•part 4•

113 29 12
                                    

تفاوت زیادی وجود داشت بین دانشجوهای سال اولی که برای تجربه هیجانی تازه به اونجا اومده بودن با آدمی مثل جونمیون که تنها دلیلش برای رفتن الکل مجانی بود.حتی لباس های راحتی و اسپرتش رو عوض نکرده بود، روی کاناپه راحتی لم داده بود، جرعه جرعه از قوطی الکلش می نوشید و به چانیولی خیره شده بود که با یک لبخند احمقانه پای میز بی یر پونگ ایستاده و بازی میکرد. اون به طرز افتضاحی توی این بازی بد بود! حتی بدتر از رقیبش، یه سال اولی مست و بی حواس. جونمیون در این لحظه به این فکر میکرد که چانیول واقعا داره میبازه یا از باختن لذت میبره؟
پسر جوونی به چانیول نزدیک شد و یه لیوان پر از آبجو رو بهش داد. چانیول با بی قیدی تمامش رو سر کشید، مقداری از مایع از میان لب هاش بیرون ریخت و چونه اش رو مرطوب و چسبناک کرد.
" بعدی کیه؟!" در حالی که لیوانش رو بالا نگه داشته بود فاتحانه فریاد زد، انگار نه انگار همین الان به یک دختر هجده ساله باخته بود.
" وقت استراحته قهرمان!" جونمیون گفت و با کشیدن پیراهن چانیول اون رو وادار به نشستن روی مبل کرد" بهتره تو اوج خدافظی کنی.."
" افرین دقیقا! من یه قهرمان لعنتی ام!" چانیول با مستی موافقت کرد.
" ژله شات؟"سینی پر از لیوان های کاغذی رو از روی میز کناری برداشت و قبل از اینکه یکی از اون لیوان ها رو برداره توسط جونمیون متوقف شد.
" به اندازه کافی نوشیدی چانیول"
" نه!" با چشمانی معترض سرش رو به طرفین تکون داد " من فقط چند تا.."
" نه، نیازی نداری بازم بنوشی، اگه خیلی ژله شات میخوای تو خونه برات درست میکنم"
چانیول ذوق زده نگاهش کرد " تو بهترینی هیونگ" زمزمه کرد" تو واقعا بهترینی"
جونمیون خندید، بعد مقداری آب روی دستمال کاغذی ریخت و چونه چسبناک چانیول رو باهاش پاک کرد" میخوای بریم خونه؟"

چانیول پیشانی اش رو روی شونه جونمیون گذاشت و تظاهر به خواب الودگی کرد" خیلی خسته ام هیونگ، نمیتونم حرکت کنم"
" باشه باشه خیلی خوب، میتونیم یکم دیگه هم بمونیم..اما من الان واقعا به هوای تازه نیاز دارم"
" تنهام نذار!" چانیول ناله کرد و جونمیونی رو که تلاش داشت بره رو از کمر نگه داشت.
" دارم میرم تراس، تو هم اگه خواستی میتونی بیای"

