افکاری این اواخر ذهن فلیکس رو پر کرده بود باعث شده بود توقع داشته باشه لوکیشن برای یه کارخونه
متروکه یا همچین چیزی باشه و حالا با دیدن رستوران
درخشان مقابلش متعجب شده بود.
وقتی وارد فضای بیش از حد روشن شد دختر مقابلش
با اینکه خستگی از صورتش کاملا مشخص بود لبخند گرمی بهش زد.
-میز رزو کرده بودید؟
فلیکس سرشو تکون داد که دختر لبخند زیباشو به طرز عجیبی بزرگتر کرد و باعث شد فلیکس لبخند معذبی بزنه.
+پارتنرم رزرو کرده درواقع،هوانگ هیونجین.
دختر نگاهی به دفتر قهوهای تو دستاش کرد و سرشو تکون داد.
-میزِ..
نگاه دقیق تری به دفتر انداخت طوری که انگار داشت با خودش صحبت میکرد شونههاشو بالا انداخت.
-مهم نیست،دنبالم بیاید.
همراه دختر به طبقه بالا رفت که به وضوح تاریکتر بود
و به فلیکس ارامش خاطر داد که قرار نیست سردرد بگیره.
برخلاف طبقه پایین که تمام میز ها تقریبا پر شده بودن
طبقه بالا تنها سه میز اشغال شده بود.
دختر به میزی تقریبا اخر راهرو اشاره کرد و دوباره لبخندی زد و بدون حرف اضافه ای از فلیکس دور شد.
فلیکس همونطور که به سمت میز میرفت به دو میز دیگه نگاه کرد.
روی جلویی ترین میز زن زیبای مسنی که چینی به نظر میومد با دختر زیبایی نشسته بود،شاید اگه دست زن رو درحال فشردن رون لخت دختر نمیدید احتمال میداد
مادر و دختر باشه،البته احتمالا همین حالا هم دختره اون زنو مامی صدا میزد.
به فکر خودش بی صدا خندید و به میز دوم نگاه کرد.
سه پسر جوون درحالی که هیچ توجهی به یکدیگر نداشتن اون میز رو گرفته بودن.
وقتی به میز اخر نزدیک میشد تعجب توی چشماش به وضوع دیده میشد.
قبل از این بخاطر تاریکی متوجه نشد پسری که داره نزدیکش میشه موهای مشکی داره،هیونجینِ اون اخرین بار موهاشو قرمز کرده بود و به فلیکس قول داده بود برای دفعه بعد رنگ مورد علاقش یعنی صورتی رو امتحان کنه.
لحظهای فلیکس توی جاش ایستاد و به این فکر که نکنه تمام این مدت هیونجین بخاطر اون تظاهر میکرده.
پسری که ظاهرا هیونجین بود و تا الان فلیکس فقط پشت موهای مشکی و کت کرم رنگشو ديده بود برگشت سمتش و با دیدنش ازجاش بلند شد.
فلیکس لبخندی از چهره جدیدش زد و خودشو داخل بغل پسر بلندتر جا داد.
اولین بار که هیونجینو دیده بود موهای تقریبا کوتاه بلوند داشت و دیدن هیونجین با موهای تیره چیز جدیدی بود که فلیکس عاشقش شده بود.
+زیبا شدی.
هیونجین لبخندی زد و وقتی سر جاهاشون نشستن
شونه هاشو بالاانداخت
-فکر کردم خوب باشه اگه امتحانش کنم.
+خوب هست
فلیکس بلافاصله گفت و لبخندی زد.
هیونجین منو رو از جلوی خودش به سمت فلیکس گرفت.
-بیا سفارش بدیم
فلیکس سرشو تکون داد و بعد برداشتن منو بدون توجه به موارد داخلش نگاهشو گرفت روی قیمت ها،البته که چنین ارقام بالایی مخصوص همچین جایی بود
ولی اون عادت به همچین چیزی نداشت.
فلیکس یک پسر معمولی و حتی سطح پایین بود
این یکی از چند موردی بود که فلیکس هرگز به کسی نگفته بود نه حتی هیونجین یا جونگین.
فلیکس توی یک خونه کوچیک با مادر و خواهرش بزرگ شده بود،توی محلهای که خواهرش برخلاف فلیکس حتی خجالت میکشید توی مدرسه به کسی درموردش بگه.
ولی فلیکس از حقیقت زندگیش خجالت نمیکشید فقط ترجیح میداد برای خودش ترحم نخره پس به کسی نمیگفت شرایط زندگیش اجازه نمیداد توی همچین رستوران هایی پا بزاره.
