𝒑𝒂𝒓𝒕 17

125 39 13
                                    

صدای زنگ در باعث شد ظرف کاپ کیک های توی دستش رو روی میز بزاره و سمت در حرکت کنه.

به محض باز کردن در توی اغوش محکمش فرو رفت و بینیش از عطر شیرینش پر شد.

"سلام؟"

"خدای من باورم نمیشه دوباره تونستم بغلت کنم."

اروم خندید و دستش رو بلند کرد و روی کمر هیسونگ گذاشت وضربه های ارومی بهش زد.

"اعتراف میکنم منم دلم  برات تنگ شده بود."

ازش فاصله گرفت و بهش نگاه کرد.

گذر زمان رو میتونست روی چهره و البته هیکلش ببینه.


یه پسر بالغ جای اون دانشجوی لاغر با هودی های رنگی رو گرفته بود.

"بزرگ شدی."

دست های هیسونگ روی گونش نشست.

"و تو هنوز همونطور زیبایی"

"امیدوارم هنوز کاپ کیک دوست داشته باشی، چون مینهو رو مجبور کردم یه سینی پر برات درست کنه."

از جلوی در کنار رفت تا هیسونگ بتونه وارد خونه شه.

درحالی که کتش رو در میاورد و اطرافو نگاه میکرد به جلو قدم برداشت.

"اون پسر حتی اگه سنگ هم بزاره تو فر یه اثر هنری خوشمزه ازش درمیاره."


دور خودش چرخید و ادامه داد:

"خدای من خونه جدیدت واقعا خفنه."

دستش رو دراز کرد تا کتش رو ازش بگیره.

"تو تنها کسی هستی که راجب بی روح و خالی بودن خونم غر نمیزنه."

شونه هاش رو بالا انداخت.

"بهم اعتماد کن، خونه من از اینم خالی تره!"

کت رو به رخت اویزون فلزی گوشه در اویزون کرد و سمت اشپزخونه حرکت کرد تا برای هیسونگ قهوه دم کنه.

اون بچه معتاد کافئین بود.

"خبرا به گوشم رسیده، بخاطر اجوشی متاسفم."

لبخند زورکی زد.

"اتفاقی بود که دیر یا زود میوفتاد."


"برای اینکه پیشت نبودم متاسفم، اینکه ازت دور بودم و نمیتونستم کاری برات بکنم باعث میشد از خودم متنفر باشم"

از قهوه ساز فاصله گرفت و در کابینت رو باز کرد.

"خب این حرفت هم لطفت رو میرسونه و هم حماقتت رو."

فنجون های سفید رنگش رو برداشت و روی میز گذاشت.

"بدون شیر و شکر درسته؟"

"یادت مونده!"

لبخند پررنگی زد.


"همیشه توی خونه و دانشگاه قهوه به دست بودی، معلومه که یادمه."

Black glovesWhere stories live. Discover now