سعی کرد سکوت کنه تا اخرین صدایی که میشنوه باعث انزجارش از خودش نشه پس سکوت کرد.
لحظهای که حس میکرد اب تماما بدنش رو از کار انداخته چشم هاش رو باز کرد.
گلدون کوچیکی توی دیدش بود بهش یاداوری کرد که حالا توی خونست.
حس میکرد هرگز قرار نیست به خونه برگرده ولی حالا اونجا بود.
با دیدن ساعت که چیزی نزدیک به چهارصبح بود کلافه صورتشو چرخوند و هیونجین رو دید که موهای بلندش روی صورتش ریخته بود و نمیذاشت اون راحت چهرش رو ببینه.
حس میکرد چیزی مثل قبل نیست و این شاید گاهی ناامیدش میکرد ولی با اینحال اهمیت نمیداد،داخل این لحظه خوشحال بود،اون کنار این مرد که از نظرش نابالغ و بیعقل بود خوشحال بود.وقتی داشت ماگ های حاوی قهوهرو روی میز میذاشت دید که دوستپسرش به شلخته ترین حالت ممکن جلوش ظاهر شد.
وضعیت موهای خیلی ناجور بود و قسمت جلوییش هم خیس بود و تیشرت توی تنش تقریبا کج شده بود.
+هیونجین تو شب ها میری شکار هیولا؟
هیونجین روی صندلی نشست و نگاهی به قهوه کرد.
-بالاخره باید ازت محافظت کنم ، ببینم چای نداریم؟من از این قهوه متنفرم.
فلیکس کابینت رو چک کرد و ظرف حاوی چای سبز رو دراورد.
+چای سبز میخوای؟
هیونجین صورتش رو با انزجار جمع کرد و زبونش رو طوری که انگار اون ماده رو چشیده بیرون اورد.
-نه کدوم احمقی صبحشو با این تلخی ناخوشایند شروع میکنه؟حداقل بهم شکر بده تا این قهوه رو شیرین کنم.
فلیکس فقط با چشم های گرد شده نگاهش کرد.
بهش نگفت خودش یه مدت اونو به عنوان صبحونه میخورده.
شکر و جلوش گذاشت و قبل از اینکه سمت مقابلش بره تا بشینه دستای پسر بزرگتر دور کمرش حلقه شد.
+فلیکس تو تا همیشه اخرین عشق من میمونی،اخرین امید و انگیزهی من و هیچچیز این رو تغییر نمیده.
لبخندی زد و سمتش برگشت.
قبلا هیونجین عادت داشت بدون دلیل بهش ابراز علاقه کنه ولی این اواخر پیش نیومده بود اینکارو کنه.
-طوری حرف میزنی انگار سرطان دارم و قراره بمیرم.
هیونجین خندید و دست هاش رو از دورش باز کرد و اجازه داد تا بره .
فلیکس نشست و از قهوهای که تقریبا سرد شده بود نوشید و قیافش جمع شد.
-حق با توعه این مزه زهرمار میده.
هیونجین حالا داشت اخبار رو چک میکرد و اخم ریزی روی صورتش شکل گرفته بود.
فلیکس صداشو صاف کرد و سعی کرد کنجکاویش رو بروز نده.
-امروز باید قبض هارو رو پرداخت کنیم.
هیونجین سرش رو بالا اورد و نگاه متعجبی بهش انداخت.
+هفته پیش پرداخت کردم فلیکس حواست کجاست؟
فلیکس سری تکون داد و از جاش بلند شد تا ظرف هارو جمع کنه.
-خب اون تو چی دیدی؟
حالا هیونجین هم از جاش بلند شده بود و کمکش میکرد.
+ها؟..اوه یه جنازه داخل یه دستشویی عمومی نزدیک اداره پلیس پیدا شده ولی احتمال میدن قاتلش متفاوت باشه.
فلیکس اروم خندید و عقب رفت تا بقیه کار هارو هیونجین انجام بده.
-یه قاتل سریالی جدید؟اینجا چیه یجور سریال جنایی بی کیفیت؟
هیونجین بهتزده به سمتش برگشت.
