• Chapter 16

407 68 84
                                    

چه کاری از دستم بر می‌آید وقتی کار از کار گذشته است! وقتی چشم‌هایت من را غرق دریای سیاه و پرتلاطمی کرده که راه نجاتی ندارد، لبخندهایت هوش از سرم پرانده و همه چیز به جز تو و وجودت از ذهنم محو شده است. در این لحظه‌ها، هر ذره‌‌ی وجودم تنها در پی یک چیز می‌گردد: در آغوش کشیدن رویای بی‌پایان تو. دیگر کاری از من بر نمی‌آید جز گذاشتن تمام وجودم برای پرستش وجودت! انگار از لحظه‌ی آفرینش، عصاره‌ای از وجودت به قلبم تزریق شده و قطره‌ی تنها مانده ی درونم حالا دریای خود را برای پیوند خوردن پیدا کرده است. تمام قلب متعلق به توست، و حالا آسمان تاریک چشم‌هایم با دیدنت می‌درخشد. حال دیگر نمی‌توانم خودم را "من" خطاب کنم، زیرا منِ بی‌تو دیگر معنایی ندارد. پس باید تمامم را به تو ربط دهم و وجودم را در حضورت در کنارم خلاصه کنم. تو همه چیز من هستی، و من هیچ چیزی جز تو نیستم. از این پس، تمام زندگی‌ام به هر نفسی که از تو به من می‌رسد، وابسته است.
"کیم سونگمین - ۱۸ آپریل"

__________________________

|آهنگ die with a smile  رو پلی کنید.|

قسمت شانزدهم: "مرگ با صورتی غرق در اشک و یک لبخند!"

کریستوفر قدمی جلو گذاشت و سونگمین یک قدم به عقب برداشت و کمرش به درختی که پشت سرش بود برخورد کرد. دست مرد بزرگ‌تر بالا اومد و با دو تا از انگشت‌هاش تارهای موی پخش شده روی پیشونی سونگمین رو کنار زد.
کمی گردنش رو کج کرد و انگشت‌هاش رو نوازش‌وار روی گونه سونگمین به حرکت در آورد و زمزمه‌ی آرومش به گوش پسر کوچک‌تر رسید.

"اگر همه چیز جور دیگه‌ای پیش می‌رفت بازم می‌تونستم توی چند سانتی صورتت بایستم و به جای بوسیدنت فقط نگاهت کنم؟"

سونگمین به سختی آب دهانش رو پایین فرستاد و قلب بیچاره‌اش داشت خودش رو می‌کشت‌. چی باید می‌گفت؟ این که اشتباه کرده؟ این که پشیمونه؟ نه. نه پشیمون بود و نه حتی فکر می‌کرد که کارش اشتباه بوده. سونگمین راضی بود. حتی از حس و لمس نفس‌های گرم مرد روی پوست صورتش راضی بود.

"این رو بدون که اگر همه چیز جور دیگه‌ای پیش می‌رفت... با دوباره کشیدن کراواتت خودم برای بوسیدنت پیش قدم می‌شدم کریس!"

نیشخندی گوشه‌ی لب کریستوفر نشست و نگاهش به پشت سر سونگمین افتاد. دستش رو به درخت تکیه داد و کام عمیقی از سیگارش گرفت و دود رو توی صورت پسر کوچک‌تر بیرون فرستاد و جمع شدن صورتش رو تماشا کرد. سوهیون درست پشت سر سونگمین با فاصله ازشون ایستاده بود و تماشاشون می‌کرد.

"من همیشه جسارتت رو تحسین کردم شاهزاده."

زمزمه کرد و نگاهش رو به چشم‌های سونگمین دوخت. مردمک‌های بی‌قرارش به خوبی کریستوفر رو از حالش باخبر می‌کردن.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jan 23 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

ThantophobiaWhere stories live. Discover now