جهت اطلاع این قسمت توییت نداره و نوشتاریه!!
اسمات داره و اگه دوس نداری نخون!!
○•○•○•○•○•○•○•○•○•○•○°○•○
[جونگکوک.ویو)
اماده شدم و منتظر بچه ها بودم
استرس داشتم از کاری که دارم میکنم..
اخه یکی نیس بهشون بگه این فکر سمی رو از کجاتون دراوردین؟
زنگو زدن سریع رفتم پایین
جیمین:سلام دوس جونیییی
سوار شدم
کای :سلام پسر
جونگکوک:سلاممم به همگی
یونا:یه ذره بکش کنار له شدم
جونگکوک:چته وحشی شدی؟
رسیدیم صدا تا کوچه هم میومد
رفتیم نشستیم جای همیشگی..
بارمن اومد یه شیشه اب جو گفتم بیاره
خوردم ولی کم که مست نکنم
جیمین:خب...کدومه؟(یواش)
جونگکوک:یعنی چی بین این همه ادم از کجا بفهمم؟
یونگی:دهنتو ببند حالا انگار دخترو رو ببینی چی میشه..
جونگکوک:دختر نیس
جیمین و یونا:چیییی(داد)
جونگکوک:ساکت شیننن
یونا:یعنی چی؟
جونگکوک:یعنی پسرع
جیمین:دوست بدبخت گیه من
یه پسر اومد سمتمون نشست کنارم یه جوری انگار دوست صمیمیه😐
پسر:سلاممم به همگی .میتونم به جمعتون بپیوندم؟
یونا:معلومه..چرا که نهه
جونگکوک:بدبخت هول(زیر لب)
یونا:یااا من کنارت نشستم شنیدمااا
جونگکوک:به درککک
پسر:مستونم باهاتون اشنا شم؟
جیمین:من جیمینم اینم شوهرم یونگیه
یونگی:از دیدنت خوشحال نیستم
پسر خنده ی بلندی کردو اصلا به چپشم نگرفت
یونا:امم منم یونام و ۲۳ سالمه
کای :ازت نخواست که مشخصات بدی که..منم کای هستم دوس پسر یونا
پسر :از دیدن همتون خوشبختم شما چی؟
تو چشام نگا کرد
اصلا یادم رفت بزا چی اومدیم بار..
جونگکوک:من..؟جونگکوکم
پسر:سلام جونگکوکا
جیمین:اسم تو چیه؟
پسر:من تهیونگم
هنگ کردم.....وادافاک؟
تهیونگ اینههه خیلی از چیزی که فک میکردم جذاب ترهههه
کای:مام از دیدنت خوشحالیم تهیونگا
تا اوموم لیوانمو دستم بگیرم از هنگی درام توسط یکی کشیده شدم پشت دیوار
دیدم جیمینه..
جیمین:میهش انقد وقت تلف نکنی و بری بگردی ببینی پسره کدوم گوریههه
کوک:همون پسرست
یه تهیونگ اشاره کردم
جیمین:تهیونگ؟
کوک:اره
جیمین:افرین خوب چیزی تور کردیااا
جونگکوک:یااا جیمین
رفتم نشستم هنوز باورم نمیشدددد
بعد چن ساعت که عین چی خوردم...
دیگه میخواستیم بریم
جیمین:مگه مجبوری انقد بخوری؟
تهیونگ:هیونگ چیکارش داری؟
جیمین:ما الان نمیتونیم اینو برسونیم خوبه مامانش منو پاره میکنهههه
یونگی:جیمین گفته باشم من اینو نمیارم خونمون..
جیمین:پس چیکا..
تهیونگ:میتونه بیاد خونه ی ما..
جیمین:ها..؟نه نه نمیخواد
تهیونگ:مشکلی نیس من تنها زندگی میکنم صبح میفرشتمش خونه خودشون
جیمین:زحمت میشه براتا
یونا:نه بابااا جیمین بزار بره
جیمین:با...باشه
تهیونگ بردم تو ماشین
کوک:ک..کجا میبریم؟
تهیونگ:خونه ی من
کوک:چرا؟
تهیونگ:چون مستی
کوک:(خنده)
تهیونگ:دیدی گفتم امروز میبینمت اقا کوکی؟
کوک:اره..تو خیلی باحالی
تهیونگ:واقعا؟
یه دفعه دیدم رو هوام...
و اخرش رو یه چیز نرم پایین اومدم
دیدم داره میره بیرون
لبه ی کتشو گرفتم
کوک:ن..نرو
تهیونگ:چرا
کوک:پیشم بخواب
تو مستیم پوزخندشو دیدم کتشو در اورد
اومد رو تخت رو مو کردم سمتش
کوک:میدونستی..خیلییی جذابی(اروم)
تهیونگ:واقعا؟
کوک:اوم
بعدش بدونه هیچ فکرییی
صورتمو بردم سمتشو گردنشو گرفتم
لبامو گذاشتم رو لباش با مستی لباشو مکیدم
وقتی انگار تازه از شوک در اومده بود کمرمو گرفتو خودش کنترل بوسه رو گرفت
دوتامون انگار نمی خواستیم جدا شیم
با بی میلی لبامونو جدا کردیم و نفس کشیدیم
تهیونگ:این برا چی بود؟
کوک:چون از موقعی که باهات چت میکردم دوست داشتم..