این همون دلیلی بود که تعجبشو ذرهای بروز نداد.
توی منو با چشماش دنبال موردی که حداقل بتونه اسمشو درست تلفظ کنه.
هیونجین کلافه منو رو ازش گرفت.
-نظرت چیه به سلیقه خودم سفارش بدم؟
فلیکس سرشو تکون داد و تا اومدن گارسون چیزی نگفت.
پسری که برای سفارش گیری اومده بود از همون لبخند های زیبا اما عجیب داشت که فلیکس رو به فکر برد.
×تصمیم گرفتید که برای امشب چی میل دارید؟
هیونجین سرشو تکون داد و منو رو بست.
-برای شام استیک مدیوم و دسر کیک بلکفارست نیازی به پیش غذا نیست اوه و برای نوشیدنی شراب مرلوت.
فلیکس مطمئن بود حتی یکی ازاوناروهم توی منو ندیده بود،احتمال داد صرفا موارد عمومی باشن که همهی رستورانها باید داشته باشنشون.
گارسون سرشو تکون داد و نگاهشو سمت فلیکس برگردوند که هیونجین قبل اینکه به فلیکس اجازه صحبت بده گفت.
-برای هردومون.
گارسون مجددا سرشو تکون داد و لبخندی قبل رفتن زد.
فلیکس حس جالبی از لحنی که هیونجین با پسر داشت بهش دست نداده بود.
ولی چیزی نگفت و بعد چک کردن ساعت گوشیش رو روی میز گذاشت.
+نمیدونم چطور میتونم شروع کنم.
هیونجین موهاش تازه رنگ شدشو بالا داد و چهرشو بیشتر نمایان کرد.
-از جایی که افکار عجیب و پارانوئید گونهات باعث شدن مثل احمقا رفتار کنی.
فلیکس ابروشو از لفظ احمق بالا انداخت.
+شاید از اون شبی که سر یک تماس تلفنی سرم داد و بی داد کردی.
هیونجین تکخندی زد و دستشو روی صورتش کشید.
-فلیکس تو منو خسته کردی.
فلیکس با شنیدن جملش حس کرد لرز سردی از بدنش گذر کرد.
-تو غیرقابل کنترل شدی فلیکس.
فلیکس نفس عمیقی کشید و به صندلیش تکیه داد.
+من هیچوقت قرار نبود توسط تو کنترل بشم هیونجین،نمیدونم تازه متوجه گرایشاتت شدی یا چی ولی اینو فراموش نکن که توی چند سالی که باهم بودیم حتی یک بارم ابراز نارضایتی نکردی.
قبل اینکه هیونجین به حرف بیاد دستشو به نشونه سکوت جلوی بینیش گرفت.
+اینکه این اواخر تغییر کردی و باهام دیگه نمیتونی کنار بیای مشکل من نیست،تو وقتی هرگز قبلا چیزی بهم نگفتی نمیتونی توقع داشته باشی مناز روی اسمون متوجه بشم با رفتار عادی من مشکل داری.
-اینکه با من مثل اشغال رفتار میکنی عادیه فلیکس؟
فلیکس لباشو رو هم فشار داد و رو میز خم شد.
+با هرگز با تو مثل اشغال رفتار نکردم،فقط شخصیت تو باعث نمیشد احترام کافی رو بهت بزارم.
فلیکس چیزی رو گفت که پیش خودش اسمشو گذشت
دریوری ولی نمیتونست جلوی خودشو برای طعنه زدن به هیونجین بگیره.
هیونجین نگاهشو از فلیکس گرفت و لبشو محکم گاز گرفت تا با سر و صدا توجهی رو جلب نکنه.
-دهنتو ببند فلیکس،خودتم میدونی داری چرتوپرت میگی.
فلیکس با صدای تلفنش سریع برش داشت و کمی عقب رفت و وارد بالکنی شد که درش دقیقا پشت سرش قرار داشت.
با دیدن تماس از طرف جونگین جواب داد و منتظر موند.
-هیونگ،به لطف اون فایلات مجبور شدم تا همین الان بمونم شرکت.
+برای این زنگ زدی جونگین؟
-شرکت تقریبا خالی شده بود،صدای کسی رو شنیدم و تقریبا تا مرز سکته رفتم ولی وقتی رفتم بیرون دیدم لی کوچیکس.
+خب؟اونجا شرکت اونه این..
-تمام بدنش با خون یکی بود و داشت میگفت دیگه نمیخوام گنداتو جمع کنم.
