پسر رو دوست داره.
نوبت به خودش که رسید، مقابلش ایستاد و با لحن جدیای پرسید:" بهم بگو که لباس گرم پوشیدی! تماشاچیها داخلن اما شما قراره از سالن خارج بشید و هوای بیرون خیلی سرده سونگمین."
لبخند کمرنگی روی لبهاش نشوند تا آشفتگیاش رو از چشمهای تیزبین مرد مقابلش پنهون کنه.
"مراقب هستم که سرما نخورم استاد بنگ."
کریستوفر ضربهای به شونهاش زد و خطاب به هر سه نفرشون گفت:
"درسته که قراره باهم مسابقه بدید اما یادتون نره قبل از هر چیزی شما با هم دوستاید و با هم آموزش دیدید."
سونگمین نگاهش رو از مردی که امشب سرتا پا مشکی پوشیدن جذابترش کرده بود گرفت و به مینهو دوخت.
میتونست به چشم دوست بهش نگاه کنه؟ آره.
اگر پای کریستوفر وسط نبود!وقتی سوار اسبهاشون شدن و منتظر پایین اومدن پرچم و پایان شمارش معکوس برای شروع مسابقه بودن، سونگمین نگاهش رو به ردیف تماشاچیها انداخت. مادر و پدرش، جونگین، مشاور پدرش و کریستوفر ردیف اول نشسته بودن. پشت سرشون هم چند نفر از مقامات قصر، چانگبین و جیسونگ، خانوادهی مینهو و یوجین و پسر غریبهای که سونگمین حدس میزد دوست پسر مینهو باشه نشسته بودن.
سوت شروع مسابقه به صدا در اومد و پرچمی که توی دستهای یکی از کارکنان باشگاه بود با ضرب پایین آورده شد.
با پاش ضربهای به پهلوی ماکسیموس زد و شروع به تاختن کرد. نباید این مسابقه رو میباخت. باید دلیلی برای حرفهایی که میخواست بزنه پیدا میکرد و چه دلیلی بهتر از برد امشبش؟
از سالن که خارج شدن سوز سردی به صورتش برخورد کرد و لرز خفیفی بدنش رو در بر گرفت. لعنتی به خودش فرستاد که انقدر به سرما حساسه و سعی کرد موقعیت فعلیاش رو که از مینهو و یوجین جلوتر بود حفظ کنه.
دستهاش حتی با وجود دستکش هم یخ زده بود و نمیتونست درست افسار ماکسیموس رو نگهداره.
نفس عمیقی کشید و به واکنش کریستوفر فکر کرد. یعنی قرار بود چطور نسبت به حرفهاش واکنش نشون بده؟
با خودش چی فکر میکرد؟ به احتمال زیاد ازش عصبانی میشد، شاید هم با این کار روی قلبش بذر نفرت میپاشید. اما مگه فکر همهی اینهارو نکرده بود؟
ESTÁS LEYENDO
Thantophobia
Fanfic"وقتی دلم برای خندههات لرزید و چشمهات تبدیل شد به نقطه ضعفم، نمیدونستم نبود گرمای اون لبخندها و تیغهی تیز خشم توی چشمهات یه روزی نفسم رو میبرن." 𖤛 𝗙𝗶𝗰𝘁𝗶𝗼𝗻: THANTOPHOBIA 𖤛 𝗖𝗼𝘂𝗽𝗹𝗲: Chanmin, Binsung 𖤛 𝗚𝗲𝗻𝗿𝗲: Angst, Romance, R...