•part 10•

95 22 20
                                    

چند روزی از شروع ماه دسامبر گذشته بود و جونمیون قبل از اینکه متوجه بشه وارد دوران امتحانات پایان ترم شده بود، اون همچنین داشت برای تعطیلات پیش رو برنامه ریزی میکرد. بلیط های پرواز رو اوکی کرده بود و چمدون خودش و سهون رو حاضر کرده بود، اون و سهون هر دو میخواستن تعطیلات رو در کشور خودشون یعنی کره بگذرونن.

" اما این واقعا آخرین باری بود که چمدونت رو برات جمع کردم" جونمیون به سهون هشدار داد، وقتی همگی داشتن آخرین شب قبل از تعطیلات رو باهم میگذروندن و شام میخوردن.

" پس سهون  و جونمیون هیونگ هردوتاشون تو کره زندگی میکنن؟" چانیول در حالی که سیب زمینی خلالیش رو میخورد پرسید.

" آره اونا هردوشون دانشجوهای خارجی حساب میشن" بکهیون گفت و به سیب زمینی ای که چانیول داشت میخورد خیره شد، بعد به آخرین سیب زمینی خلالی های باقی مونده تو ظرف نگاه کرد و وقتی دید کسی برنامه ای برای خوردنشون نداره بهشون حمله کرد و همشون رو داخل دهنش چپوند.

"هی!!" چانیول پشت گردنی ای به بکهیون زد، مطمئنا نمیخواست محکم بزنه اما توجه صداش توجه میزای بغلی رو هم جلب کرد.

"آییی!" بکهیون نالید " اصلا برام مهم نیست که بازیکن فوتبالی یا چی،ولی وات د فاک تو چرا انقد خشنی پارک؟؟"

"پسرا،" جونمیون گفت " اگه میخواید بازم میتونیم سفارش بدیم! اما من نمیتونم باور کنم شما همه سیب زمینی هارو قبل از اینکه بقیه برسن تموم کردین!"

" هیونگ تو خودت نصف بیشترش رو خوردی!" بکهیون بهش اشاره کرد.

" مگه کی قراره بیاد؟" چانیول پرسید.

" سهون جونگین و ییشینگ رو هم دعوت کرده" جونمیون گفت.

" همون دوستای فوتبالیستش؟" 

" لطفا باهاشون بد رفتاری نکن، میدونم بنا به دلایلی دل خوشی ازشون نداری، اما اونا تو همه مسابقات تیم شما رو تشویق کردن. پس اخلاق ورزشی داشته باش!"

سهون که حالا بلند شده بود گفت و بعد به جونگین و ییشینگ که تازه وارد رستوران شده بودن دست تکون داد. و چند لحظه بعد اونا هم به بقیه پیوستن. ییشینگ پیراهن سفید مرتبی پوشیده بود و یه کراوات سیاه هم بسته بود، کاملا خوش استایل؛ اما جونمیون به جونگین نگاه میکرد که چطور گوش پوشاش رو با سوییشرت قهوه ایش ست کرده بود. این همچنین اولین باری بود که جونمیون اون رو با عینک میدید، اون به طرز عجیبی جونمیون رو یاد خرس عروسکی مینداخت.

" ببخشید دیر کردیم" ییشینگ معذرت خواهی کرد. " من و جونگین همین الان از یه جای خاص برگشتیم"

" من برنده مسابقه زشت ترین سوییشرت شدم" جونگین با اخم گفت و گوش پوشاش رو برداشت.

" وای گوش کنید،" ییشینگ گفت، تلاش میکرد تا خنده اش رو کنترل کنه " جونگین اصلا نمیدونست همچین مسابقه ای هم هست! سوییشرتی رو پوشیده بود که همیشه میپوشه!"

چانیول به خنده افتاد و گفت " جونمیون هیونگم از این مدل سوییشرتا خیلی داره"

"آره" سهون تایید کرد

در حالی که همه داشتن به این موضوع میخندیدن، جونمیون به سمت جونگین برگشت و گفت " بنظر من این سوییشرت خیلی هم بهت میاد"

Through the Walls [Persian]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora