•part 14•

70 23 12
                                    

آخرین روز سال تحصیلی بود و جونمیون به عنوان یک دانشجو معلم با قلبی که سرشار از محبت بود بچه های کلاس اولیش رو یکی یکی در آغوش میگرفت. چانیول کنار در ایستاده بود و دسته گل کاغذی که قبل از به صدا در اومدن زنگ پایان به جونمیون هدیه داده شده بود رو در دست داشت.

دقایقی بعد، هردو راهروی خلوت مدرسه رو به مقصد پارکینگ طی میکردند و درباره اتفاقات اون روز حرف میزدن، چانیول در آخر سرودی که شاگردهای جونمیون اجرا کرده بودند رو یاد آوری کرد و گفت که فکر نمیکرد انقدر کامل و بدون هیچ عیب و نقصی اجرا بشه.

"اونا فوق العاده بودن" جونمیون با علاقه گفت " خیلی تلاش کردن تا همه کلمات رو حفظ کنن"

" حتی با وجود اینکه تو تمام مدت داشتی کلمات رو لب میزدی؟"

" من بهشون افتخار میکنم"

" میدونم، هیونگ"

به ماشین رسیدن و با خستگی خودشون رو روی صندلی هاش پرت کردن، بعد از اینکه چانیول ماشین رو به حرکت درآورد جونمیون سرش رو روی شونه ی اون گذاشت و چشماش رو بست.

" ممنون که امروز اومدی" لبخند محوی بر لب داشت " میدونم اصلا دلت نمیخواست دو ساعت تمام رو یجا بشینی و به سرود و نمایش بچه ها نگاه کنی، اما واقعا حضورت برای من خیلی ارزشمند بود"

" هر چیزی که برای تو مهمه، دیگه برای منم مهمه هیونگ. من میخوام تو همچین لحظه های کنارت باشم"

کمی بیشتر روی بدن چانیول خم شد و همانطور که پاش رو نوازش میکرد گفت " نمیتونم صبر کنم تا زودتر برسیم خونه"

" اوه؟ چرا اونوقت؟"

" میخوام وقتی به خونه ات رسیدیم تو لباسامو از تنم دربیاری"

" وات د هل.. هیونگ؟ وقتی داشتی با شاگردات خدافظی میکردی تقریبا کم مونده بود بزنی زیر گریه الان چطور یهو هورنی شدی؟"

" اینطوری نیست که یهو هورنی بشم چانیول، فقط اینه که تو خیلی سکسی ای، سخته که خودمو کنترل کنم"

" لعنتی! داری یکاری میکنی ماشینو بزنم کنار!" چانیول گفت و مضطرب از آینه کناری ماشین های دیگرو نگاه کرد، انگار که اونا میتونستن بفهمن چه اتفاقی داره بینشون میفته.

" میخوام گردنمو گاز بگیری،" جونمیون بی توجه ادامه داد " و میخوام وقتی روی منی موهام رو نوازش کنی"

"فاک، هیونگ..."

" پاهای من دلتنگ اینن که تو بینشون باشی چانیول"

Through the Walls [Persian]Where stories live. Discover now