امروزم روزی بود مثل روزهای دیگه و منی که به شوق معاشرت با کاراملم زودتر از همیشه به بیمارستان رفتم و در قسمت ورودی منتظرش بودم. ازش انتظار میرفت مثل تمام روزهای دیگه و در کمال خوش وقتی، به موقع برسه ولی…
دیر اومد و وقتی هم که اومد… موهایِ خوشگلش رو رنگ کرده بود!
خدایا باورم نمیشه! چطوری تونست با من این کارو بکنه؟ چرا موهاشو مشکی کرد؟
چِرا با مَن این کار رو کَرد؟؟
وقتی از سالن وارد شد و با لبخند درخشانش گفت؛ "سلام دکتر جئون!" همزمان دلم خواست ببوسمش و لگد بارونش کنم که چرا موهاشو رنگ کرده. البته من حرف چرت زیاد میزنم، خودمم میدونم که دلم نمیاد بزنمش.
کشیدمش تو رختکن پرستارا و به دیوار تکیه دادمش. یه لبخند کوچیک ناباور روی صورتش اومد و چشماش گرد شد. شایدم دلم میخواست ببوسمش؟ دروغ چرا… خب رنگ مشکی خیلی بهش میومد. ولی در هر صورت این کارو نکردم، بلکه پررو پررو بهش گفتم؛ "چرا موهاتو رنگ کردی؟!"
از دلبری کن نمیذاره که… برگشته بهم میگه؛ "ولی فکر کردم خوشگل میشه، خوشگل نشدم؟" بعدم تند تند پلک میزنه و گردنشو کج میکنه. خب من چیکار کنم؟
تو اون موقعیت قیافمو از سر ناچاری کج کردم و صدای نالونی در آوردم. اونم که به من ریز ریز میخندید!
توی همون وضعیت درخشان سرپرستار پارک رسید و به محض دیدن منو تهیونگ توی اون وضعیت یه ٬اووو٬ بلند سر داد. بیا. همینو کم داشتم.
تمام بیمارستان میدونستن اون چه دهن لق بالفطرهایه پس قبل از اینکه مسیرش رو به سمت همون دری که ازش اومد تو، ریزه ریزه تغییر بده و فرار کنه کشیدمش کنار.
"چیزی از دهنت بیرون نمیره پارک!" وقتی گفتم قیافشو مظلوم کرد و با صدای نازک شدهای گفت؛ "ولی من که نمیخواستم چیزی به کسی بگم!"
از شدت حرص سرمو کج کردم و بهش توپیدم؛ "چی میخوای؟" بلافاصله چهرهٔ معصومش رو با قیافهای شیطانی عوض کرد و گفت؛ "تلفن دکتر مین." با شگفتی سرمو عقب بردم و با همون لحن حرصی گفتم؛ "شمارهٔ اونو میخوای چیکار؟!" در جوابم ابروهاشو بالا برد و نگاهی به ناخوناش انداخت؛ "اوکیه اگه شمارشو نمیدی منم میرم و با بقیه راجع به اینکه تو و دکتر کیم چقدر…" حرفشو با بیرون کشیدن موبایلم از جیبم قطع کردم.
سرانجام با گرفتن شماره از من و در آوردن چندتا حرکت مسخره از خودش به سمت در رفت. قبل رفتن با لحن عجیبی گفت؛ "اوه! شما دوتا کی هستید؟ من هیچی ندیدم، فکر کنم اتاق اشتباهی اومدم." و در نهایت با چشمکی از اتاق بیرون زد.
به تهیونگی نگاه کردم که تمام مدت داشت به جدال میون منو پارک میخندید و صورتش قرمز شده بود. با قیافهٔ حرصی به سمتش رفتم ولی با خندیدن دستاشو به نشانهٔ تسلیم بالا آورد گفت؛ "هر کاری بگی میکنم دکتر عصبانی نشو!"
منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم؛ "فردا شب واسه شام بیا خونهٔ من."
میدونم.
YOU ARE READING
Caramel Hair Doctor | KOOKV
Fanfictionاون پزشک تازه وارد با موهای کاراملیش باعث ایجاد تغییراتی در قلب دکتر جئون شده...! در این بوک یادداشتهای دکتر جئون راجع به دکترِ مو کاراملی رو میخونیم. [خوندن این داستان حداکثر ۱۵ دقیقه زمان میبره.] ژانر: فلاف، عاشقانه، قسمتی از زندگی، اییو نویسن...