+چی میگی جونگین..از کجا فهمیدی
-صورتش،کت طوسی رنگش و پیرهن سفیدش کاملا قرمز بود.
+شاید خورده به ابمیوه یا همچین چیزی.
-فلیکس ما تو یه شرکت تجاری کار میکنیم،ابمیوه از کجا ریخته روش؟
فلیکس موهاشو داد بالا و اخمی کرد.
+الان کجایی.
-تو دفترم هنوز،نمیدونم کی میتونم برم بیرون.
با دیدن نگاه بد هیونجین رو خودش لباشو رو هم فشار داد.
+جونگین اون داره عصبانی میشه بهت زنگ میزنم.
________
فلیکس بدون حرف اضافهای قطع کرد.
جونگین پاشو زمین کوبید و عصبی پشت میز برگشت.
-لعنتی حداقل میزاشتی برم بیرون بعد قطع میکردی.
با صدای در وحشت زده برگشت سمت در.
+جونگین؟هنوز اینجایی؟
جونگین با صدای ملایم مینهو عملا پنیک کرد.
-ر..رئیس لی..من فقط کار داشتم.
مینهو لبخندی زد و کامل وارد شد.
+تو لباس اضافه نداری اینجا ؟ بدنم به گند کشیده شد.
حالا که دقت میکرد به اون بدی ای که ذهنش ساخته بود نبود،صورتش اصلا خونی نبود.
جونگین اب دهنشو قورت داد و سرشو تکون داد.
-لباس دارم قربان ولی چه اتفاقی براتون افتاده؟
+راحت حرف بزن جونگین،مستخدم رنگ ریخت روم.
جونگین وقتی نزدیکش شد تونست بوی رنگو حس کنه و توی ذهنش فحشی نسار خودش کرد.
همون که جونگین از چوب لباسی دنبال پیرهن مشکی ای که هفته پیش از فلیکس قرض گرفته بود ولی فلیکس فراموش کرده بود به خونه ببرتش میگشت مینهو پشتش بالا تنشو برهنه کرده بود.
جونگین وقتی برگشت با دیدن بدن بی نقض رئیس بداخلاقش اب دهنشو قورت داد.
بدون اینکه متوجه باشه چند ثانیه زل زده بود به بدن مینهو.
+جونگین؟
جونگین هول شد و پیرهنو سمت مینهو گرفت.
-من متاسفم.
مینهو بهش نزدیک شد و از کرواتش جونگینو کشید سمت خودش.
+از چیزی که میبینی خوشت میاد اقای یانگ؟
-من منظور بدی نداشتم رئیس لی گفتم که..
مینهو انگشتو روی لب های جونگین گذاشت و اجازه ادامه صحبتو بهش نداد.
+فقط بگو خوشت میاد یا نه.
جونگین که نفسشو حبس کرده بود نگاهشو روی لب های سرخ مینهو نگه داشت.
-خوشم میاد.
مینهو اروم خندید و سرشو کنار گوش جونگین برد.
+دلت میخواد بیشتر ببینی؟
جونگین عین مسخ شده ها سرشو تکون داد و دستاشو دور کمر لخت مینهو حلقه کرد.
-اگه بخوام تو بهم نشون میدی؟
مینهو عقب رفت و روی میز نشست.
+بهت نشون میدم جونگین،فقط لطفا
جونگین نگاه متعجبشو به صورت سرخ مینهو داد.
+من یهو خیلی هورنی شدم
مینهو با معصومیتی که به هیچوجه به جملش نمیخورد گفت و جمله بعدیش جونگینو وادار کرد که فکر کنه فقط داره خواب میبینه.
+تو دلت نمیخواد روی میزت منو بکنی اقای یانگ؟
مینهو درحالی که کمربندشو باز میکرد اون جمله رو گفت و بعد پایان جملش شلوارش روی زمین افتاد و حالا فقط با باکسر سفید رنگش جلوی جونگین ایستاده بود.
جونگین حس میکرد فقط با حرفای مینهو و صدایش لطیفش داره داغ میکنه.
+نمیخوای؟
جونگین به صورتش که ناامید به نظر میومد نگاه کرد و بدون اینکه کنترلی روی خودش داشته باشه به مینهو نزدیک شد و همونطور که لباشونو بهم رسوند دستش سمت کمربندش رفت و بازش کرد.
سرشو داخل گردن بیش از حد نرم مینهو که به قطراتی از رنگ قرمز اغشته بود بود و قسمتی ازشو محکم گاز گرفت که باعث شد مینهو نالهی کشداری سر بده.
