صدای زنگ در باعث شد ظرف کاپ کیک های توی دستش رو روی میز بزاره و سمت در حرکت کنه.
به محض باز کردن در توی اغوش محکمش فرو رفت و بینیش از عطر شیرینش پر شد.
"سلام؟"
"خدای من باورم نمیشه دوباره تونستم بغلت کنم."
اروم خندید و دستش رو بلند کرد و روی کمر هیسونگ گذاشت وضربه های ارومی بهش زد.
"اعتراف میکنم منم دلم برات تنگ شده بود."
ازش فاصله گرفت و بهش نگاه کرد.
گذر زمان رو میتونست روی چهره و البته هیکلش ببینه.
یه پسر بالغ جای اون دانشجوی لاغر با هودی های رنگی رو گرفته بود.
"بزرگ شدی."
دست های هیسونگ روی گونش نشست.
"و تو هنوز همونطور زیبایی"
"امیدوارم هنوز کاپ کیک دوست داشته باشی، چون مینهو رو مجبور کردم یه سینی پر برات درست کنه."
از جلوی در کنار رفت تا هیسونگ بتونه وارد خونه شه.
درحالی که کتش رو در میاورد و اطرافو نگاه میکرد به جلو قدم برداشت.
"اون پسر حتی اگه سنگ هم بزاره تو فر یه اثر هنری خوشمزه ازش درمیاره."
دور خودش چرخید و ادامه داد:
"خدای من خونه جدیدت واقعا خفنه."
دستش رو دراز کرد تا کتش رو ازش بگیره.
"تو تنها کسی هستی که راجب بی روح و خالی بودن خونم غر نمیزنه."
شونه هاش رو بالا انداخت.
"بهم اعتماد کن، خونه من از اینم خالی تره!"
کت رو به رخت اویزون فلزی گوشه در اویزون کرد و سمت اشپزخونه حرکت کرد تا برای هیسونگ قهوه دم کنه.
اون بچه معتاد کافئین بود.
"خبرا به گوشم رسیده، بخاطر اجوشی متاسفم."
لبخند زورکی زد.
"اتفاقی بود که دیر یا زود میوفتاد."
"برای اینکه پیشت نبودم متاسفم، اینکه ازت دور بودم و نمیتونستم کاری برات بکنم باعث میشد از خودم متنفر باشم"
از قهوه ساز فاصله گرفت و در کابینت رو باز کرد.
"خب این حرفت هم لطفت رو میرسونه و هم حماقتت رو."
فنجون های سفید رنگش رو برداشت و روی میز گذاشت.
"بدون شیر و شکر درسته؟"
"یادت مونده!"
لبخند پررنگی زد.
"همیشه توی خونه و دانشگاه قهوه به دست بودی، معلومه که یادمه."
YOU ARE READING
Black gloves
Fanfiction𝙾𝚗𝚐𝚘𝚒𝚗𝚐 ( 𝚃𝚑𝚞𝚛𝚜𝚍𝚊𝚢) 𝙲𝚘𝚞𝚙𝚕𝚎𝚜: 𝙲𝚑𝚊𝚗𝚕𝚒𝚡 , 𝙼𝚒𝚗𝚜𝚞𝚗𝚐 𝙶𝚎𝚗𝚛𝚎 : 𝙲𝚛𝚒𝚖e , 𝚁𝚘𝚖𝚊𝚗𝚌𝚎 , 𝙰𝚗𝚐𝚜𝚝, 𝚂𝚖𝚞𝚝 به صورت کلی چهار نوع قتل وجود داره "جنایتکارانه،قابل بخشیدن، قابل بهونه اوردن و تحسین برانگیز" دستکش...