ترم جدید در مدرسه ای که جونمیون در اون تدریس داشت به زودی شروع میشد، پس جونمیون تنها چند روز بعد از سال نو کره رو به مقصد آمریکا ترک کرد. پرواز چهارده ساعته اش زیادی براش خسته کننده بود، با قدم های کوتاه و بی رمق پله های منتهی به واحدش رو طی کرد و به شانس بدش بخاطر در دست تعمیر بودن آسانسور لعنت فرستاد.
یک قدم مونده به در ورودی خونه اش ایستاد تا کلید رو از جیب پالتوش دربیاره، همزمان، به باریکه نوری که از لای در واحد روبه روییش بیرون میومد نگاه کرد. چانیول قبلا بهش گفته بود که بخاطر پروژه های ناتمومش مجبوره زودتر از تعطیلات برگرده، و جونمیون تا همین لحظه این موضوع رو فراموش کرده بود. اینکه چند هفته آینده رو در این ساختمون تنها نمی موند کمی قلبش رو گرم میکرد. اما اون تصمیم داشت در این مدت هیچ دیداری با چانیول نداشته باشه، این فرصت خوبی برای فروکش کردن احساسات بود.
قفل در رو باز کرد و بعد از ورود به خونه نیم نگاهی به خودش در آیینه دیواری انداخت، این شروع آخرین ترمش بود، آخرین ماه های دانشجویی. بعدش باید به دنیای واقعیت و آینده پا میزاشت. اون و چانیول شب های زیادی رو درباره این روزها صحبت کرده بودن اما الان که همه چیز نزدیک به نظر میرسید، احساسی خفقان آور داشت.
نفس خسته ای کشید، چمدونش رو کنار در ول کرد، بعد مستقیم به اتاق خوابش رفت و خودش رو روی تخت انداخت.
احساس کرد که چند لحظه قبل حرکت چیزی رو از گوشه چشم دیده، مشکوک سرجاش نیم خیز شد و چراغ کنار تخت رو روشن کرد. چیزی نگذشت که فریاد بلندی زد، یه سوسک قرمز با شاخکای بلند روی تختش بود. جونمیون اصولا دونده استقامت بود و نه سرعت، اما الان با سرعتی که تا حالا از خودش سراغ نداشت از خونه اش بیرون زد.
با نفس های بریده بریده و قلبی که بی امان می کوبید در اولین واحدی که جلوی راهش بود رو هدف مشت هاش قرار داد، تا بتونه از وجود اون موجودات زشت جایی پناه بگیره. چند ثانیه بعد که کمی آرومتر شد و به خودش اومد، متوجه شد جلوی در خونه چانیول ایستاده. و وقتی بیشتر دقت کرد صدایی غیر از صدای چانیول رو از اونجا شنید، صدای یک دختر. جونمیون فهمید که چانیول در حال گذروندن شبش با کسی بود.. عقب رفت و فکر کرد که بهتره برگرده، اما لحظه ای بعد چانیول در رو باز کرده بود.
" هیونگ؟"
گلوی جونمیون خشک شد وقتی چانیول رو با بالاتنه ای برهنه دید، لب های مرطوبش برق میزدن و تنها چیزی که به تن داشت باکسری پشت و رو پوشیده شده بود.
"من واقعا متاسفم" جونمیون با لکنت گفت و بعد برگشت ، اما چانیول با گرفتن مچ دستش اون رو متوقف کرد.
" چیزی شده؟" چشماش براق بود و کاوش میکرد.
"متاسفم نمیخواستم مزاحمتون بشم" جونمیون توضیح داد، امیدوار بود که یجوری از این موقعیت خجالت آور و مضحک فرار کنه.
جونمیون هیچ علاقه نداشت بفهمه اون داخل چخبره و چانیول هم بیخیال نمیشد " بگو چی شده هیونگ؟"
" چند تا سوسک دیدم تو خونه ام" جونمیون با صدای ضعیفی گفت و از درون خودش رو سرزنش کرد، واکنشش خیلی بچگانه بود.
چانیول اما هیچ تمسخری تو نگاهش نبود، بجاش با نگرانی جلوتر اومد، خوب به یاد داشت که دفعه قبل توی پارک وقتی یه کرم ابریشم رو روی جونمیون انداخت چه واکنشی از اون دیده بود پس احتمال میداد که جونمیون فوبیای ترس از حشرات یا همچین چیزی داشته باشه.
" همه جای خونه ات هستن؟" چانیول فورا پرسید
.
جونمیون سرش رو به دو طرف تکان داد " فقط توی اتاقم، فکر کنم"
" پنج دیقه بهم وقت بده این دختره رو دک کنم بعدش میام . میتونی فقط پنج دیقه منتظر بمونی هیونگ؟ قول میدم زود بیام"
" تو خونه ام منتظر میمونم" جونمیون گفت، با خودش فکر کرد که ترجیح میده تو خونه با سوسک تنها باشه ولی کسی که چانیول میخواست باهاش بخوابه رو نبینه.
"باشه پس زود حلش میکنم"
BẠN ĐANG ĐỌC
Through the Walls [Persian]
Fanfiction...درد تیزی رو در شقیقه هاش حس کرد.این اولین باری نبود که جونمیون بخاطر همسایه پر سر و صداش سردرد میگرفت... ژانر : برشی از زندگی،کالج کاپل : چانهو نویسنده : bespokenboy مترجم : lexin (این فیکشن ترجمهای میباشد)