+بی کیفیت؟منظورت چیه؟
لحن بامزهای که داشت فلیکس رو دوباره به خنده انداخت.
-اخه یه نگاه به پرونده هاشون بکن ، قسم میخورم اینا سریال زیاد نگاه کردن خیلی از واقعیت به دور عمل میکنن،تایمی که اون یارو میذاره برای نقاشی کردن خیلی احتمال گیر افتادنش رو خیلی بالا میبره ولی بازم ریسکش رو میکنه ، مگه یجور داستانه ابکیه که اینکارو میکنه؟
هیونجین لبخندی زد و که لباس هایی که فلیکس اتو زده بود رو برداشت.
درک نمیکرد ولی هربار که پسر کار های عادی اینطوری رو انجام میداد و بهش یاداوری میشد که یک زوج هستن خوشحال میشد.
+خب فلیکس قتل خیلیم سخت نیست ، حتما انجامش داده و دیده به اندازه کافی صحنه زیبایی نیست پس .. ببینم تو چرا طوری به نظر میای که انگار نمیخوای اون گیر بیوفته؟
فلیکس شونه هاشو بالا انداخت و با کش مویی که دور دست خودش بود موهای پسر رو جمع کرد.
-از بچگی طرفدار ویلن داستان بودم،هرچند همونطور که گفتم این ویلن خنگ منو عصبی میکنه.
هیونجین نگاهشو ازش گرفت و چیزی نگفت
+فلیکس باید از این عطر های کاپلی بگیریم ، از یه برند معروف به نظرم خیلی جالب میشه.
فلیکس کمی فکر کرد و دستشو پشت گردنش برد
-به نظرت خیلی گرون نیستن؟ما واقعا بهش نیازی ن-
هیونجین نذاشت حرفش رو کامل کنه و شونه هاش رو گرفت.
+خب که چی؟پس ما برای چی داریم انقدر سخت کار میکنیم..اگه برای خوشحال بودن استفاده نکنیم به نظر میاد که اصلا زندگی نکردیم.
فلیکس تای ابروش رو بالا انداخت.
-ولی ما تازه مسافرت بودیم
+داری میگی چون تازه حالمون خوب بوده باید تا یه مدت هیچکاری نکنیم؟
فلیکس شونه هاش رو بالا انداخت و وسایلشون رو برداشت.
+تازه اگه همینطور اوضاع خوب پیش بره ممکنه دستیار مدیرعامل بشم ، اون موقع دیگه نیازی نیست تو کار کنی.
فلیکس اخمی کرد و سرش رو بالا اورد.
-تو احمقی یا مشکلی داری؟من چرا نباید کار کنم
هیونجین قسمتی از موهاش که توی صورتش بود رو پشت گوشش داد .
+تو خودت همیشه میگی دلت نمیخواد کار کنی
فلیکس پشتش ایستاد و تقریبا موهاشو کشید تا سرش رو پایین تر بیاره و اینبار موهاش رو بهتر بست.
-تو لازم نیست همه حرف هام رو جدی بگیری ، من شاید خسته بشم ولی امکان نداره دلم بخواد تو تنها کسی باشی که داره کار میکنه.
هیونجین که اخماش بخاطر کشیده شدن موهاش توهم رفته بود ناخواسته صدایی از سر اعتراض ازش بلند شد و باعث شد فلیکس بلاخره ولش کنه.
+ولی من دلم میخواد وقتی میام خونه دوست پسرم رو منتظر روی کاناپه ببینم که حالش خوبه و خوشحاله نه اینکه مثل من انقدر خسته باشه که نتونیم باهم وقت بگذرونیم.
فلیکس به نظر میومد عصبی شده و این از چهره و لحنش کاملا مشهود بود.
-تو اگه یکیو میخوای که با اشتیاق منتظرت بمونه بهتره بری یه سگ بخری چون من کسی نیستم که بتونم توی خونه دووم بیارم.
هیونجین نفهمید چی انقد پسر رو دلخور کرده اون فکر میکرد خودش هم همین رو میخواد.
___________