" هیونگ! هیونگ، انقدر نزدیک نرده ها واینستا!" به دنبال جونمیون وارد تراس شد " هیونگ این کار خطرناکه!"
جونمیون بیشتر به نرده ها تکیه داد و خندید، سرش رو بالا گرفت و به سیاهی آسمون شب نگاه کرد. اینجا بر خلاف داخل خونه بهش حس خوبی میداد.
جوونای مست کنار خیابون خلوت تلوتلو خوران به این طرف و اون طرف میرفتن و بی هدف میخندیدن. از بین اونها جونمیون صدای خنده ی بلند بکهیون رو که داشت به ساختمان نزدیک میشد تشخیص داد. در حالی که به مرد قد بلندی تکیه داده بود پر سر و صدا حرف میزد - اون مرد سهون نبود. جونمیون چشماشو باریک کرد و متوجه شد که اون مرد زی تائو عه.سال پایینی خونگرم و مهربونشون که مسلما بکهیون داشت از این مهربونیش نهایت استفاده رو میبرد. ییشینگ هم کنارشون بود، درسخون ترین عضو اکیپ با اینکه ظاهرا کاملا بی خیال و شلخته ای بود.
جونمیون با تاسف سری تکون داد و به پشت سرش نگاهی انداخت تا ببینه چرا چانیول چند دقیقه ست حرفی نزده و صدایی ازش نمیاد. چانیول سطل بزرگی روی زمین گذاشته بود و سعی داشت روش بشینه." هی چانیول وایسا!" سریع صداش زد " روی اون نشین میفتی!"
" چرا نه هیونگ؟ خسته ام" چانیول لب هاش رو به جلو داد، اخم ریزی کرد از جا بلند شد. پس از چند لحظه فکر کردن به سمت جونمیون اومد و سرش رو روی شونه جونمیون گذاشت.
" این خیلی ترسناکه هیونگ" چانیول با صدای ضعیفی گفت." ما خیلی با زمین فاصله داریم، من میترسم، تو هم میترسی؟"
" همممم " جونمیون موافقت کرد، با اینکه دلیل ترسش چیز دیگری بود. اون از اینکه نزدیک بودن به چانیول انقدر آرومش میکرد میترسید، از اون فکر توی سرش که بهش میگفت چانیول با همه انقدر راحت و صمیمی رفتار میکنه .. از اینکه دوست داشت یکم براش خاص باشه، میترسید.
" نظرم عوض شد" چانیول گفت، با اینکه تلاش داشت به ارومی صحبت کنه اما هنوزم سینه اش از هیجان بالا پایین میشد " من نمیترسم، چون میدونم هیونگ اینجاست تا از من مراقبت کنه، منم تمام تلاشمو میکنم تا ازش مراقبت کنم"
جریان الکتریسیته ای به بدن جونمیون رعشه انداخت وقتی که لب های چانیول به نرمی یک پر روی پوست گردنش قرار گرفتن.
" پیدات کردم جونمیون هیونگ! ببین بالاخره تائو رو آوردم!"
بکهیون با سرخوشی گفت و در تراس رو پشت سرش بست، بی دلیل میخندید و توجهی نداشت تنها کسی که داره میخنده خودشه. تائو با چشمانی گرد شده از تعجب به جونمیون و مردی که اونو در اغوش گرفته بود خیره شد.
" هی زی تائو" جونمیون گفت و تلاش کرد نفس های گرم چانیول کنار گردنش رو نادیده بگیره "چه خبر؟"
" ییشینگ داره با یه پسر تو تیم فوتبال لاس میزنه" بکهیون غر زد" باورت میشه؟ اخه ادم تا این حد گی؟؟"
" اوه عام..نمیدونستم که ییشینگ.."
"چانیول!" بکهیون سوپرایز شده گفت " دوست دختری چیزی نداری؟ یا تازگیا فهمیدی هیونگ بیشتر تایپته؟"
"بکهیون اون-" جونمیون سعی کرد بگه اما صداش میون خنده های بی وقفه بکهیون گم شد.
" هیونگ الان دوست دخترمه" چانیول با عجله گفت.
" من دختر نیستم چانیول" و تلاش کرد خودش رو عقب بکشه.
" اما آخه تو خیلی خوشگلی"
" میبینی چقدر گی دور و بر منن تائو؟" بکهیون با بیچارگی پرسید " اول جونمیون بعد ییشینگ و حالا چانیول! فاک!! اصلا شاید خودمم گی ام"
تائو که هنوز گیج بود متعجب رو به بکهیون کرد " چی؟ سونبه شما گی ای؟"
بکهیون با شیطنت خندید "نه... اما شاید بتونم برای تو باشم"
" ... من من میرم داخل" و با گونه هایی سرخ شده فرار کرد. خنده های بکهیون از واکنش تائو شدت گرفت، بعد بی توجه به جونمیون و چانیول از تراس بیرون رفت.

Through the Walls [Persian]Where stories live. Discover now