Chapter 2

870 180 183
                                    

پشت سرش به طور دردناکی تیر میکشید ، یک سری صدای گنگ و تصاویر ناواضح توی سرش پخش میشدن ولی دست هاش برای نگهداشتن سرش همراهیش نمیکردن . نمیدونست از گشنگیه و یا دردِ پشت سرش اما احساس حالت تهوع میکرد . آروم لای پلک هاش رو باز کرد و اینکه بفهمه دست و پاهاش بستن فقط چند ثانیه زمان برد و بعد همه چیز رو بخاطر اورد . وقتی به همراه جینا به بازار رفته تا برای بچه‌ی بدنیا نیومدش خرید کنن دزدیده شده بود . با گیجی نگاهش رو توی اتاقی که وسیله‌ی زیادی داخلش نبود چرخوند و در آخر اون رو دید . لباس های مشکی به تن داشت و بخشی از موهاش که تا شونش میرسیدن توی صورتش و دور گردنش ریخته و بجز چشمای کشیده و قهوه‌ایش بقیه اجزای صورتش زیر یک پارچه پنهان شده بود

-بلاخره بهوش اومدی

همون صدایی بود که آخرین بار قبل از بیهوش شدن شنید . شک نداشت !

+کی هستی ؟

با صدایی خشدار پرسید و پسری که رو به روش روی یک صندلی نشسته بود دست به سینه شد و یک پاش رو روی اون یکی انداخت

-مشخص نیست ؟ من آقا دزدم !

+چی از من میخوای ؟

تهیونگ نگاهش رو بین اجزای صورتش چرخوند و در آخر رو چشمای درشت و مشکیش ثابت شد . شاهزادشون برای پسر بودن زیادی زیبا بود و این رو هیچجوره نمیشد انکار کرد

-از تو نه شاهزاده ولی از بابات یه چیزایی میخوام ... اما چون باباجونت مفتی به حرفم گوش نمیده تورو واسطه کردم

+دستهامو باز کن

-معلومه که نمیکنم !

+دارم بهت میگم دستامو باز کن

جونگکوک با صدایی بلندتر و لحن جدی تری بهش توپید و تهیونگ هوفی کشید که باعث شد پارچه جلوی صورتش کمی تکون بخوره

-از اونجایی که تو نشستی من شبیه آدماییم که دست گروگانشونو باز میکنن ؟ جفتمونم میدونیم به محض باز شدن دستات چه اتفاقی میوفته پس بیخودی نه خودتو خسته کن نه منو

جونگکوک با جدیت و اخمی که زیباییش رو دو چندان کرده بود به اون جفت چشم قهوه‌ای و خوش حالت خیره شد

+پشت سرم درد میکنه ... حداقل بیا ببین تو چه وضعیه

تهیونگ دوباره 'هوف' کشید و با بلند شدن از جاش به طرف پسر بسته شده به صندلی رفت و به محض اینکه به سمتش خم شد تا پشت سرش رو چک کنه تنها شاهزاده‌ی موجود با پیشونیش به بالای بینیش کوبید . تهیونگ آهی از درد کشید و با زانوهاش روی زمین افتاد . جونگکوک از فرصت استفاده کرد و با هر دو پای بسته شدش توی شکم گروگانگیر کوبید و وقتی کاملا روی زمین پرت شد از روی صندلی بلند شد . روی دو زانوش نشست و با اینکه سخت بود از طریق دستهاش که از پشت به هم بسته شده بودن طناب دور پاهاش رو باز کرد

Prince Against Money 🫅🏻Where stories live. Discover now