روی دیوار کوتاه و کاهگلیِ حیاط خونش نشسته بود و رفت و آمد مردم رو تماشا میکرد . به پیرمردها و پیرزن هایی که رد میشدن سلام میکرد و اونها حتی اگر نمیشناختنش در جواب 'خسته نباشی' که میگفت تشکر میکردن . به پسرای هم سن و سال خودش تیکه مینداخت و با بعضی هاشون چند دقیقهای بگو بخند میکرد . برای دخترایی هم که با عشوه از جلوش رد میشدن یدونه از اون نیشخندهای جذابش به همراه یک چشمک حواله میکرد و دلشون رو بیشتر از قبل میبرد و خلاصه تو تهیونگ ترین حالت خودش قرارداشت و این نشون میداد امروز روزِ نسبتاً خوبیه . بلاخره برخلاف زندگیِ خودش که جریان رو متوقف کرده و راکد شده بود زندگی تو اون خیابون ، هرچند سخت اما جریان داشت و این تا حدودی خوشحالش میکرد
از دور هوسوک و نامجون رو دید که شونه به شونهی هم حرکت میکنن و مشخص بود انتهای مسیرشون جاییه که خودش نشسته . با رسیدنشون هوسوک هم کنارش روی دیوارِ نسبتا کوتاه نشست و نامجون رو به روشون ایستاد و کاغذ لوله شدهای رو روی پاهاش انداخت
=اینم چیزی که میخواستی
چشمای تهیونگ از خوشحالی برق زدن و با عجله نخی که کاغذ رو لوله شده نگه داشته بود باز کرد و همزمان خطاب به اون دو پسرخاله به حرف اومد
-شما دوتا جونورترینین ! چجوری اینارو پیدا کردین ؟
هوسوک نیشخند مغروری زد و یک دستش رو دور شونه تهیونگ پیچید و یک دستش رو زیر چونه خودش گذاشت و به دوستش خیره شد
٪این چهره های جذابو ببین ... به نظرت چجوری این اطلاعاتو کشف کردیم ؟ با بردن دل خدمه های زنِ قصر !
=من با هرکسی حرف میزدم هوسوک یواشکی یه گوشه حرفای طرفو مینوشت و هوسوک باهرکسی حرف میزد من یواشکی مینوشتم و نتیجش شد این تومار کامل و خوشگل
تهیونگ بلند خندید و کاغذ رو که یک عالمه نوشتهی پخش و پلا با دو دست خط متفاوت روش داشت و فقط ۸ تا اسم تو یک ردیف منظم و زیر هم در وسط برگه قرار داشتن کاملا باز کرد و مشغول خوندن با صدای بلند شد
-پادشاه ۸ فرزند دارد ... این چیه پسر ؟ حس معلمی که داره به دانش آموزاش دیکته میگه بهم دست داد !
تهیونگ با گیجی رو به دو پسر گفت و هر دو رو به خنده انداخت و این نامجون بود که مسئول جواب دادن شد
=ما که یهو راجب داخل قصر سوال نمیپرسیدیم ... لا به لای حرفامون میپرسیدیم و تا یه نکته مهم میشنیدیم سریع مینوشتیم و دقت نمیکردیم کتابی شد یا عامیانه
هوسوک با تموم شدن جمله پسرخالش با همون دستی که دور گردن تهیونگ بود پس گردنیای بهش زد
٪این حاصل یک ماه تلاش و دلبری کردن برای دخترای ترشیده و نترشیدهی قصره ... بلد بودی خودت میکردی !
YOU ARE READING
Prince Against Money 🫅🏻
Fanfiction💰شاهزاده در برابر پول🫅🏻 "تو این دنیا پول حرف اول رو میزنه و هرکسی تیکه های بیشتری از این دایره های فلزیه طلایی و نقرهای داشته باشه موفق تره . اما تو این کشور لعنت شده تنها جایی که پول به مقدار زیادی پیدا میشه تو امپراطوریه کثیف پادشاه جئونه . کس...