تهیونگ:الان اعتراف کردی؟
کوک:اره...
یه لبخند کوک کش زد و کمرمو سفتر گرفت
تهیونگ:دوس داری الان چیکار کنم؟
ادای فک کردن در اوردم
کوک:میشه دوس پسرم شی؟
تهیونگ:اومممم چرا که نه ولی به یه شرط
کوک:چه شرطی؟
تهیونگ:امشب باهام سکس کنی
کوک:چی؟
تهیونگ:نمیخوای؟
کوک:چرا..چ..چرا باشه
تهیونگ:افرین گود بوی
یه دفعه روم خیمه زد و بدون هیچ مقدمه ای لبامو گشید تو دهنش
اصلا فرست همکاری بهم نمیداد
هر کی میدید میگفت مسته
ولی من خیلی وقت بود مستیم پریده بود.....
لبامو ول کرد رفت سمت گردنم و روش مارکای بزرگی میزاشت
شروع کردم به ناله
تهیونگ:امم..دوس دارم صدای نالتو بشنوم...
دوتامون نشستیم رو تخت
در هین اینکه داشت گردنمو گاز میگرفت
دکمه های پیرهنشو باز کردم
و در اوردمش
فهمید..خودشم بدون جدا کردن سرش پیرهنمو در اورد
دوباره برگشت سمت لبام
دستمو بردم سمت کمربندش که دستمو گرفت
تهیونگ:نه بیبی بوی الان نه...
کوک:چرا...من میخوام(با ناله)
تهیونگ:اونم به موقش
خوابوندم رو تخت و دستامو بالای سرم نگه داشت
رفت سمت شکم و سینم هر جایی رو میتونست مارک میکرد منم که...بدم نمیومد
براش ناله میکردم
دکمه های شلوارمو باز کردو درش اورد
همراه اون باکسرمو هم در اورد
از سرمای یهویی ناله ای کردمو پاهامو جمع کردم
لای پاهامو گرفتو باز کرد
چشامو بسته بودم
نفسای گرمشو روی ورودیم حس میکردم..
ناله ای کردم
کوک:ته..یونگ
تهیونگ:تهیونگ؟
منظورشو فهمیدم...
کوک:اه ددی
کاملا ناگهانی زبونشو کشید رو ورودیم و بوسیدش
کوک:اههه.نمیتونممم
به کارش ادامه دادو تا تونست مکیدش
بعد بلند شد اومد سمت لبام
در هین اینکه میبوسید لبامو دوتا از انگشتاشو واردم کرد
توی دهنش ناله کردم
انگشتاشو دادخلم تکون میداد...
کوک:من...بزرگرشو میخوام
تهیونگ:واقعا ...باشه
دیدم داره شلوارشو در میاره باکسرشم باهاش در اورد
یه لحظه رفتم تو شوک
کوک:اونو میخوای بکنی تو من؟
تهیونگ:مگه خودت نمیخواستی؟
دیگه حرفی نزدم ..
دوباره اومد سمت لبام
کم کم اون بیگ سایزشو واردم کرد
تو دهنش جیق زدم..
تا وقتی عادت کردم شروع کرد به حرکت
ناله های خودشم در اومده بود
تهیونگ:خیلی تنگی بیبی
کوک:اههه
دوتامون هم زمان باهم خالی شدیم
از توم در اورد و کنارم دراز کشید
سرمو گذاشتم رو سینش
تهیونگ:تواز اون دختر و پسرای های توی بار بهتر بودی بیبی...
کوک:واقعا؟
تهیونگ:معلومه..تو دوس پسرمی
خنده ای کردمو رو سینش خوابم برد
□■□■□■□■□■□■□■□■
حس میکنم لپام گل انداختهههه
چراااا جبدبخقر۳۷ی
😂😂
میدونم ریدم اولین بارم بود اسمات مینوشتم
پارت بعدم نصفش نوشتاریه
بقیش توییت
امیدوارم خوشتون امدهه باشههه😂🫠
YOU ARE READING
I have boy friend!
Romanceکاپل:تهکوک،یونمین ژانر:چت توییتری،کمی اسمات نویسنده:POPSILE (پایان یافته*****) چی میشه اگه تهیونگ اشتباهی به جونگکوک پیام بده.. جونگکوکم از همه جا بیخبر تهیونگ میبینه چیکار کرده به نظرتون چه جوری جمعش میکنه؟ هر جوری اینکارو میکنه تهش به یه صحنه ی ر...