chapter 13

104 17 0
                                    

-هیونگ چقدر طول میکشه تا یکی براثر ضربه چاقو جونشو از دست بده؟
با صدای جونگین سرشو بالا آورد و خندید:"کیو میخوای بکشی؟"
جونگین شونه‌هاشو بالا انداخت.
-فقط برام سوال پیش اومد شایدم لی‌مینهو رو یروز  کشتم،هرچی ازش خواستم بهم مرخصی نداد.
فلیکس از جاش بلند شد تا بطری آبی از یخچال کوچیک کنار اتاق برداره.
+مرخصی برای چی؟
جونگین دستاشو بالا برد تا خستگی در کنه ولی تنگی لباسش بهش اجازه نداد.
-نگفتم بهت؟باید خونمو تا چندروز دیگه تخلیه کنم ولی هنوز جایی رو پیدا نکردم.
فلیکس نزدیکش رفت و یه بطری دیگه روی میز جونگین گذشت.

+خب اگه درنهایت جایی رو پیدا نکردی میتونی حداقل برای یه مدت هم که شده بیای پیش ما یا اگه به هرنوع کمکی نیاز داشتی میدونی که ما هستیم نه؟
جونگین اینو در حد تعارف میگرفت و حتی توی لیست انتخاب هاش کمک گرفتن از هیونگ‌هاش که مشکلات خودشون رو داشتن آخرین گزینه‌ هم نبود.
بااین سرشو تکون داد و تشکر داد.

بعد چند دقیقه سرشو فلیکس سرشو بالا آورد و با صداش توجه جونگین رو گرفت.
+اگه اشتباه نکنم با چیزی که تو این مقاله ها نوشته ضربه های چاقو مثلا پنج ضربه اگه به بالا تنه شخص با یه وزن معمولی و نسبتا کم چیزی مثل ۷۰ کیلو وارد بشه با فرض به اینکه هیچ کمک پزشکی بهش نرسه و یا حتی خودش هم نتونه جلوی خونریزی رو بگیره یا زخمش رو ببنده مثلا اگر یه شخص پیر باشه که نتونه حدودا ۵۰ دقیقه طول میکشه تا بمیره البته ۴۰ دقیقه یا کمتر هم کافیه تا دیگه امیدی به زنده موندنش نباشه.

جونگین ابرو هاش رو بالا انداخت و سرشو کج کرد تا از پشت مانیتور روبه‌روش بتونه چهره فلیکس رو ببینه.
-هیونگ تو واقعا خفنی ، از کجا میدونستی چی باید سرچ کنی؟
فلیکس سعی کرد لبخند مغروری بزنه که مشخص باشه جدی نیست و شونه‌هاش رو بالا انداخت.
جونگین واقعا به چیزی که پرسیده بود اهمیت نمی‌داد و خیلی هم دقیق نشد یکی از هزاران سوالی بود که توی ذهن شلوغش اومده بود ولی بعد چندلحظه کجنکاویش رو از دست داده بود.
نگاهی به ساعت انداخت و دید که هنوز سه ساعت و نیم تا تموم‌ شدن شیفتش‌ داره و با کلافگی از جاش بلند شد.
نگاهی به فلیکس انداخت و قبل از اینکه چیزی بگه پسر سرشو تکون داد.
+میتونی بری من هواتو‌ دارم.
بدون لحظه‌ای درنگ کیفش رو برداشت و رفت.
بعد از رفتن جونگین تقه‌ای به در خورد و بعد از اون هیونجین وارد اتاق شد.

فلیکس لبخندی بهش زد و با دیدن دست های پسر که پشتش بود بهش اشاره کرد:"چی قایم کردی پشتت هوانگ؟"
هیونجین اروم خندید و قاب عکس های کوچولویی که پشتش بود رو دراورد.
-پیش خودم فکر کردم جالب میشه اگه عکس همدیگه رو روی میزمون‌ داشته باشیم پس..
فلیکس که از ایده‌ش خوشش اومده بود عکس هارو ازش گرفت و بعد از اینکه عکس پسر رو روی میز گذاشت به چهره خودش خیره شد.
+ولی اینجا خیلی بد افتادم میتونستی یه عکس بهتر انتخاب کنی
هیونجین عکس خودش رو روی میزش گذاشت و پشت میزش رفت تا بهش نزدیک تر بشه.
همونطور که ایستاده بود صورت پسر کوچیکتر رو قاب گرفت و فشرد:"تو اصلا قابلیت بد به نظر رسیدن رو نداری فلیکس توی ناجور ترین شرایط تو زیباترین‌ شخص هستی"
فلیکس سرشو بیخیال تکون داد و از اونجایی که باورش نمی‌کرد اروم خندید.
+و تو تنها کسی هستی که اینطور فکر میکنه.

𝖳𝗁𝖾 𝖥𝖺𝖽𝖾𝗅𝖾𝗌𝗌.Where stories live. Discover now