اگر چشمهایم خیره به دیگری نبود و تو به چشمم میآمدی شاید حالا این وضعمان نبود.
"کریستوفر بنگ - ۱۱ نوامبر"__________________________
"قسمت نهم: حالا حتی حسرت دیدن خشم توی چشمهات رو دارم."
صدای بوق بلند دستگاه توی گوشهاش زنگ میزد و پارچهی سفید رنگی که روی صورت زخمی و رنگ پریدهی مرد روی تخت میکشیدن نفسش رو میبرید.
با نفسنفس از خواب پرید و توی جاش نشست. سوزش پوست دستش باعث شد نگاهش به سرم کنار تخت و آنژیوکتی که پوستش رو شکافته بود بیوفته. نفسهاش به سختی بالا میاومد و عرق سرد تمام کمرش رو پوشونده بود. با یادآوری کریستوفر نگاهی به اطرافش انداخت و چشمهاش دوباره لبریز از اشک شد. جونگین که تازه وارد اتاق شده بود با دیدن حالت آشفته برادرش چانیول رو صدا زد و سمت سونگمین دویید.
"هیونگ!... هیونگ نباید اینطوری بلند بشی! سرمت هنوز تموم نشده!"
سونگمین نگاه سرخ و پر اشکش رو به جونگین دوخت و تنها یک چیز از بین لبهاش بیرون اومد.
"کریستوفر... میخوام ببینمش!"
چانیول که تازه وارد اتاق شده بود با شنیدن حرف سونگمین کنار تخت ایستاد و گفت:
"اول باید بگم پرستار بیاد سرمتون رو بکشه. بعد خودم همراهیتون میکنم."
دقایق بعدی برای سونگمین فرقی با جهنم نداشت. میخواست زودتر کریستوفر رو ببینه چون حتی جرات نداشت حالش رو از بقیه بپرسه و جوابشون رو بشنوه.
وقتی که پرستار سرمش رو کشید، سونگمین از روی تخت بلند شد و چانیول کنارش ایستاد تا کمکش کنه. خودش هم به خوبی متوجه بود که پاهاش اونقدری که باید انرژی و رمق نداره."چقدر بیهوش بودم؟"
چانیول همینطور که کنارش قدم برمیداشت نگاهی به ساعتش انداخت.
"بخاطر آرامبخشهایی که بهتون زدن حدودا هفت ساعتی میشه که خوابیده بودید."
با رسیدن به بخش مراقبتهای ویژه چانیول و گارد امنیتی که تمام مدت از پشت سر همراهیشون میکردن کنار ایستادن و سونگمین خودش با پرستار بخش صحبت کرد. بعد از پوشیدن لباسهای مخصوص وارد اتاقی شد که کریستوفر رو از پشت شیشهاش دیده بود.
دستگاههای مختلفی که به بدن نیمه جونش وصل بودن، بالاتنهی برهنهاش، و چسبی که روی سینهاش بود به راحتی اشکهای سونگمین رو سرازیر کرد.
کنارش نشست و به آرومی دستش رو گرفت.
خراشها و کبودیهای ریز و درشتی که روی بدنش بود قلب سونگمین رو به درد میآورد. تمام مدت عملش رو توی عالم خواب به سر برده بود و حتی نفهمیده همسرش کی به اتاق عمل رفته و بیرون اومده!
قطره اشکی از گوشهی چشمش روی خراش کوچیک پشت دست کریستوفر افتاد و سونگمین روی زخمش رو بوسید.
اگر فقط نمیذاشت با اون حال پشت ماشین بشینه، اگر جلوش رو گرفته بود الان توی این وضعیت نبود.
سکوت عذابآور اطراف با صدای نفسهای کریستوفر زیر ماسک اکسیژن شکسته میشد و سونگمین دلتنگ بود.
چشمهاش میسوختن و اشکهاش صورتش رو میشستن. سرش رو به دست کریستوفر تکیه داد و چشمهاش رو بست.
تصویر جون گرفته پشت پلکهاش آتیش به قلب بیقرارش زد و توی خاطراتش غرق شد.

YOU ARE READING
Thantophobia
Fanfiction"وقتی دلم برای خندههات لرزید و چشمهات تبدیل شد به نقطه ضعفم، نمیدونستم نبود گرمای اون لبخندها و تیغهی تیز خشم توی چشمهات یه روزی نفسم رو میبرن." 𖤛 𝗙𝗶𝗰𝘁𝗶𝗼𝗻: THANTOPHOBIA 𖤛 𝗖𝗼𝘂𝗽𝗹𝗲: Chanmin, Binsung 𖤛 𝗚𝗲𝗻𝗿𝗲: Angst, Romance, R...