قسمت سیزدهم: "کاش نمیفهمیدم دوستم داشتی!"
"فلش بک"
کام عمیقی از سیگارش گرفت و نگاهش رو بین کاغذهای روی میز چرخوند. باد خنکی که از پنجرهی باز اتاقش داخل میوزید تنش رو در بر گرفته بود و کریستوفر از سرمای جاری توی اتاقش لذت میبرد.
در اتاق به صدا در اومد و سیگارش رو توی زیرسیگاری گذاشت و از جا بلند شد تا در رو باز کنه.
با باز کردن در چهرهی بهم ریختهی مینهو رو دید که با گونههای گل انداختهی ناشی از مستی پشت در ایستاده بود. پسر کوچکتر انقدری خورده بود که کریستوفر به راحتی بوی الکل رو احساس میکرد.
نگاه متعجبش روی مینهو میچرخید و به محض این که پسر تکیهاش رو از دیوار گرفت فاصلهای تا زمین خوردن نداشت که دستهای کریستوفر زیر بغلش رو گرفت و صدای لرزون مینهو زیر گوشش پیچید."استاد... بنگ؟"
"مینهو؟"
پسر رو روی مبل توی اتاقش نشوند و صداش زد. نگاه گیج و مردمکهای لرزون مینهو به صورتش دوخته شده بود و کریستوفر کلافه از شرایطی که در اون قرار گرفته نفس عمیقی کشید.
"استاد...!"
سرش رو پایین انداخت و شونههاش لرزید. مرد بزرگتر توی این دو سالی که مینهو کارآموزش بود هیچوقت اینطور ندیده بودش. اول از همه سمت پنجرهی اتاق رفت و بستش تا پسر کوچکتر سرما نخوره.
"هیچوقت... هیچوقت... جرات نداشتم... این رو بگم... اما..."
دماغش رو بالا کشید و کریستوفر کنارش روی مبل نشست. بدن پسر کوچکتر به خاطر گریه میلرزید و صورتش با اشکهاش خیس شده بود. کریستوفر هنوز هم از شرایطی که ناگهانی درش قرار گرفته بود متعجب بود. چی مینهو رو به این حال انداخته بود؟ و چی باعث شده بود به اینجا بیاد؟
"من... خیلی وقته... دوستت دارم."
سر کریستوفر با ضرب سمت جسم لرزون پسر کوچکتر چرخید و نگاه شوکه و شکستهاش قفل صورت خیس و گونههای سرخ مینهو بود.
"نتونستم... بگمش ولی خیلی وقته... که اینجوریه... امشب که..."
هقهقهاش اجازه نداد جملهاش رو کامل کنه برای همین حرفش رو قطع کرد و بعد از این که نفس گرفت دوباره ادامه داد:
"هیونجین رو با... یکی دیگه دیدم... گفتم... اگر جرات میکردم و میگفتم... با شما هم... به این نقطه میرسیدم؟"
مرد بزرگتر با شنیدن جملهی آخر مینهو چشمهاش رو با درد بست و دستی به صورتش کشید. علت بهم ریختگی و مستی پسری که حالا کنارش نشسته بود دیدن دوست پسرش با یکی دیگه بود؟ هیونجین چطور تونسته بود به مینهو خیانت کنه؟
با احساس گرمی نفسهای مینهو و بوی الکل پلکهاش رو از هم فاصله داد و با دیدن چشمهای بستهی مینهو و صورتش که هر لحظه بهش نزدیکتر میشد روش رو برگردوند و از روی مبل بلند شد.
نفسش رو پر صدا بیرون فرستاد و سعی کرد آروم بمونه. سمت مینهو چرخید و با دیدن پسری که حالا از شدت مستی به بیهوشی رسیده بود سمت تخت گوشهی اتاقش رفت و با برداشتن پتو کنار پسر کوچکتر برگشت. به آرومی روی مبل خوابوندش و بالشتها رو زیر سرش تنظیم کرد. پتو رو روی تنش کشید و با تنظیم کردن شعلهی شومینهی گوشهی اتاق وسایل روی میز رو مرتب کرد و با برداشتن سیگار و فندکش از اتاق بیرون رفت.
به محض خروج از اتاق سیگارش رو روشن کرد و نگهبان باشگاه رو صدا زد. بعد از این که به مرد توضیح داد مهمون داره و خودش قرار نیست توی باشگاه بمونه ولی مهمونش هست سوار ماشینش شد و همینطور که سیگارش رو دود میکرد سمت قصر رانندگی میکرد.
دندهی آسیب دیدهاش تیر میکشید و کریستوفر به خوبی به یاد داشت که دکتر حتی سیگار کشیدن زیاد رو براش ممنوع کرده چه برسه به فشار عصبی که الان داشت متحمل میشد.
سیگاری که دیگه به آخرش رسیده بود رو از شیشهی ماشین بیرون انداخت و با تکیه دادن آرنجش به لبهی شیشه سرش رو به دستش تکیه داد و سعی کرد نفسهاش رو منظم کنه تا درد توی سینهاش آروم بگیره.
BẠN ĐANG ĐỌC
Thantophobia
Fanfiction"وقتی دلم برای خندههات لرزید و چشمهات تبدیل شد به نقطه ضعفم، نمیدونستم نبود گرمای اون لبخندها و تیغهی تیز خشم توی چشمهات یه روزی نفسم رو میبرن." 𖤛 𝗙𝗶𝗰𝘁𝗶𝗼𝗻: THANTOPHOBIA 𖤛 𝗖𝗼𝘂𝗽𝗹𝗲: Chanmin, Binsung 𖤛 𝗚𝗲𝗻𝗿𝗲: Angst, Romance, R...