پشت سرش به طور دردناکی تیر میکشید ، یک سری صدای گنگ و تصاویر ناواضح توی سرش پخش میشدن ولی دست هاش برای نگهداشتن سرش همراهیش نمیکردن . نمیدونست از گشنگیه و یا دردِ پشت سرش اما احساس حالت تهوع میکرد . آروم لای پلک هاش رو باز کرد و اینکه بفهمه دست و پاهاش بستن فقط چند ثانیه زمان برد و بعد همه چیز رو بخاطر اورد . وقتی به همراه جینا به بازار رفته تا برای بچهی بدنیا نیومدش خرید کنن دزدیده شده بود . با گیجی نگاهش رو توی اتاقی که وسیلهی زیادی داخلش نبود چرخوند و در آخر اون رو دید . لباس های مشکی به تن داشت و بخشی از موهاش که تا شونش میرسیدن توی صورتش و دور گردنش ریخته و بجز چشمای کشیده و قهوهایش بقیه اجزای صورتش زیر یک پارچه پنهان شده بود
-بلاخره بهوش اومدی
همون صدایی بود که آخرین بار قبل از بیهوش شدن شنید . شک نداشت !
+کی هستی ؟
با صدایی خشدار پرسید و پسری که رو به روش روی یک صندلی نشسته بود دست به سینه شد و یک پاش رو روی اون یکی انداخت
-مشخص نیست ؟ من آقا دزدم !
+چی از من میخوای ؟
تهیونگ نگاهش رو بین اجزای صورتش چرخوند و در آخر رو چشمای درشت و مشکیش ثابت شد . شاهزادشون برای پسر بودن زیادی زیبا بود و این رو هیچجوره نمیشد انکار کرد
-از تو نه شاهزاده ولی از بابات یه چیزایی میخوام ... اما چون باباجونت مفتی به حرفم گوش نمیده تورو واسطه کردم
+دستهامو باز کن
-معلومه که نمیکنم !
+دارم بهت میگم دستامو باز کن
جونگکوک با صدایی بلندتر و لحن جدی تری بهش توپید و تهیونگ هوفی کشید که باعث شد پارچه جلوی صورتش کمی تکون بخوره
-از اونجایی که تو نشستی من شبیه آدماییم که دست گروگانشونو باز میکنن ؟ جفتمونم میدونیم به محض باز شدن دستات چه اتفاقی میوفته پس بیخودی نه خودتو خسته کن نه منو
جونگکوک با جدیت و اخمی که زیباییش رو دو چندان کرده بود به اون جفت چشم قهوهای و خوش حالت خیره شد
+پشت سرم درد میکنه ... حداقل بیا ببین تو چه وضعیه
تهیونگ دوباره 'هوف' کشید و با بلند شدن از جاش به طرف پسر بسته شده به صندلی رفت و به محض اینکه به سمتش خم شد تا پشت سرش رو چک کنه تنها شاهزادهی موجود با پیشونیش به بالای بینیش کوبید . تهیونگ آهی از درد کشید و با زانوهاش روی زمین افتاد . جونگکوک از فرصت استفاده کرد و با هر دو پای بسته شدش توی شکم گروگانگیر کوبید و وقتی کاملا روی زمین پرت شد از روی صندلی بلند شد . روی دو زانوش نشست و با اینکه سخت بود از طریق دستهاش که از پشت به هم بسته شده بودن طناب دور پاهاش رو باز کرد
YOU ARE READING
Prince Against Money 🫅🏻
Fanfiction💰شاهزاده در برابر پول🫅🏻 "تو این دنیا پول حرف اول رو میزنه و هرکسی تیکه های بیشتری از این دایره های فلزیه طلایی و نقرهای داشته باشه موفق تره . اما تو این کشور لعنت شده تنها جایی که پول به مقدار زیادی پیدا میشه تو امپراطوریه کثیف پادشاه جئونه . کس...