حرفهایی که زخم میشد و تنی که در زمستان چشمانت یخ میبست برای صبر من بهتر بود تا این سرمای استخوان سوز و قلبی که با دیدنت از درد لبریز میشود و خونریزی میکند.
"کیم سونگمین - ۱۸ مارچ"________________________
قسمت دهم: "یکشنبهی بدون تو."
از آخرین پله هم پایین اومد و چانیول در ماشین رو براش باز کرد. به محض این که توی ماشین نشست کراواتش رو شل کرد و دکمهی اول کتش رو باز کرد. نفس عمیقی کشید و با تکیه دادن سرش به صندلی پلکهاش رو روی هم گذاشت تا شاید سوزش چشمهاش و درد سرش آروم بگیره.
"برمیگردید قصر شاهزاده؟"
سونگمین بدون اینکه تغییری توی حالتش ایجاد کنه خیلی کوتاه گفت:
"میرم بیمارستان."
چانیول نیمنگاهی از توی آینه بهش انداخت و به راننده اشاره کرد تا حرکت کنه. با این که روز سخت و سنگینی رو پشت سر گذاشته بود بازهم قصد داشت به بیمارستان بره و همین چانیول رو نگران میکرد.
پنج روز از بیهوش بودن کریستوفر میگذشت و توی این پنج روز سونگمین نه درست و حسابی خوابیده و نه حتی چیزی از گلوش پایین رفته بود.
عذاب وجدان مثل مادهی مذاب تا خرخرهاش بالا اومده بود و هر قاشق غذایی که قرار بود از گلوش پایین بره تیغ میشد و تا جایی که پایین میرفت رو میخراشید.
نشستن توی راهروی بیمارستان و نگاه کردن به کریستوفر اون از هم پشت شیشه کاری بود که سونگمین توی تمام این مدت انجام داده بود. وقتی که دکتر اجازه دیدنش رو میداد دستش رو میگرفت و سعی میکرد اشکهاش رو کنترل کنه اما گودی زیر چشمهاش و قرمزی پلکهاش نشون میداد چندان توی این کار موفق نبوده.
این روی شکننده سونگمین چیزی بود که حتی چانیول هم به عنوان نزدیکترین آدم بهش عادت نداشت.با ایستادن ماشین جلوی بیمارستان پسر کوچکتر منتظر چانیول نموند و خودش در رو باز کرد و از ماشین پیاده شد امروز یکشنبه بود و نبودن کریستوفر بیشتر از هر روز دیگهای بهش فشار میآورد.
قدمهای بیحالش رو سمت ورودی بیمارستان برداشت و اهمیتی به بودن یا نبودن محافظهاش پشت سرش نداد. با رسیدن به بخش مراقبتهای ویژه و دیدن جمعیتی که جلوی اتاق کریستوفر ایستاده بودن سرجاش قفل شد. تکاپوی پرستارهای بخش ترسش رو بیشتر میکرد و پاهاش هر لحظه سستتر میشد. اگر یک قدم دیگه برمیداشت و دوباره همون صحنهی شب تصادفش رو میدید، چی؟ اگر دوباره دکترها رو در حال فشار آوردن به قفسهی سینهاش وقتی که تلاش دارن به زندگی برش گردونن میدید، چی؟ تحملش رو نداشت. سونگمین نمیتونست یک بار دیگه کریستوفر رو توی اون حال ببینه. نمیتونست صدای بلند بوق دستگاهی که روش یک خط صاف در حرکت بود رو طاقت بیاره.
YOU ARE READING
Thantophobia
Fanfiction"وقتی دلم برای خندههات لرزید و چشمهات تبدیل شد به نقطه ضعفم، نمیدونستم نبود گرمای اون لبخندها و تیغهی تیز خشم توی چشمهات یه روزی نفسم رو میبرن." 𖤛 𝗙𝗶𝗰𝘁𝗶𝗼𝗻: THANTOPHOBIA 𖤛 𝗖𝗼𝘂𝗽𝗹𝗲: Chanmin, Binsung 𖤛 𝗚𝗲𝗻𝗿𝗲: Angst, Romance, R...