•part 3•

110 29 18
                                    

مدت ها بود جونمیون دیگه جمعه شب ها به بار نمی رفت و مست نمی‌کرد. بجاش روی تخت دراز می‌کشید و با لپ‌تاپ فیلم تماشا می‌کرد. امشب هم می‌خواست طبق روال همیشگی، خودش رو به دنیای خیال پرت کنه.اما هنوز چند دقیقه از نیمه شب نگذشته بود که پیامی از سهون دریافت کرد.

هی هیونگ دارم یکی رو میارم خونه

ممنون که گفتی!! جونمیون در جواب اینو نوشت و به این فکر کرد که سهون با اون شخصیت عجیب چجوری همه دخترا رو جذب خودش میکنه؟

متاسفانه گاهی شب های جمعه اش اینجوری می‌گذشتن، تلاش برای پیدا کردن جای خواب و نشنیدن هر چیزی که تو اتاق سهون قراره اتفاق بیفته.

چند دقیقه بعد، جونمیون پشت در واحد چانیول ایستاده بود، بالشت در بغل و مسواک در دستش.

"هیونگ؟" چانیول با تعجب پرسید. هنوز بابت رفتاری که داشت خجالت زده و نگران بود..جونمیون امیدوار بود امشب هیچ اشاره ای به اون اتفاق نشه.

"آه چانیول میگم..میشه من امشب اینجا بمونم؟ سهون مهمون داره"

لبخند جونمیون خونسرد بود اما قلبش داشت از سینه اش بیرون میزد.

"آره البته هیونگ! بیا تو"

هر دو جوری رفتار می‌کردن انگار اتفاقی نیفتاده، انگار اینجوری بهتر بود. تا وقتی چیزی بین اونا نبود شکست به سراغشون نمی‌اومد.

جونمیون متوجه شد که قسمتی از گردن چانیول انگار ..قرمز شده؟ "پوست گردنت چیزی شده؟" با مکث پرسید. نمی‌خواست چانیول رو خجالت زده کنه اما کنجکاوی امونش نمی‌داد.

"بنظر میرسه که شب لذت‌بخشی داشتم اما اینطور نیست هیونگ" چانیول با شوخ طبعی خندید. "فکر کنم به چیزی واکنش آلرژیک نشون داده"

جونمیون با همدردی سری تکون داد و پرسید. "سعی کردی التهابش رو متوقف کنی؟"

"نه"

"اصلا فکری براش داری؟"

"آره البته"

"واقعا میگی؟"

چانیول احمقانه خندید و سرشو به معنی نه تکون داد. با این کار چتری هاش روی پیشونی اش ریختن. جونمیون آهی کشید و به سمت سرویس بهداشتی رفت تا چیزی برای کم کردن التهاب پیدا کنه. وقتی برگشت، روی پنجه پاش ایستاد تا پارچه خنک و مرطوب رو روی قسمت ملتهب گردن چانیول بزاره. اونقدر بهش نزدیک بود که بوی عطر و شامپوی چانیول ریه هاش رو قلقلک داد.

چانیول نیشخندی زد."برام بستنی آوردی، به مسابقه فوتبالم اومدی، الان هم فکر کنم سهون بهونه ست تو میخوای از من مراقبت کنی"

جونمیون اخم ریزی کرد."اگه بخوای میتونم برم"

چانیول دستش رو دور کمر جونمیون حلقه کرد و خندید."نه هیونگ منظورم اون نیست. من از اینکه مراقبم باشی خیلی خوشم میاد.."

Through the Walls [Persian]Where stories live. Discover now