جونگین اخرین تکه لباس مینهو رو از تنش خارج کرد و با گرفتن زیر روناش روی میز نشوندش.
سه تا از انگشتاشو وارد حفره داغ دهن مینهو کرد و با دست دیگش مشغول باز کردن کرواتش شد و دکمه های پیرهنشو باز کرد و اونو از تنش خارج کرد.
انگشتاشو از دهن مینهو خارج کرد و با افتادن نگاهش به رون سفید و بی نقص مینهو بدون اینکه اختیاری از خودش داشته باشه بوسهای روش زد و به دنباله بوسه رد بنفش رنگ بزرگی داخل رون مینهو به جا گذشت.
پاهای مینهو رو از هم باز کرد و قبل اینکه انگشتاشو وارد حفره مینهو کنه نگاهی به چشمای پر شده از اشکش انداخت.
-تو مطمئنی که میخوای مینهو؟
این اولین بود که جونگین با اسمش صداش میکرد.
سرشو تندتند تکون داد.
+مطمئنم که تورو میخوام جونگین،لطفا انجامش بده.
جونگین اولین انگشتشو وارد حفره تنگ و داغ مینهو کرد و ناخنای پسرو روی شونههاش حس کرد.
کمیانگشتشو تکون داد و بعد دو انگشت دیگه رو بدون اخطار واخلش کرد که مینهو ناله ارومی کرد.
+ا..اه جونگینی من یچیز دیگه رو میخوام لطفا.
جونگین حس میکرد میتونه فقط با خواهش کردن مینهو ارضا بشه.
انگشتاشو خارج کرد و باکسرشو پایین کشید و کمی ممبرشو با دستش پمپ کرد که به وضوح تونست رگای برجسته شدشو زیر دستش حس کنه.
ممبرشو روی ورودی مینهو تنظیم کرد و بعد گرفتن پهلوی پسر به یکباره واردش شد که اشکای مینهو دوباره داخل چشمش جمع شدن ولی صدایی ازش خارج نشد.
جونگین بدون اینکه به مینهو فرصت بده به جسم بزرگی که برای اولین بار داخل خودش حس میکرد عادت کنه ضربه محکمی داخل بدنش زد.
و نالهی دردمند مینهو از بین لب هاش خارج شدن.
ضربه های جونگین بی وقفه به بدن بی تجربهی مینهو وارد میشد و باعث میشد بی اختیار از درد و لذت گریه کنه.
-کی فکرشو میکرد رئیس بد اخلاقمون یه گربه کوچولو باشه که وقتی هورنی میشه دیگه نمیتونه خودشو کنترل کنه ها؟
مینهو که غرق لذت عجیبی بود چیزی به جز ناله از دهنش خارج نشد.
جونگین لحظه ای نگاهشو از بدن وسوسهانگیز مینهو گرفت و به چهرش داد،با دیدن زبونش که ناخوداگاه بیرون بود و چشم های نیمه بازش لباشو روی هم فشار داد و ضربه های اخرشو محکم تر زد.
با پیچش زیر دلش پهلوهای مینهو رو محکمتر گرفت و بعد ضربهاخرشو ممبرشو ازش خارج نکرد و کامشو داخل مینهو خالی کرد.
مینهو با حس گرمی داخل دستشو به ممبرش رسوند و کمی دستشو بالا پایین کرد تا کام سفید رنگش روی شکمش ریخت.
جونگین روی صورت مینهویی که نفس نفس میزد خم شد و بوسه نرمی به لباش زد.
-مطمئنی پشیمون نشدی رئیس لی؟
مینهو لبخند کوچیکی زد و سرشو تکون داد.
+پشیمون نشدم مینهو،ازش لذت بردم.
مینهو موهای نم دار شده از عرقشو بالا داد و سرشو تکون داد.
-بهتره وقتیم پشیمون شدی تصمیم نگیری اخراجم کنی.
مینهو بیحال خندید و چیزی نگفت.
هیج ایده نداشت که چطور میخواد خودشو جمع کنه و تا خونه بره دلش میخواست شبو پیش جونگین بمونه.
+امشبو میای پیشم؟
جونگین که درحال پوشیدن پیرهنش بود نگاه متعجبی بهش انداخت.
-اگه نیام اخراجم میکنی؟
جونگین اروم خندید و سرشو تکون داد.
+اره اخراجت میکنم.
جونگین پیرهن مشکیای که میخواست تن مینهو کنه رو از روی زمین برداشت و تکوند.
-پس فکر کنم چاره دیگهای نداشته باشم.
__________